به گزارش گروه فرهنگی قدس، محمود کریمی، مستندسازی باسابقه است که شاید خیلیها او را به واسطه حضورش در برنامه «خندوانه» و آیتمهای آن میشناسند، اما حالا او با ساخت نخستین فیلم بلندش یعنی «بچه مردم» به جرگه فیلمسازان خوشذوق و خلاق سینما پیوسته است. فیلمی پرنشاط و باانرژی که سال گذشته در چهل و سومین جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد و در شاخههای مختلفی کاندیدای سیمرغ شد. این فیلم با نامزدی در ۱۵ بخش توانست سیمرغ بلورین بهترین کارگردان فیلم اول، بهترین فیلمنامه و بهترین تدوین را از آن خود کند.
«بچه مردم» که محصولی از مؤسسه بهشت امام رضا(ع) است، به سرنوشت نوجوانانی میپردازد که کمتر کسی آنها را میشناسد، قصه بچههایی که مادرشان آنها را سر راه میگذارند، غافل از اینکه زندگی برای آنها مسیر متفاوتی پیشبینی کرده است؛ فیلم با وجود پرداخت داستانی تأثیرگذار و درام اما با روایتی سرخوش، جذاب و فانتزی توانسته فضایی متفاوت از آثار رایج در سینمای ایران خلق کند.
«بچه مردم» به تهیهکنندگی سیدعلی احمدی از چهارشنبه ۳۰ مهر روی پرده سینماهای سراسر کشور رفته و با استقبال خوب مخاطبان روبهرو شده است. به بهانه اکران این فیلم و همچنین روز نوجوان، با کارگردان «بچه مردم» درباره چند و چون ساخت این فیلم و مسیری که از یک ایده تا تبدیل شدن به فیلم طی شد، به گفتوگو نشستیم.
پیش از آنکه به خود فیلم بپردازیم، کمی به گذشته برگردیم. پیش از فیلمسازی، با مستندسازی و فعالیتهای پشت صحنه شروع کردید. از همان ابتدا قصد کارگردانی داشتید یا مسیر این گونه برایتان رقم خورد؟
در حقیقت علاقه من به سینما از هفت سالگی شکل گرفت. به واسطه برادرم که در سینما فعالیت داشت و من از همان سالهای کودکی، با دوربینهای عکاسی، آگراندیسمان، چاپخانه، فیلمسازی کوتاه و دوربین فیلمبرداری سوپر هشت آشنا بودم و از نزدیک همه اینها را میدیدم و در نتیجه طبیعی بود که ذهنم به سمت فیلمسازی برود. حتی زمانی که در دانشگاه رشته بازیگری قبول شدم، نرفتم چون اصلاً روحیه بازیگر شدن نداشتم و از همان کودکی میدانستم میخواهم پشت دوربین باشم.
انرژی و نشاطی که در فیلم «بچه مردم» دیده میشود، یادآور همان روحیه سرحال و پرانرژی شما در آیتمهای تلویزیونی «خندوانه» است. بچه مردم چقدر متأثر از تجربههای آن دوره فعالیت شماست؟

فکر میکنم ریشهاش در همان مسیر پرپیچ و خمی است که در این سالها طی کردهام. گاهی زندگی، ما را برخلاف میلمان از مسیری به مسیر دیگر میبرد، اما بعدها میفهمیم هر مرحله، تجربهای ضروری بوده است. من سالها مستند صنعتی ساختم؛ خشنترین، خشکترین و بیرحمترین نوع فیلمسازی! و شاید آن زمان همین مستندها، اتفاقی را در من شکل میداده است.
بعدها در تلویزیون با آقای شهیدیفرد در برنامه «مردم ایران سلام» کار کردم که بخشی از آیتمسازیاش به عهده من بود؛ برنامهای صبحگاهی که طبق نظر آقای شهیدیفرد باید سرحال، مفرح و نشاطآور ساخته میشد و پس از آن در برنامه شبانگاهی «پارک ملت» هم همین رویکرد را ادامه دادیم. به موازات اینها فیلم کوتاه و تیزر هم میساختم و پیگیر سینما هم بودم اما فرصتی برای فیلمسازی پیش نمیآمد.
تا اینکه به «خندوانه» رسیدیم؛ پروژهای که قرار بود چند ماهه باشد، اما هیچ کس فکر نمیکرد این همه سال طول بکشد! آنجا هم رامبد تأکید داشت نوع نگاهمان مثل کانسپت برنامه؛ فرحناک و سرگرمکننده باشد. در خندوانه هم قسمتهای خارج از استودیو، ولهها، گزارشها و آیتمها بر عهده من بود و در همه اینها باید همان خط فکری را ادامه میدادم و در نهایت هم سریال سی و چند قسمتی «حالا برعکس» با موضوع پشت صحنه «خندوانه» ساخته شد و همه اینها داشت تأثیرهای خودش را میگذاشت تا سرانجام فرصت فیلمسازی پیش آمد و نوبت به «بچه مردم» رسید و به نظرم پروژهای بود که از آسمان افتاد. من همان زمان روی طرح دیگری برای فیلم اولم کار میکردم که آقای احمدی، تهیهکننده، طرحی را با من در میان گذاشت و تصمیم به ساخت گرفتیم.
طرح و ایده اولیه «بچه مردم» چه بود و از چه داستانی به قصه فعلی آن رسید؟
طرح اولیه از سوی آقای یوسف اصلانی مطرح شد؛ مدیر مجموعه بهشت امام رضا(ع) که سالهاست از کودکان بیسرپرست و معلول نگهداری میکنند. ایشان دغدغهای داشت درباره کودکانی که در پرورشگاهها و بهزیستی بزرگ شده و بعدها به جبهه رفته و برخیشان شهید یا جانباز شدهاند. نسبت این گروه در میان جمعیت بچههای پرورشگاهی قابل توجه است، اما هیچ گاه نام و نشانی از آنان نبوده است.
ابتدا یک طرح ۳۰صفحهای به ما سپرده شد که فضای داستانش در جنگ میگذشت، اما مطلوبمان نبود و به همین خاطر آن را کنار گذاشتیم و تصمیم گرفتیم خودمان تحقیق میدانی انجام دهیم و با بچهها بیشتر آشنا شویم. بر همین اساس شروع کردیم به خواندن پروندهها و مصاحبههای متعددی هم با آقای اصلانی داشتیم. علاوه بر این با مددکاران و تعدادی از همان بچهها صحبت کردیم و چندین مستند از جمله مستندی که رضا عاطفی ساخته بود را دیدیم و پس از طی کردن این مراحل، شروع به نوشتن قصه کردیم. در واقع قصهای که الان در «بچه مردم» میبینید جایی ثبت نشده بود و ما از دادههایی که داشتیم استفاده کردیم و نتیجهاش شد خلق چهار کاراکتر اصلی فیلم.
به غیر از داستان اصلی و معرفی بچهها، آقای اصلانی غصهای هم از مادرانی داشت که به دلیل منافع شخصی، فرزندانشان را رها کرده بودند و دوست داشت این خط هم در قصه باشد. برای همین اصل موضوع این بود که نام و نشان این بچهها به چشم بیاید و مردم متوجه شوند معدود مادرانی هم بودند که به دلایل منفعتطلبانه بچه را رها کردند و ما سهم عمده داستان را روی این بچهها گذاشتیم که کجا بزرگ شدند و چه اتفاقی افتاد که به جنگ رفتند. این دغدغه در فیلم بازتاب پیدا کرد و آقای احمدی از آن استقبال کرد و با وجود اینکه زحمت تولید فیلم چند برابر شده بود اما با همین نگاه پروژه را آغاز کردیم.

«بچه مردم» فیلمی است که فرم روایی متفاوتی، حداقل در سینمای ایران دارد؛ ریتم تند، نورپردازی متفاوت، فضای فانتزی و رنگهای درخشان و حس پرتحرک در قابها. این نگاه خلاقانه از کجا شکل گرفت؟
من همیشه این فرم از سینما را دوست داشتهام؛ فیلمهایی که سرحالاند، وقت تلف نمیکنند و با ریتم بالایی قصهگو هستند. در کارهای قبلیام هم ردپای این نگاه هست. سالها پیش مجموعهای برای شهرداری ساختم با محور آموزش آداب شهروندی که آنجا هم همین سبک را تجربه کردم و این الگو و این نوع دکوپاژ و میزانسن را دوست دارم اما ما باید در ساخت «بچه مردم» یک تصمیم سرنوشتساز میگرفتیم که آیا میشود چنین قصه محترمی را در قالبی پرریتم و متفاوت روایت کرد؟ ریسک بزرگی بود، اما از همان فیلمنامه، این فضا را طراحی کردیم. همراه با خانم یارمحمدی در نگارش و با مشاوره آقای مددی در فیلمنامه، این حس و حال را در فیلمنامه درآوردیم و کسانی که فیلمنامه را میخواندند متوجه میشدند که چقدر چگالی قصه نسبت به یک فیلم سینمایی بالاست و با وجود تعدد کاراکترها و لوکیشنها، قصهای را تعریف میکردیم که ضربآهنگ بالایی داشت. البته من هم از نتیجه نهایی بیخبر بودم تا اینکه تدوین موازی توسط آقای خدابخش شروع شد و با اینکه دکوپاژ را به گونهای مهندسی کرده بودیم که تقریباً جور دیگری نمیشد فیلم را تدوین کرد اما با زحمات ایشان فیلم به نتیجه مطلوب رسید.
زمانی که فیلمنامه به مرحله تولید رسید، آیا نتیجه همان چیزی شد که در ذهن داشتید؟
بله. مثلاً سکانس آغازین و اینتروی فیلم که حدود هشت دقیقه است، عین دکوپاژ و استوریبرد و دقیقاً همان چیزی که نوشته و طراحی شده بود، اجرا شد. در این مدل فیلمسازی، آن قدر همه چیز مهندسی و ریاضی دارد که اصلاً نمیشود جور دیگری آن را عملی کرد. به عبارتی تکتک اجزا در ذهن کرنومتر زده و مهندسی شده و همه چیز باید از پیش محاسبه شده باشد. البته فیلمبرداری برخی سکانسها دشوار بود و تدوین هم زمان زیادی برد.
تجربه کار با بازیگران نوجوان چطور بود؟ به خصوص که تعداد زیادی متقاضی هم برای نقشها داشتید.

بله، نزدیک به ۲هزار و ۵۰۰ تا ۳هزار نوجوان را دیدیم تا این چهار نقش اصلی را انتخاب کنیم. علی صلاحی در انتخاب بازیگران زحمت زیادی کشید. فراخوانهای مختلفی داد و از کلاسها و دورههای مختلف پیگیری کرد. خیلی مهم بود که این چهار کاراکتر اصلی همان ترکیبی باشند که در ذهن داشتیم و برای انتخاب تکتک آنها وسواس زیادی به خرج دادیم.
کار کردن با نوجوانان هم برای من واقعاً ناشناخته بود و نمیدانستم چقدر دشوار خواهد بود، اما یکی از کارگردانان پیشکسوت به من گفت از کار با آنها لذت میبری و تجربه فوقالعادهای خواهد شد که همین طور هم شد. بچههای نوجوان انرژی و انگیزه نابی دارند، باهوشاند و شوق دیده شدن دارند. واقعاً تجربه بینظیری بود و برای رسیدن به نتیجهای که مد نظرمان بود همراهی خوبی با ما داشتند.
یکی از جذابیتهای فیلم، بازآفرینی دهههای ۵۰ و ۶۰ و پیش از آن است. این دوره نوستالژیک معمولاً دستاویز فیلمهای کمدی شده، اما در فیلم شما همه چیز کاملاً طبیعی و باورپذیر است و از کادر بیرون نزده؛ چطور به این طراحی صحنه دقیق رسیدید؟
بخش مهمی از این موفقیت به لطف آقای بابک کریمی طاری، طراح صحنه فیلم است. خوشبختانه از همان ابتدای کار متوجه شدم سلیقهمان به هم نزدیک است. او اندازهها را به خوبی میشناخت و هیچ تمایلی به اغراق یا شلوغکاری نداشت و با فضای آن دهه آشنا بود و اصراری هم نداشت به هر طریقی همه چیز را به چشم مخاطب بیاورد، به همین دلیل است که صحنهها به دل مینشیند و باورپذیر شده است.
در بخش فیلمبرداری، ابتدا با آقای محمدرضا جهانپناه کار کردیم و درباره اصلاح رنگ فیلم هم حرف زدیم اما به دلیل معذوریتی که داشتند امکان ادامه کار میسر نشد و آقای پرتوی جایگزین شد. ایشان هم شناخت دقیقی از این فضا و رنگ داشت و ما با هم فیلمهای متعددی دیدیم و درباره اصلاح رنگ بحث کردیم. بخش مهمی از رنگ زرد و حس خاص فیلم هم در مرحله پستولید شکل گرفت تا حال و هوای آن دوران تداعی شود.
حضور سرمایهگذار در پروژههای سینمایی خواه ناخواه بر روند فیلم تأثیر میگذارد؛ در «بچه مردم» هم چنین تجربهای داشتید؟

نه، واقعاً هیچ فشاری در کار نبود. من سالها با نهادهای مختلف کار کردهام، از مستند صنعتی گرفته تا برنامههای تلویزیون و عموماً در این چرخه ممکن است سفارشدهنده نظراتی داشته باشد؛ اما آقای اصلانی تنها سرمایهگذاری بود که هیچ چیزی را به ما دیکته نکرد. هر چه نوشتیم، پذیرفت و اعتماد کرد، الان هم از ابتدا تا پایان فیلمی که ساخته شده را خودم قبول دارم.
پایان فیلم هم که شاید کمی تلخ است، انتخاب خود من بود. نمیتوانستم از آن بخش عبور کنم. میخواستم یادآوری کنم زندگی مملو از بالا و پایینهاست، سرشار از لحظات خوش و ناخوش و آن اتفاقی که در آن هشت سال برای جوانان مملکت ما افتاد همین قدر دردناک و تأسفبار بود و در عین اینکه برای آنها ارزش بسیاری قائل هستیم و رستگار شدهاند اما جوانان این مملکت بودند و با عشق، علاقه، امید و انگیزه جان خود را پای اعتقادات، آرمانها و میهنشان گذاشتند. من افراد بسیاری را میشناسم که در زندگیشان همسر و فرزند یا عشقی داشتند و کسی منتظرشان بوده اما زندگی خود را پای همین اعتقادات گذاشتند. من میخواستم این تلخی را یادآوری کنم و میدانم پایان فیلم غم دارد اما خودم را ناگزیر میدانستم که این تلخی را یادآوری کنم و نمیتوانستم از آن بیتفاوت عبور کنم و فیلم در همان نقطه به پایان میرسد تا ادای دِینی باشد به مظلومیت و ایثارشان.
به عنوان نخستین تجربه فیلمسازی که پروژه سنگینی هم بود با چه چالشهایی روبهرو بودید؟
چالش اصلی این بود که به هر حال بار سنگینی را بلند کرده بودیم، در حالی که اصلاً قصد نداشتم در فیلم اولم چنین حجمی از کاراکتر، لوکیشن و قصه داشته باشم، آن هم در یک دوره تاریخی که فاصله زیادی از آن داریم. اما همه اینها برای من و گروهم انگیزهای شد و همه به وجد آمده بودند و تقریباً هر بخش فیلم برای گروه خودش چالشی بود؛ از فیلمبردار و صدابردار تا گروه لباس و گریم. با این حال همه عاشقانه کار کردند. من پیشتر در پروژههای بزرگ به عنوان یونیتدو تجربه کار داشتم و سکانسهای اکشن زیادی گرفته بودم یا با تیمهای بزرگ سریال ساخته بودم، اما این نخستین بار بود که مسئولیت تمام اجزای کار بر عهدهام بود. واقعاً لطف خدا و همراهی دوستانم بود که توانستیم از عهدهاش برآییم.
به نظر میرسد ساخت «بچه مردم» توقعها را از شما بالا برده است.
طبیعتاً وقتی کسی این فیلم را میبیند شاید با خودش فکر کند قرار است در قدم بعدی چه فیلمی بسازم. اما واقعیت این است که سینما اصلاً این طور نیست و کسی نمیداند چه اتفاقی میافتد، اینکه آیا فرصت فیلمسازی دوم برای من فراهم شود یا نه و در وهله بعدی سوژهای که به من پیشنهاد میشود یا خودم طراحی میکنم چنین فضایی داشته باشد یا خیر. سینما در کشور ما بسیار ناشناخته است؛ اینکه من در ۴۲سالگی فیلم اولم را ساختم در حالی که فکر میکردم ۱۹سالگی فیلمم را میسازم و در عین حال فکر نمیکردم فیلم اولم «بچه مردم» باشد. در حال حاضر هم مطمئن نیستم در این شرایط پیچیده و ناامیدکننده اقتصادی سینما اصلاً فرصت فیلمسازی دومی برایم پیش بیاید یا نه.
«بچه مردم» ظرفیت جذب مخاطب را دارد و تنها نیازش حمایت برای دیده شدن بیشتر است؛ برنامه اکران فیلم چطور پیش میرود؟

بله، مهمترین نیاز ما در حال حاضر دیده شدن است. به نظرم این فیلم به شکل ویژهای حمایت نمیخواهد. ما باید اسم فیلم را به گوش مردم برسانیم و از آنها دعوت کنیم به سینما بیایند. ما سعی کردیم در عین اینکه درباره یک موضوع ارزشمند و آدمهای بسیار عزیزی فیلم میسازیم، اما از طرف دیگر هم سعی کردیم وجهه سرگرمکننده و قصهگو بودن آن حفظ شود تا مردم از تماشایش لذت ببرند.
اما متأسفانه چرخه اکران در کشور ما ضعیف است. دفتر پخش شهر فرنگ زحمت زیادی میکشد تا فیلم دیده شود. امیدوارم با کمک آموزش و پرورش و نهادهای فرهنگی، دانشآموزان و دانشجویان هم بتوانند فیلم را ببینند. واقعاً حیف است که زحمات ۱۰۰نفر از عوامل، در این مرحله نادیده گرفته شود. فقط آرزو میکنم مسئولان فرهنگی و سینماداران به چرخه نمایش فیلمها جدیتر فکر کنند.
امروز مردم با موبایل و پلتفرمهای آنلاین بهراحتی فیلم میبینند. دعوتشان به سالن سینما کار سختی شده، اما غیرممکن نیست. ما نزدیک به ۹۰ میلیون نفر جمعیت داریم اما پرمخاطبترین فیلم ما ۲میلیون تماشاگر دارد و این نشان میدهد این چرخه معیوب است و باید برای اصلاحش فکری کرد. در حالی که اگر فقط چند میلیون نفر به سینما بروند، چرخه سینما جان میگیرد. امیدوارم این مسیر اصلاح شود تا فیلمهایی مثل بچه مردم هم بتوانند به حقشان برسند.




نظر شما