ایالات متحده سالهاست خود را ضامن صلح و ثبات در غرب آسیا معرفی میکند، اما در عمل، سیاستهایش بیشتر به گسترش ناامنی و بیاعتمادی انجامیده است. از توافقنامههای اسلو در دهه ۹۰ میلادی و برجام تا پیمانهای ابراهیم در دولت ترامپ، آنچه واشنگتن «ابتکار صلح» مینامد، بیش از آنکه به مصالحه و عدالت بینجامد، ابزاری برای حفظ وضعیت موجود و تثبیت برتری اسرائیل بوده است.
در تمام این طرحها، امنیت اسرائیل در اولویت قرار گرفته و حقوق ملتهای منطقه، فلسطینیها و حاکمیت ملی آنان به حاشیه رانده شده است. شکست تازهترین آتشبس غزه، که تنها چند روز پس از اعلام با حملات جدید اسرائیل نقض شد، نمادی از ناکارآمدی الگوی دیپلماسی آمریکایی است. واشنگتن که از «میانجیگری بیطرفانه» سخن میگوید، همزمان تسلیحات پیشرفته در اختیار تلآویو قرار میدهد؛ تناقضی که ادعای بیطرفی آن را به چالش کشیده است.
«مکانیسم ماشه»؛دیپلماسی گزینشی و بحران مشروعیت
سیاست خارجی آمریکا در دهههای اخیر بیش از هر زمان دیگری تابع منافع استراتژیک و رقابتهای قدرت بوده، نه اصول و قواعد بینالمللی. تازهترین نمونه آن تلاش برای احیای «مکانیسم ماشه» در چارچوب برجام است؛ سازوکاری که طبق قطعنامه ۲۲۳۱ شورای امنیت، در اکتبر ۲۰۲۵ منقضی شد.با وجود این، واشنگتن و برخی پایتختهای اروپایی کوشیدند از این ابزار منسوخ برای بازگرداندن تحریمهای سازمان ملل علیه ایران استفاده کنند.
این اقدام با واکنش تند تهران، پکن و مسکو روبهرو شد. سه کشور طی نامهای مشترک به دبیرکل سازمان ملل، این تلاش را «فاقد مبنای حقوقی» دانستند و تأکید کردند آمریکا حق تفسیر یکجانبه قطعنامههای بینالمللی را ندارد. موضعگیری مشترک این سه قدرت نشان داد که موازنه جهانی در حال تغییر است؛از نظمی تکقطبی با محوریت واشنگتن به نظمی چندقطبی که در آن مشروعیت بینالمللی دیگر در انحصار غرب نیست.
پانزده سال پیش، چین و روسیه در کنار آمریکا علیه ایران رأی به تحریم دادند؛ اما امروز، همان کشورها در صف منتقدان سیاستهای واشنگتن قرار گرفتهاند. این چرخش، نشانه روشنی از فرسایش اقتدار آمریکا در نظام بینالملل است.
افول اقتصادی در شرق آسیا
افول نفوذ آمریکا تنها در عرصه سیاسی نیست. در شرق و جنوب شرق آسیا نیز این روند آشکار است.خروج واشنگتن از توافق «شراکت ترانس-پاسیفیک» (TPP) در سال ۲۰۱۷، موجب ظهور ابتکار چینی «مشارکت اقتصادی جامع منطقهای» (RCEP) شد؛ توافقی که حتی متحدان سنتی آمریکا نیز به آن پیوستهاند.
در چنین شرایطی، اصرار آمریکا بر استفاده از واژگانی چون «نظم مبتنی بر قواعد» بیش از پیش غیرواقعی به نظر میرسد، زیرا خود واشنگتن بارها همین قواعد را نقض کرده است؛ چه در شورای امنیت، چه در میدانهای جنگ غزه.
از اقناع تا اجبار؛ مذاکره با پشتوانه بمب نه منطق
بسیاری از دیپلماتهای پیشین آمریکایی نیز نسبت به رویکرد نظامیگرایانه واشنگتن هشدار دادهاند.«چاس فریمن»، سفیر سابق ایالات متحده، سالها پیش گفته بود:«افسوس که در واشنگتن، نظریههای اجبار و طرحهای نظامی جایگزین دیپلماسی واقعی شدهاند. دیپلماسی هنر متقاعدسازی است، نه تهدید و فشار.»
امروز، این واقعیت بیش از هر زمان دیگری آشکار شده که سیاست خارجی آمریکا از ابزار اقناع تهی شده است؛ مذاکرهای که پشتوانهاش بمب است نه منطق.
ناکارآمدی لیبرالیسم غربی به عنوان الگوی جهانی
لیبرالیسم غربی که پس از جنگ سرد بهعنوان الگوی جهانی پیشرفت معرفی شد، در مناطقی مانند غرب آسیا کارآمدی خود را از دست داده است. در جوامعی که مفاهیم عدالت، ایمان و کرامت انسانی در مرکز هویت جمعی قرار دارند، صلح تنها در نبود جنگ معنا نمییابد، بلکه باید بر پایه عدالت و احترام متقابل بنا شود.
حتی فرانسیس فوکویاما، نظریهپرداز آمریکایی، امروز اذعان دارد که لیبرالیسم نمیتواند نسخهای جهانی باشد. از نگاه بسیاری از ملتهای منطقه، صلح خریدنی نیست؛ بلکه نیازمند بهرسمیتشناختن کرامت و حاکمیت ملی است.
ایران و الگوی دیپلماسی پساغربی
در این میان، ایران کوشیده است در چارچوبی تازه عمل کند. همکاریهای راهبردی با چین و روسیه، توسعه کریدور شمال–جنوب و گفتوگو با کشورهای همسایه نشان میدهد تهران در حال حرکت بهسوی الگویی از دیپلماسی پساغربی است؛ الگویی که در آن تعامل بر اساس منافع مشترک تعریف میشود، نه وابستگی به غرب.
بر خلاف دهههای گذشته، ایران امروز منزوی نیست. شبکهای از همکاریهای منطقهای در حوزه انرژی، حملونقل و امنیت شکل گرفته که جایگاه آن را در مناسبات بینالمللی تقویت کرده است.
پایان افسانه میانجیگری غربی
تحولات اخیر غزه اما آخرین نشانه از فروپاشی نقش سنتی آمریکا در منطقه است. تنها ۴۸ ساعت پس از اعلام آتشبس، اسرائیل در میان سکوت آمریکا دوباره به غزه حمله کرد. برای افکار عمومی عرب و مسلمان، این سکوت نشانهای روشن است؛ میانجیگری آمریکا نه برای پایان دادن به خشونت، بلکه برای مدیریت آن طراحی شده است.
افسانه «میانجی صلح غربی» که دههها کارکرد داشت، اکنون در برابر واقعیتهای میدانی و اخلاقی فرو میپاشد. شکست واشنگتن در غرب آسیا نه خطایی تاکتیکی، بلکه بحرانی وجودی است؛ بحرانی که از خلط میان «کنترل» و «نظم» و از تصور نادرست «نفوذ» بهعنوان «صلح» سرچشمه میگیرد.




نظر شما