دوره صفویه یکی از ادوار مهم تاریخ ایران است؛ دورهای که سرزمین ما دوباره وحدت و پیوستگی کامل خود را بدست آورد و همه اقوام ایرانی، زیر یک پرچم قرار گرفتند. گسترش مذهب شیعه و روی آوردن عموم ایرانیان به این مذهب، زمینه اتحاد بیشتر دین و دولت را در عهده صفویه فراهم کرد. اقتداری که بیتردید پیامد این اتحاد بود، سبب شد ایران پس از سالها تحمل جنگ و جدالهای مغولان، تیموریان و اقوام مهاجم، از زیر بار سنگین تفرقه، کمر راست کند و شکوفایی علمی و ادبی را از سر بگیرد. شاهان صفویه، عموماً افرادی هنردوست و هنرپرور بودند و با حمایت آنها، رونقی دوباره در عرصه معماری، نقاشی، خط و دیگر صنایع مستظرفه پدید آمد. در میان شاهان صفوی، شاه عباس یکم به دلیل اقدامات گستردهاش در ایجاد نظم و ثبات در کشور و تاراندن دشمنان از سرحدات و رونق بخشیدن به اقتصاد و هنر، جایگاه ویژهای دارد. دوران سلطنت او را باید نقطه عطفی در تاریخ کشورمان به حساب آوریم. او موفق شد برای نخستین بار پس از آغاز حکومت دودمان صفوی، عثمانیها را به پشت سرحدات ایران براند و شکستی سخت و قاطع بر ازبکان مهاجم وارد کند. با این حال، مورخان درباره شخصیت و ویژگیهای اخلاقی شاه عباس یکم، سخنان و روایات فراوان و البته متضادی نقل کردهاند؛ روایاتی که چهرهای دوپهلو و اخلاقی دوگانه را از وی به نمایش میگذارد. در این نوشتار برآنیم مروری بر این ویژگیهای اخلاقی داشته باشیم.
واجد خشونت افسارگسیخته
شاه عباس را باید یکی از خشنترین پادشاهان تاریخ ایران بدانیم؛ او اصولاً اهل مماشات با دشمن یا کسی که با وی سازگاری نداشت، نبود. شاه عباس برای کشتن دشمنانش از فجیعترین و هولناکترین شیوهها استفاده میکرد. روایت اعدام مخالفان با استفاده از آدمخواران که توسط راقم این سطور، پیش از این در همین صفحه به عرض خوانندگان محترم رسید، شاهدی بر این مدعاست. او حتی در این زمینه با پدرش هم شوخی نداشت و سلطان محمدخدابنده را با وضعی اسفناک در قلعهای محبوس کرد تا درگذشت. رفتار او در دوران سلطنتش، مصداق ضربالمثل «المُلکُ عقیم»(سیاست پدر و مادر نمیشناسد) بود. به قول اسکندر بیک ترکمان در «عالمآرای عباسی»، «از بدو خلقت، طینت آن جناب به جباری و قهاری سرشته شده، در سیاست(مجازات) مجرمان واجبالسیاسه به فرمان قهرمان طبیعت عمل نموده، اصلاً در عقوبت گناهکاران و بیدولتان که جزو اعظم سپهداری و رعیتپروری است، به اغراض دنیوی و ملاحظه خاطر ارباب عزت و غیره، مسامحه و تأخیر جایز ندانسته و نمیداند». البته بسیاری از افرادی که توسط شاه عباس به مجازات میرسیدند، «واجبالسیاسه» نبودند. وی در بیشتر مواقع شیوهای غیرانسانی برای مجازات در نظر میگرفت. اسکندربیک ترکمان تصریح میکند: «اگر به پدری حکم قتل پسر فرماید، همان لحظه فرمان قضا و قدر به امضا رسد و اگر پدری از روی شفقت ابوّت، تأخیر در قتل پسر جایز دارد، حکم برعکس آن فرماید و اگر او (پسر) نیز تعلل نماید، دیگری به قتل هر دو پردازد». رفتار جلادان شاه عباس، با نفس و خواسته اربابشان مطابقتی غریب داشت؛ محمود افوشتهای نطنزی، مورخ عهد صفوی در کتاب «نقاوة الآثار فی ذکر الاخیار» درباره رفتار «شیخاحمدآقا»، یکی از دژخیمان شاهعباس که سخت مورد عنایت وی بود، مینویسد: «کار سفاکی در آن ولایت بدانجا رسانید که زنان از ترس او بچه افکندند و بعضی زنان را که این حالت واقع نشد، شکم ایشان را شکافت و بچه به در آورد و بر سر نیزه کرد».
دلنازکیهای دلانگیز!
با وجود آنچه ذکر کردیم، شاه عباس گاه چنان رقت قلب پیدا میکرد که از دیدن بریدن سر گوسفندی متغیر میشد و اشک میریخت. به تعبیر نصرالله فلسفی در کتاب «زندگانی شاهعباس»، او همواره اشک در آستین داشت و در مناسبتهای مختلف، از نثار آن خودداری نمیکرد! وقتی خبر هجوم ازبکان به خراسان را شنید، سخت متغیر شد و ساعتی را به گریه گذراند و هنگامی که شنید خلیلپاشا، سردار عثمانی به مناطق همجوار اردبیل تاخته و به مرقد جدش، شیخ صفیالدین اردبیلی جسارت ورزیده است، خود را به آن شهر رساند و روی قبر شیخ صفی انداخت و ساعتها گریست. این در حالی بود که پدرش در حبس مشغول جان کندن بود، اما توجهی را در سلطان مقتدر صفوی برنمیانگیخت. به نظر میرسد این اشک دمِ مشک، بیش از آنکه به کار احوالات دل و رقت قلب شاه بیاید، در امور سیاست مورد استفاده قرار میگرفت. شاید روایت آنتونیو دوگوا، کشیش کاتولیک و سفیر فیلیپ سوم، پادشاه اسپانیا در دربار صفوی، این وجه از رفتار شاه عباس را بهتر تفسیر کند. وی مینویسد وقتی شاه به همراه خدم و حشم خود به کاشان رسید و خیل کاشانیان را مسرور از ورود خود دید، سیلاب اشک ریخت تا جایی که برای پاک کردن آن، دست به آستین سفیر اسپانیا برد و احتمالاً، اشک و آب بینی خود را با پارچه لباس مشکی کشیش کاتولیک پاک کرد! آنگاه با صدایی بغضآلود به وی گفت: «میبینی که این مردم چگونه با شادی و سرور از من استقبال میکنند؟ من شایسته این همه مهربانی نیستم و هر وقت گناهان بیشمار خود را به یاد میآورم، شدت غم و اندوه، دلم را از لباس تو نیز سیاهتر میکند. ای کاش مرد ساده درویشی بودم و با یک لقمه نان زندگی میکردم و پادشاه این سرزمین فراخ و این همه مردم که در کمال بیلیاقتی بر آنان حکومت میکنم، نمیبودم[!]» مقایسه این جملات، با رفتارهایی که در فراز پیشین از شاهعباس روایت کردیم، پارادوکسی غریب و البته طنزگونه را به نمایش میگذارد که حیرتآور است. به نظر میرسد شاهعباس، مردی بود که بیش از دیگران توان غلبه بر احساساتش را داشت و میتوانست با مهار و استفاده از آنها در زمانهای لازم، بهترین بهره را ببرد؛ شیوهای که به یقین در توفیق وی سهمی عمده ایفا میکرد.




نظر شما