تحولات منطقه

برای دیدار با میهمانان این هفته ۲۲ کیلومتر را با دوچرخه‌ام در ارتفاعات جنوبی مشهد رکاب زدم تا به کلبه‌ای برسم که علی دانایی‌فر همراه با طاهره صدیقی آن را از حالت متروکه خارج و با تجهیز آن، سرپناهی دلنشین برای کوهنوردان و طبیعت‌گردان درست کردند.

ما خادم کوهنوردانیم
زمان مطالعه: ۱۰ دقیقه

برای دیدار با میهمانان این هفته ۲۲ کیلومتر را با دوچرخه‌ام در ارتفاعات جنوبی مشهد رکاب زدم. سخت بود اما شیرین تا به کلبه‌ای برسم که علی دانایی‌فر همراه با طاهره صدیقی آن را از حالت متروکه خارج و با تجهیز آن، سرپناهی دلنشین برای کوهنوردان و طبیعت‌گردان درست کردند. در ساعتی که میهمان آن‌ها بودم کوهنوردانی آمدند و رفتند و یک چیز در همه آن‌ها مشترک بود سپاسگزاری از این زوج خوش‌سلیقه و دعا در حق آن‌ها برای کار ارزشمندی که انجام داده‌اند. من دوباره فکر کردم که آدم‌ها می‌توانند چه کارهای خوبی بکنند اگر دنبال انجام کار خوب باشند که دنیای ما بسیار به آن نیازمند است. نکته جالب برای من این بود که آقای دانایی‌فر و همسرش می‌گفتند ما حاضریم اگر در شهرهای دیگر هم کلبه‌ای به این شکل باشد آن را تجهیز کنیم تا مردم بتوانند از آن در برنامه‌های طبیعت‌گردی و کوه‌نوردی خودشان استفاده کنند.

درباره ما دو تا

علی دانایی‌فر: من متولد ۱۳۳۶ در شهر زاهدان هستم. کودکی من در همان شهر و تحصیل تا مقطع سیکل گذشت. بعد از آن دنبال کار رفتم تا من هم بتوانم کمک‌خرج خانواده باشم. به دلیل اینکه به آشپزی علاقه داشتم دنبال کار آشپزی را گرفتم و بعد از اینکه مدتی در شهر زاهدان شاگردی کردم در ۲۰ سالگی برای بهتر شدن کارم به مشهد مهاجرت کردم. علت مهاجرتم این بود که در جایی مثل مشهد امکان پیدا کردن کار بیشتر است؛ چون مشهد شهر زیارتی و گردشگری است و هتل‌های مختلفی دارد، اما این امکان در زاهدان نبود. در مشهد هم مدتی به عنوان کمک‌آشپز کار ‌کردم تا وقتی که صاحبکار به این نتیجه رسید که خودم می‌توانم آشپز باشم و از آن زمان در جاهای مختلف سرآشپز بودم.

طاهره صدیقی: من متولد ۱۳۵۳ هستم و در همین شهر مشهد به دنیا آمدم و شغلم معلمی بود. ماجرای معلم شدن من هم تا حدودی خنده‌دار بود؛ چون من در دوره دانش‌آموزی جزو شاگردهای ممتاز بودم و از آن‌هایی بودم که می‌توانستم مثلاً رشته مهندسی و این جور رشته‌ها را قبول شوم، اما اتفاق دیگری افتاد و معلم شدم. ماجرا از این قرار بود که در آن زمان مدیر دبیرستان ما طوری برای ما انتخاب رشته کرد که انتخاب‌های اول را معلمی زده بود؛ چون می‌خواست مطمئن شود تعداد بیشتری از دانش‌آموزانش در دانشگاه قبول می‌شوند! و تعداد بیشتر قبول‌شدگان در دانشگاه می‌توانست برای دبیرستان امتیازی باشد. همان‌طور هم شد یعنی آن سال که ما کنکور دادیم تعداد زیادی در تربیت معلم قبول شدیم که برای دبیرستان امتیاز بود. می‌توانم بگویم معلمی برای من ناخواسته رقم خورد، اما از این اتفاق و از سال‌هایی که گذشت راضی بودم. حدود ۱۵ سالی می‌شود سراغ طبیعت‌گردی و کوه‌نوردی رفته‌ام، اما حدود دو سالی است که بیشتر در همین مسیر کلبه هستیم.

ماجرا از دیدن کلبه شروع شد

دانایی‌فر: قبل از اینکه به طبیعت‌گردی و کوه علاقه‌مند بشوم، خیلی جدی درگیر کار آشپزی بودم و وقت اضافه‌ای برای طبیعت‌گردی نداشتم، اما خوشبختانه چند سالی می‌شود که به واسطه همسرم پایم به طبیعت و کوه باز شده است. از همان زمان ترجیح بنده این است که بیشتر از این فضا استفاده کنم آن هم به خاطر اثرات خوبی است که از طبیعت‌گردی و همراهی با آدم‌های اهل و دوستدار طبیعت دیده‌ام. یادم هست حدود چهار سال پیش با همسرم به همین ارتفاعات جنوبی مشهد آمده بودیم. ظهر شد و خواستیم جایی استراحت کنیم و ناهاری بخوریم که از دور چشممان به کلبه‌ای افتاد. وقتی به کلبه رسیدیم دیدیم در کلبه باز است چون چیز خاصی هم توی کلبه نبود. ما هم از خدا خواسته وارد کلبه شدیم همان‌جا ناهارمان را خوردیم و نماز خواندیم. بعد از استراحت وقتی که خواستیم برویم با خودمان فکر کردیم ما اینجا نماز خواندیم و استراحت کردیم آیا صاحب ملک به ما اجازه این کار را داده است یا خیر؟ خلاصه این فکر ذهن ما را درگیر کرد و وقتی از کلبه بیرون آمدیم دنبال این بودیم که از کسی نشانی صاحب کلبه را بگیریم. تراکتوری را دیدیم که دورتر از کلبه مشغول شیار کردن زمین بود. خودمان را به تراکتور رساندیم و ماجرا را به راننده گفتیم. ایشان هم قول داد شماره صاحب کلبه را برای ما بفرستد. عصر آن روز شماره صاحب کلبه آقای ملکیان به دست ما رسید و من با ایشان تماس گرفتم و ماجرا را گفتم. ایشان هم گفت کار بسیار خوبی کردید و حرف‌هایی از این جنس. آنجا یک چیز که به ذهن ما رسیده بود این بود که ای کاش می‌شد کلبه را تمیز کرد تا آدم‌های بیشتری از آن بتوانند استفاده کنند برای همین ماجرا را با آقای ملکیان در میان گذاشتیم.
باز هم ایشان با روی باز پذیرفتند و به این شکل چند روز بعد از آن گفت‌وگو با همسرم دوباره به کلبه برگشتیم. یادم هست کلبه بسیار کثیف بود و نیاز به تمیزکاری داشت برای همین ما دست به کار شدیم و چیزهایی را از مسیر کوه‌پارک ۷ به پشتمان یا داخل کوله‌ها بالا بردیم و کم‌کم کلبه را حسابی تمیز و بعد تجهیز کردیم. کار ساده‌ای نبود اما انجام آن برای ما بسیار لذت‌بخش بود. بعد از اینکه کلبه تجهیز شد بعضی از دوستان کوهنورد یا دوچرخه‌سوار یا آن‌هایی که گذرشان به آنجا می‌افتاد برای استراحت به کلبه می‌آمدند. ما هم از اینکه کلبه برای دیگران قابل استفاده شده است و اجازه آن را گرفتیم خیلی خوشحال بودیم. مدتی به این شکل گذشت تا زمانی که بعضی از شرکت‌های دولتی برای کارهای خودشان در ارتفاعات جنوبی کارگر آوردند و تعدادی از کارگرها در کلبه مستقر شدند. بعد از این ماجرا کلبه دیگر وضعیت قبل خود را نداشت چون آن‌ها کارگر بودند و اصلاً جور دیگر به کلبه نگاه می‌کردند، اما ما به عنوان طبیعتگرد و کوهنورد سراغ کلبه رفته بودیم.

اینجا یک پناهگاه است

صدیقی: یادم هست زمانی که ما کلبه را تجهیز کرده بودیم و آقای ملکیان صاحب کلبه آن را دیده بود، اصلاً برایش قابل باور نبود که آن کلبه متروکه تبدیل به چه جای قشنگی شده است. او البته همان زمان به ما پیشنهاد داده بود کلبه دیگری هم دارد که مانند همین کلبه است و الان تجهیز شده است. اما کلاً جمله ایشان از ذهن ما رفته بود تا وقتی که کلبه قبلی با حضور کارگرها به نوعی از مدیریت ما خارج شد و یاد صحبت ایشان افتادیم آن وقت تصمیم گرفتیم این کلبه را تجهیز کنیم. خلاصه یک روز برای دیدن کلبه آمدیم و از دو سال قبل دوباره دست به کار شدیم و شروع کردیم به آوردن وسایل مورد نیاز از کوه‌پارک تا اینجا.
کلبه‌ای که روز اول برای تجهیزش آمده بودیم اصلاً با چیزی که امروز شما می‌بینید قابل مقایسه نبود یعنی فقط یک تکه فرش اینجا بود که حسابی خاک و خلی بود. آن زمان کلبه حتی طوری بود که آدم‌ها از ورود به کلبه می‌ترسیدند چون با آن وضعیت فکر می‌کردند حتماً اینجا مار، عقرب و چیزهایی مثل این‌ها پیدا می‌شود که البته بی‌راه هم نبود؛ چون اینجا قبل از اینکه تجهیز و در و پنجره‌ها محکم بشوند، مار هم دیدیم و همسرم هر طور بود آن را با یک چوب به بیرون هدایت کرد اما بالاخره اینجا را هم تجهیز کردیم.حالا اینجا از نظر ما یک پناهگاه است که تا کنون کوهنوردان، دوچرخه‌سواران و موتورسواران زیادی به آن پناه آورده‌ در آن استراحت کردند و حتی جان بعضی‌ها را در موقع برف یا مه و گم شدن نجات داده است.ما از تجهیز اینجا هیچ نیتی جز اینکه اهل طبیعت بتوانند از آن استفاده کنند نداریم. هرچند ماه‌های اولی که اینجا را تجهیز کرده بودیم بعضی وقت‌ها که به کلبه سر می‌زدیم می‌دیدیم بعضی از وسایلی که آورده‌ایم نیستند! مثلاً ماهیتابه یا وسایل دیگری برای آشپزی آورده بودیم و بعد متوجه شدیم آن‌ها را برده‌اند یا ساعتی آورده بودیم که یک روز وقتی در کلبه را باز کردیم دیدیم ساعت را خراب کرده‌ و روی زمین انداختند. از این‌جور چیزها دیده‌ایم و حتی همین حالا هم گاهی می‌بینیم، اما معتقد هستیم این‌ها کار کوهنوردان و طبیعت‌گردان واقعی نیست. یادم هست آن اوایل همسرم خیلی با دیدن این چیزها ناراحت می‌شد و به قول معروف به هم می‌ریخت، اما کم کم یاد گرفتیم همین به هم ریختن‌ها و خراب‌کاری‌ها هم می‌تواند برای ما تمرین صبوری باشد. یک روز همان اوایل وقتی به سمت کلبه می‌آمدیم به همسرم گفتم باید آمادگی این را داشته باشیم که شاید الان در کلبه با صحنه بدی روبه‌رو شویم مثلاً وسایل را برده باشند یا کلبه را به هم ریخته باشند یا هر چیز دیگری. حالا شکر خدا راحت‌تر می‌توانیم این چیزها را بپذیریم.
حالا به این شکل به ماجرا نگاه می‌کنیم که حتماً آن کسی که یک ماهیتابه کم ارزش را برده واقعاً به آن نیاز داشته است؛ چون ما همه این کارها را برای رفاه و آسایش دوستداران طبیعت انجام می‌دهیم. آدم‌هایی هستند که به این کلبه به عنوان پناهگاه خلوت نگاه می‌کنند آدم‌هایی که می‌خواهند از شلوغی شهر به سکوت کوه و دشت پناه بیاورند و بعضی‌ها هم می‌خواهند ساعتی با خدای خودشان خلوت کنند.

کلبه‌ای که نجات‌بخش شد

دانایی‌فر: یادم هست یک دفعه که می‌خواستیم با همسرم به کلبه بیاییم ایشان از خانه یک شلوار گرم و یک کاپشن برداشت؛ چون گفت این‌ها دیگر در خانه به کار نمی‌آیند و بهتر است آن‌ها را در کلبه بگذاریم. اتفاقاً بعد از برگشتن ما خانمی که ما را می‌شناخت و برای کوه‌نوردی به ارتفاعات آمده بود از بخت بدش ناگهان هوا خراب می‌شود، مه همه جا را می‌گیرد و حتی برف شروع به باریدن می‌کند و نمی‌تواند برگردد برای همین آن بنده خدا به کلبه پناه می‌آورد.
بعد از اینکه روز بعد توانسته بود به شهر برگردد با ما تماس گرفته بود و می‌گفت من تجهیزات لازم را نبرده بودم و فکر نمی‌کردم آن اتفاق بیفتد، اما همان کلبه و لباس‌هایی که شما گذاشته بودید کمک کرد بعد از اینکه هوا خوب شد خودم را به شهر برسانم و نجات پیدا کنم. ما خودمان را خادم کوهنوردان می‌دانیم. دوست داریم کاری بکنیم که حال کوهنوردان با رسیدن به این کلبه خوب شود برای همین است که این سختی‌ها را پذیرفته‌ایم مثلاً اینکه از فاصله دور گاهی چند بطری آب توی کوله‌ام به کلبه برسانم آن هم با وجود اینکه کمرم را قبلاً عمل کرده‌ام. تمام کاری که ما انجام می‌دهیم را می‌شود در یک کلمه خلاصه کرد و آن عشق به همنوردان است. یادم هست چند وقت پیش، آقایی با چند نفر از دوستان همنوردش به کلبه آمدند.
آن روز ما تا شب در کلبه مانده بودیم که عصر دیدیم همان آقا با دختر جوانش برگشته، دخترش خیلی از اینجا خوشش آمده بود و می‌گفت یک بار هم با مامان بیاییم. یعنی می‌خواهم بگویم بعضی وقت‌ها اتفاق ساده می‌تواند حال کلی آدم را خوب کند و ما این را در کلبه بارها دیده‌ایم. وقتی خودمان اینجا هستیم چشممان به راه است که کوهنورد یا دوچرخه‌سواری گذرشان به کلبه بیفتد و ساعتی را میهمان ما و کلبه باشند.
از وقتی نمادهای مذهبی هم در کلبه استفاده شده است احساس می‌کنیم حس و حال بهتری پیدا کرده و یک جورایی فضا روحانی شده است. اینجا ما دفتری هم گذاشته‌ایم که میهمانان کلبه حس و حال خودشان را توی دفتر می‌نویسند و البته همسرم دنبال این است که تعدادی کتاب را برای اینجا تهیه کنیم تا اگر کسی دوست داشت فرصت کتاب خواندن هم فراهم بشود مثلاً دیوان شعر حافظ که آدم می‌تواند به آن تفألی بزند یا بقیه شاعران.

ساختن با دور ریختنی‌ها

صدیقی: این را هم بگویم نگهداری اینجا مشکلات خودش را دارد که بعضی از آن‌ها را گفتیم، اما اگر به چیز دیگری هم خواسته باشیم اشاره کنیم این است؛ مثلاً فکر کنید بالاخره روی این تشک‌هایی که اینجا می‌بینید یا کناره‌ها ممکن است وقت آشپزی کردن روغنی بریزد یا به هر دلیلی کثیف بشوند. اینجا هم امکان شستن این‌ها نیست برای همین یکی از کارهایم این است که تکه پارچه‌های دور ریختنی را از خیاطی‌ها یا تکه پارچه‌های ارزان را از مغازه پارچه‌فروشی تهیه می‌کنم، آن‌ها را به هم می‌دوزم و روکش جدیدی درست می‌کنم. البته دوستانی دارم که آن اوایل می‌گفتند ما کمک می‌کنیم.
پارچه یکسره بگیرید و خودتان را اذیت نکنید، اما من معتقدم اگر بتوانیم از همین چیزهای دور ریختنی و به قول معروف کم ارزش چیزی خلق کنیم کار ارزشمندی انجام داده‌ایم. فکر می‌کنم این خودش می‌تواند یک جور آموزش دادن به دیگران هم باشد که نگاهمان را به چیزهای اطرافمان عوض کنیم.
نکته جالب در این باره این است که من اصلاً در این موارد چیزی بلد نبودم اما کم‌کم انجام دادم و حالا به یکی از لذت‌های زندگی‌ام تبدیل شده است.
مثلاً من خیلی راحت می‌توانستم برای جاقاشقی ظرف کوچکی بخرم و با خودم بیاورم، اما دیدم می‌شود از بطری آب برای این کار استفاده کنم یا جعبه کمک‌های اولیه که اینجا نصب شده است یک کارتن است. مهم این است که آن وسیله مورد نظر اینجا در دسترس کوهنوردان باشد نه اینکه داخل چه چیزی آن را گذاشتیم.
یادم هست آقای ملکیان می‌گفت برای ساختن این بنا چون مشکل آوردن آب داشتند بیش از پنج سال طول کشیده است و خودشان هم می‌گفتند از همان اول دوست داشتم که دیگران هم بتوانند از این کلبه استفاده کنند پس حالا که این امکان در اختیار همه ما قرار گرفته است ای کاش فرهنگ استفاده از آن را هم داشته باشیم و مثل خانه خودمان از آن محافظت کنیم.

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

حرم مطهر رضوی

کاظمین

کربلا

مسجدالنبی

مسجدالحرام

حرم حضرت معصومه

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • مدیر سایت مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظرات پس از تأیید منتشر می‌شود.
captcha