به گزارش گروه فرهنگی قدس، ژانر پلیسی قهرمانمحور است و علاقمندان زیادی هم بین مخاطبان دارد؛ چرا که مخاطب ذاتا الگوی کلاسیک را دوست داشته و از تقابل قهرمان با ضد قهرمانها لذت میبرد. به همین دلیل هم فیلمنامهنویسان روی این الگوی امتحان پس داده مانور داده و ساختمان قصه خود را بر این اساس پیریزی میکنند. به ویژه در سریالها که دست نویسنده و کارگردان برای خلق قصههای جذاب و درگیرکننده باز بوده و با قرار دادن موانع مختلف سر راه قهرمان، قصه خود را پیش میبرند. سریال «برتا؛ داستان یک اسلحه» به کارگردانی امیرحسین ترابی که خود نیز یکی از نویسندگان فیلمنامه آن به حساب میآید، تازهترین نمونه در این باب است که به تازگی از طریق پلتفرم فیلمنت در اختیار علاقمندان سریالهای پلیسی قرار گرفته است.
یک شروع طوفانی در سریالهایی از این دست، اهمیت فوق العادهای دارد که می تواند نقشی کلیدی در همراه کردن مخاطب با خود ایفا کند؛ کاری که سازندگان «برتا؛داستان یک اسلحه» نیز انجام داده و شروع تکان دهندهای را تدارک دیدهاند که ارتباط مستقیم با قصه اصلی ندارد. البته میتواند کاشت اطلاعات به حساب آمده و در قسمتهای بعدی به کار بیاید. اوایل دهه هشتاد و در روستایی دورافتاده به واسطه تزریق واکسن، عده زیادی از اهالی از خرد و کلان به ورطه مرگ غلتیده و فضای هولناکی بر کل منطقه حاکم شده است. سپس با یک فلاش فوروارد، قصه به ۱۴۰۲ آمده و با سرگرد یونس امجد افسر اداره آگاهی همراه میشویم که پای میز بازی شجاعت و حقیقت با خلافکاری به نام غلام نشسته است. آشنایی با قهرمان به شکلی موجز انجام گرفته و با ورود نیروی پلیس و دستگیری غلام و نوچههایش، حادثه محرک نخست شکل میگیرد. یکی از کلیشههای ژانر پلیسی، مربوط به خانواده آنها است که به دو شکل صورت میگیرد؛ نخست مردان قانونی که مجرد یا همسر از دست داده هستند و دیگر اینکه همسر و فرزندی دارند که سرگرد امجد در دسته دوم قرار میگیرد. با داشتن پسری نوجوان به نام دانیال که آشناییاش با نیلوفر زن جوان همسایه، میتواند زمینهچینی برای خلق یک داستان فرعی باشد.
قتل مشکوک و تکان دهنده اعضای یک خانواده در حالی که شب گذشته مراسم تولد داشتهاند، قصه اصلی قسمت اول را کلید زده و سرگرد امجد را وارد پروندهای پیچیده میکند. وجه اشتراک قهرمان در سریالهای پلیسی، هوشمندی و سرعت عمل اوست که در اینجا هم شاهد آن هستیم که نمونه آن را در شناسایی هویت دختر جوان سفارشدهنده کیک تولد میبینیم. سرنخی که امجد و گروه او را به دختر و دوست جوان او میرساند که در نهایت به تعقیب و گریز ی خونین ختم میشود. جایی که نقطه عطف پایانی قسمت نخست رقم خورده و مخاطب را کنجکاو تماشای ادامه آن نگه میدارد. قصهای موازی هم با محوریت مرد ثروتمند صاحب شهرک ساحلی کلید میخورد که در روز افتتاح به مشکلی بزرگ برخورد کرده و مرد را همراه خانوادهاش به فرار وادار میکند! به این ترتیب، تنش بیشتری به قصه بخشیده شده و منحنی آن شیب نزولی پیدا نمیکند.
سرگرد یونس امجد به عنوان شخصیت محوری سریال، شخصیت آشنایی است که برخی کلیشههای امتحان پسداده در شکلگیری آن دخیل هستند. برای مثال میتوان به شخصیت هیجانی و در عین حال باهوش او اشاره کرد که برای مخاطب همچنان جذاب به نظر میرسد. محسن مولا نیز به عنوان دستیار امجد، شخصیت شوخطبعی داشته و مکمل مناسبی برای مافوق خود به حساب میآید که نمونه آن را در سکانس معرفی خود به سرگرد و بیحوصلگی او میبینیم. نیلوفر همسایه سرگرد هم شخصیتی کنجکاویبرانگیز است که میتواند در ادامه به یکی از شخصیتهای مهم سریال تبدیل شود. یکی از نقاط قوت «برتا؛ داستان یک اسلحه»، ریتم قابل قبول آن است که برای یک سریال پلیسی-معمایی از اهمیتی حیاتی برخوردار است. از این منظر، ترابی در مقام کارگردان موفق عمل کرده و حتی نسبت به سریالی قبلی خود پیشرفت قابل ملاحظهای کرده است. شهرام حقیقتدوست نیز انتخاب سنجیدهای برای جان بخشیدن به یونس امجد است که از تجربههای پیشین خود در ایفای نقش پلیس به خوبی بهره گرفته است؛ ترکیب مناسبی از هوش، جدیت و اندکی کلافگی که کدهای لازم را به این بازیگر کارکشته برای خلق شخصیتی باورپذیر و در عین حال سمپاتیک قرار داده است.
سریال «برتا؛ داستان یک اسلحه»، شروع خوب و درگیرکنندهای دارد که مخاطب را به تماشای ادامه آن ترغیب میکند؛ درست همان چیزی که یک سریال آن هم از جنس پلیسی-معمایی به آن نیاز دارد.
نویسنده: محمد جلیلوند



نظر شما