در میدان آزمونهای الهی که روابط انسانی نام دارد، دو راه بیشتر پیش روی ما نیست: پیمودن مسیر ابلیس با فرافکنی و مقصر دانستن دیگران، یا در پیش گرفتن راه انبیا با پذیرش مسئولیت و تلاش برای اصلاح خویش. این انتخاب، مرز میان ویرانی و آبادی و تفاوت میان شخصیتی نابالغ و ایمانی استوار را ترسیم میکند.
هیچ رابطهای با سرزنش مداوم ترمیم نمیشود
در نگاه دقیق به تجربههای انسانی، آنچه میان افراد موفق و ناکام تمایز میآفریند، صرفاً استعداد یا موقعیت نیست، بلکه نوع نگاه آنان به نقش خویش در زندگی است.
انسانهای رشدیافته باور دارند هر تغییری از خود آغاز میشود و هیچ تحول پایداری بدون پذیرش مسئولیت شخصی شکل نمیگیرد. در مقابل، کسانی که سهم خود را در رویدادها نادیده میگیرند و همواره دیگران را مقصر میدانند، بهتدریج اختیار و انرژی درونی خود را از دست میدهند و در چرخهای از گلایه و انتظار گرفتار میشوند.
این الگو در محیط خانواده بهروشنی قابل مشاهده است. در خانوادهای که زن و شوهر پیوسته یکدیگر را سرزنش میکنند، یا والدین، مدرسه و جامعه را علت همه کاستیها میدانند، فضای رشد و آرامش شکل نمیگیرد. زمانی که نگاه افراد از «من چه میتوانم بکنم» به «چه کسی مقصر است» تغییر میکند، مسیر زندگی نیز از اصلاح به تکرار خطاها میانجامد. در چنین شرایطی، فرزندان نیز میآموزند مسئولیتگریزی راهی برای فرار از تنش است، در حالیکه در حقیقت، عامل اصلی بازتولید آن خواهد بود.
در متون دینی نیز بیمسئولیتی بهعنوان ریشه انحراف معرفی شده است. قرآن کریم نمونهای دقیق از این منش را در داستان شیطان بیان میکند؛ هنگامی که پس از نافرمانی گفت: «بِمَا أَغْوَیْتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَلَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ»؛ «به سبب آنکه مرا گمراه کردی، من نیز گمراهی را برای آنان در زمین میآرایم و همه را میفریبم». شیطان بهجای اعتراف به خطا، تقصیر را متوجه خدا دانست و از همان لحظه، راه سقوط را برگزید. این ماجرا تنها روایت خلقت نیست، بلکه تصویری از یک خطای روانی است؛ فرافکنی مسئولیت به بیرون و انکار نقش خود در شکلگیری وضعیت موجود.
در روانشناسی، این مسئله با مفهوم «کانون کنترل» تبیین میشود. افرادی که دارای کنترل درونی هستند، موفقیت یا ناکامی را نتیجه تلاش، تصمیم و رفتار خود میدانند. اما کسانی که در کنترل بیرونی بهسر میبرند، همهچیز را به شانس، تقدیر یا رفتار دیگران نسبت میدهند. پژوهشها نشان میدهد افراد با کنترل درونی، احساس رضایت و سلامت روان بیشتری دارند، چرا که در هر موقعیتی احساس اثرگذاری و اختیار میکنند. آنان بهجای شکایت از شرایط، میکوشند سهم خود را در بهبود وضعیت ایفا کنند.
در خانواده نیز همین قاعده برقرار است. زوجینی که میپذیرند در اختلافات، هر دو نقش دارند، بهمراتب سریعتر به تفاهم میرسند. در مقابل، خانوادهای که در آن جملاتی چون «همهاش تقصیر تو است» یا «اگر او این کار را نمیکرد، من هم...» تکرار میشود، درواقع از مسیر گفتوگو به میدان داوری و دفاع کشیده میشود. این شیوه نهتنها به حل مسئله کمکی نمیکند، بلکه احساس بیاعتمادی و رنجش را افزایش میدهد.
قانون الهی تربیت و تقدیر
از منظر تربیتی نیز فرزندان در چنین فضایی یاد میگیرند یا تقصیرها را بپذیرند و برای اصلاح رفتار بکوشند، یا همیشه دیگری را مسئول بدانند. تفاوت این دو نگرش، بعدها در تمام عرصههای زندگی آنها نمایان میشود؛ در تحصیل، روابط عاطفی، کار و حتی در ایمان دینی؛ زیرا پذیرش مسئولیت، تنها یک رفتار اجتماعی نیست، بلکه نشانه بلوغ شخصیتی و ایمان به قانون علیت در هستی است.
قرآن کریم در آیه ۳۸ سوره مدثر در این باره میفرماید: «کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ رَهِینَةٌ»؛ «هر انسانی در گرو آن چیزی است که بدست آورده است». این بیان الهی، یادآور رابطه مستقیم میان عمل و نتیجه است. هیچکس به سبب خطای دیگری مجازات نمیشود و هیچکس جز با کوشش خویش به کمال نمیرسد. این اصل، مبنای عدالت الهی و نیز الگوی تربیتی سالم در زندگی فردی و اجتماعی است.
وقتی انسان باور کند حتی واکنش دیگران نیز تا حدی بازتاب رفتار خود او است، نگاهش از سرزنش به اصلاح تغییر مییابد. چنین فردی میداند گرچه نمیتواند رفتار دیگران را کنترل کند، اما میتواند با تغییر گفتار، لحن و نگرش خود، فضای تعامل را بهبود بخشد. همین آگاهی، او را از احساس ناتوانی و قربانی بودن رها کرده و به منبعی از انرژی درونی بدل میسازد.
زندگی، همواره آینهای است از انتخابهای ما. آنکه نقش خویش را جدی میگیرد، حتی در دشوارترین شرایط، فرصت رشد مییابد؛ اما کسی که مدام به دنبال مقصر میگردد، در حقیقت از مواجهه با حقیقت خویش میگریزد. خانواده، جامعه و نظام آموزشی هر یک زمانی به بلوغ میرسند که اعضای آن، سهم خود را در ساختن و اصلاح بپذیرند. هیچ جامعهای با انبوهی از گلایهها و هیچ خانوادهای با انکار مسئولیت، به خوشبختی نخواهد رسید.
باید توجه داشت راه روشن، از درون انسان آغاز میشود؛ از لحظهای که هر کس بگوید من نیز در این ماجرا نقشی دارم و میتوانم تغییری بیافرینم.
بازگشت به اصل مسئولیت فردی، نه یک شعار اخلاقی، بلکه ضرورتی روانی و اجتماعی برای اصلاح خانواده و جامعه است؛ ضرورتی که «راه خوشبختی را از مقصر دانستن دیگران، به درون خود ما بازمیگرداند».



نظر شما