تحولات منطقه

همان‌قدر که سرشناس و معروف بود شخصیتی مرموز و پیچیده هم به حساب می‌آمد. با وجود اعترافات و افشاگری‌هایی که در مورد خودش و دیگران کرد باز هم خیلی از پرسش‌ها در مورد چهره واقعی «حسین فردوست» بی‌پاسخ مانده است.

رفیق مرموز گرمابه و گلستان / ارتشبد «حسین فردوست» ۱۲ آبان ۱۳۶۲ دستگیر شد
زمان مطالعه: ۵ دقیقه

همان‌قدر که سرشناس و معروف بود شخصیتی مرموز و پیچیده هم به حساب می‌آمد. با وجود اعترافات و افشاگری‌هایی که در مورد خودش و دیگران کرد باز هم خیلی از پرسش‌ها در مورد چهره واقعی «حسین فردوست» بی‌پاسخ مانده است. شخصیت برجسته سیاسی – اطلاعاتی رژیم پهلوی، وقتی شعله‌های انقلاب زبانه کشید، شاید می‌توانست به آسانی کشور را ترک کند، اما خدا می‌داند چرا ماند و همه چیزِ دربار و رژیم پهلوی را روی دایره ریخت و حتی لب به سرزنش رژیم رفیق گرمابه و گلستانش – شاه – باز کرد؟ تاریخ‌نویسان درباره دلایل ماندنش در ایران به پاسخ درست و حسابی نرسیده‌اند و فقط به حدس و گمان‌هایی در این باره بسنده کرده‌اند.

نمک‌گیر شدن یک نوجوان تودار

شروع ماجرا را می‌شود گذاشت به حساب بخت و اقبال! نوجوانی که در خانواده‌ای پرجمعیت به دنیا آمده، پدرش افسر ژاندارمری است و با درجه سروانی بازنشسته شده و فرزندش را به مدرسه نظام فرستاده، فقط باید شانسش بزند که در این مدرسه همکلاس و همدرس ولیعهد-محمدرضا پهلوی- بشود و بدون ثروت و شهرت خانوادگی یا رانت‌ها و سفارش‌ها راهی به دربار و خلوت ولیعهد زمان خودش پیدا کند. می‌گویند «رضاخان» که دنبال دوست و رفیق درست و حسابی برای فرزندش می‌گشت، از میان همکلاسی‌ها، «حسینِ» تودار، درسخوان و نظامی‌زاده را برای همنشینی با ولیعهد انتخاب کرد. خُلق و خو و لابد رازداری و وفاداری‌اش در همان کودکی و نوجوانی آن‌قدرها چشم «رضاخان» را گرفت که حتی در سال‌های بعد و زمانی که «فردوست» تصمیم گرفت نظامی‌گری را رها کند و پزشکی بخواند، اجازه این کار را نداد و دستور داد تحصیلاتش را در دانشکده ادامه بدهد و درضمن دوست، مشاور، راهنما و شاید مراقب پسرش هم باشد! سال ۱۳۱۰ هم که قرار شد ولیعهد دوازده ساله را برای ادامه تحصیل بفرستند به کالج «له روزه» در سوئیس، «حسین فردوست» چهارده ساله هم همراه او فرستاده شد تا به اجبار ، امکان تحصیل در یکی از گرانقیمت‌ترین مدارس جهان را پیدا کند! خلاصه اینکه طی پنج سال اقامت و تحصیل در کنار ولیعهد، «فردوست» هم نمک‌گیر خاندان سلطنتی و هم تبدیل به رفیق و همنشین جدا نشدنی شاه آینده شد. طوری که محمدرضا پهلوی حتی بعد از سقوط در کتاب «مأموریت برای وطنم» به این واقعیت اشاره می‌کند و «فردوست» را تنها دوست و همراه صمیمی خودش معرفی می‌کند.

خیابان وصال شیرازی

«فردوست» اگرچه کماکان دوست و رفیق و مشاور غیررسمی در همه مسائل خصوصی و غیرخصوصی شاه باقی ماند، اما به صورت رسمی «رئیس دفتر ویژه اطلاعات دربار»، قائم‌مقام ساواک و چند سالی هم رئیس سازمان بازرسی شاهنشاهی بود، پایه‌گذار گارد جاویدان محسوب می‌شد، دفتر ویژه اطلاعات را بنیان گذاشت، دبیر شورای امنیت کشور شد و سازمان بازرسی کل کشور را هم احیا و فعال کرد. در مقطعی نیز مسئولیت ایجاد سازمان حفاظت و تحقیق حزب «رستاخیز» را برعهده گرفت.
اعتراف‌های خودش و برخی اظهارنظرهای دیگران نشان می‌دهد، ارتشبد صاحب نفوذ، به دلیل پیری و از کار افتادگی و اینکه به تصور خودش مرتکب جنایت و خیانتی نشده است ترجیح می‌دهد با وجود پیش‌بینی سقوط رژیم، کشور را ترک نکند. البته برخی‌ها نیز معتقدند ماجرا این‌قدر ساده و شفاف نیست. آن‌ها می‌گویند او هفتاد ساله بود اما از کار افتاده نبود و تا آخرین روزهای رژیم نیز در جلسات نظامیان و ارتشبدها فعالیت داشت و ازجمله عوامل اعلام بی‌طرفی ارتش هم بود. این گروه حتی به رفاقت و همراهی ۵۰ ساله شاه و فردوست
جور دیگری نگاه می‌کنند. دکتر «ابراهیم یزدی» در مصاحبه‌ای گفته بود: «فردوست در ایران چه می‌کرد؟... او افسر عالی‌رتبه «امی آی ۶» بود... فردوست مسئول کنترل و هدایت شاه بود... او قطعاً با نظر انگلیسی‌ها در ایران مانده بود و کار می‌کرد».
در اسناد و مدارک موجود می‌خوانیم: «... پنج سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به صورت نیمه‌پنهان در ایران زندگی کرد، اما سرانجام در تاریخ ۱۲/۸/۱۳۶۲ نیروهای اطلاعاتی، او را در خانه پدری‌اش در خیابان وصال شیرازی دستگیر کردند». مفهوم «زندگی نیمه‌پنهان» را درست متوجه نمی‌شویم. ضمن اینکه نمی‌دانیم در این مدت او چه می‌کرده و چگونه توانسته پنهانی به زندگی‌اش ادامه دهد؟ در برخی از مصاحبه‌ها که موضوعش ربطی به «فردوست» ندارد اما می‌توان نشانه‌هایی را در این مورد پیدا کرد. کامران عدل - هنرمند عکاس – که پس از انقلاب یکی دو بار دستگیر شده در خاطراتش می‌گوید:
«... چهارم تیر ۶۱ من را بازداشت کردند. نمی‌دانستم سرنوشتم چه خواهد شد؟ فکر می‌کردم اعدام می‌شوم... نزدیک ۲۴ روز طول کشید. ابتدای بازداشتم، من را به عشرت‌آباد بردند و از آنجا به اوین منتقل کردند... آن زمان «پروفسور عدل» ماجرا را فهمید... ‌همان موقع به «فردوست» تلفن کرد و او مشکل من را حل کرد...». حالا سؤال این است «فردوست» در سال ۶۱ و یک سال پیش از دستگیری‌اش چگونه در حین زندگی مخفیانه توانسته مشکل یک هنرمند دستگیر شده را حل و او را آزاد کند؟

وقتی که ناامید شد

واقعاً چرا «فردوست» با وجود رابطه صمیمانه و نزدیک با شاه و در اختیار داشتن پست‌های مهم و حساس، دست‌کم به فکر اندوختن مال و منال نمی‌افتد؟ در تحلیل‌هایی که دستگاه اطلاعاتی آمریکا درباره‌اش نوشته، آمده است: «او شخصیتی باثبات، فکور و همچنین بی‌میل به پول یا ثروت‌اندوزی آنچنانی است». پس از دستگیری‌اش هم نه املاک و نه اندوخته‌ای پیدا نمی‌شود که «فردوست» به سبک و سیاق دیگر ارتشبدها و مقام‌های رژیم سابق آن‌ها را آشکارا و مخفیانه از آن خودش کرده باشد. خیلی از تحلیلگران درباره‌اش نوشته‌اند «شاه» با همه علاقه و اعتماد به «فردوست» از سال ۱۳۴۸ به بعد به گزارش‌ها، هشدارها و مشاوره‌های «فردوست» توجهی نداشت و کار خودش را می‌کرد. همین هم سبب شده بود یار شفیق محمدرضا پهلوی در دهه۵۰ از آینده شخص پهلوی و حکومتش ناامید شود. البته پذیرفتن این تحلیل پاسخی به پرسش قبلی ما نمی‌دهد و فردوست با فرض درست بودن این تحلیل‌ها هم می‌تواند به دلیل مأموریت خاص و هم به دلیل اینکه خودش را گناهکار نمی‌داند در کشور مانده باشد. بخش‌هایی از گفت‌وگوی عبدالله شهبازی- پژوهشگر تاریخ - با مسئول دفتر فردوست یعنی «سرهنگ علیرضا معمار صادقی» را هم بخوانید: «گفتم مگر شما در ۲۴ بهمن به‌همراه ارتشبد فردوست به دیدار مهندس بازرگان نرفتید؟ جا خورد. گفت، رفتیم ولی در نخست‌وزیری یک افسر توده‌ای (هر انقلابی از نظر ایشان توده‌ای بود) ارتشبد فردوست را شناخت و پرخاش کرد. فردوست دستور داد برویم پیش رئیس ستاد ارتش. قرنی نبود. کس دیگری بود. من توصیه کردم نرود زیرا در آنجا همه او را می‌شناسند. پذیرفت و او را در جای دیگر پیاده کردم».
چه بپذیریم «فردوست» به خاطر ادامه مأموریتش در ایران می‌ماند و چه قبول کنیم با تصمیم شخصی خودش، فرق چندانی در پایان ماجرا نمی‌کند. او به هرحال راوی پشت پرده‌های ظهور و سقوط پهلوی دوم می‌شود و سال ۱۳۶۶ به دلیل سکته قلبی از دنیا می‌رود. اسناد و مدارک به جا مانده از آن روزگار و همچنین سخنان و تحلیل و تفسیرهایی که خودش از وضعیت رژیم سابق داشته است حداقل این را نشان می‌دهد که رفیق گرمابه و گلستان اگرچه تا آخرین روزها نزدیک به شاه و دربار باقی می‌ماند اما برخلاف دیگر وابستگان و نزدیکان به دربار، در نوع اندیشیدن و قضاوت درباره شاه و حکومتش، دیدگاه واقع‌بینانه و درستی دارد.

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

حرم مطهر رضوی

کاظمین

کربلا

مسجدالنبی

مسجدالحرام

حرم حضرت معصومه

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • مدیر سایت مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظرات پس از تأیید منتشر می‌شود.
captcha