انقلابها در لحظه پیروزی متولد نمیشوند، بلکه در آن نقطه، مسیر پرفراز و نشیب تحقق آرمانهایشان را آغاز میکنند. پیروزی یک انقلاب، فتح سختافزار قدرت است؛ اما بقا و بالندگی آن در گرو تسخیر نرمافزار اندیشه و مدیریت جامعه است. انقلاب اسلامی ایران که جوهر و فلسفه وجودی خود را در کلمه «اسلامی» تعریف میکند، دهههاست که با این چالش عظیم تمدنی روبهرو است: چگونه میتوان جامعهای را براساس اهداف متعالی الهی بنا کرد، در حالی که ابزارهای شناخت و مدیریت آن، یعنی علوم انسانی از خاستگاهی با مبانی معرفتی، انسانشناختی و هستیشناختی متفاوت و گاه متضاد وام گرفته شده باشد؟ این دغدغه، جانمایه مجاهدتهای فکری و علمی بزرگانی چون علامه محمدتقی مصباح یزدی(ره) بود؛ حکیمی که خطر این دوگانگی را در سپهر حکمرانی عمیقاً درک کرده بود.
اکنون در آستانه سالروز بزرگداشت آن فیلسوف فرزانه و روز علوم انسانی اسلامی، این پرسش بیش از همیشه حیاتی است که آیا میتوان با نسخههای وارداتی به تمدنسازی بومی دست یافت؟ برای تعمق در این مسئله بنیادین با حجتالاسلام والمسلمین دکتر علی مصباح یزدی، عضو هیئت علمی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) و وارث شایسته آن مکتب فکری به گفتوگو نشستهایم تا نقشه راه این تحول راهبردی را مرور کنیم.
جوهر تمایز؛ حاکمیت جهانبینی الهی
حجتالاسلام والمسلمین مصباح یزدی در آغاز این گفتوگو بر جوهر تمایز جمهوری اسلامی تأکید کرده و میگوید: آنچه نظام برآمده از انقلاب اسلامی را از انبوه نظامهای سیاسی و تمدنهای موجود در تاریخ متمایز میکند، فراتر از یک نام یا ساختار ظاهری است. جمهوریهای متعددی در جهان وجود دارند و حتی برخی پسوند «اسلامی» را نیز یدک میکشند، اما تفاوت ماهوی جمهوری اسلامی ایران در وجود یک اراده راسخ و جدی برای تحقق اسلام در تمامی لایهها و زوایای زندگی است؛ از اقتصاد و سیاست گرفته تا فرهنگ و تربیت. انگیزه بنیادینی که حضرت امام(ره) و یاران ایشان را واداشت تا با تحمل تبعیدها، شکنجهها و تقدیم شهدا، بنای طاغوت را ویران کنند، دقیقاً همین بود که آن نظام، در تضاد با برنامه جامع اسلام برای سعادت حقیقی انسان قرار داشت. اگر این رکن اساسی، یعنی «اسلامی بودن» را از این پیکره حذف کنیم، دیگر توجیهی برای این همه فداکاری و مجاهدت باقی نمیماند. اما این اسلامی بودن، مفهومی بسیار عمیقتر از اجرای مناسک فردی یا حضور نمادهای دینی در سطح جامعه است؛ این به معنای حاکمیت جهانبینی اسلامی بر نرمافزار اداره کشور است.
وی میافزاید: امروز جهتدهی، سیاستگذاری و اداره کلان جوامع بشری از طریق مجموعهای از علوم صورت میگیرد که ما آنها را با عنوان «علوم انسانی و اجتماعی» میشناسیم. اقتصاد، علوم سیاسی، حقوق، روانشناسی، جامعهشناسی و علوم تربیتی، رشتههایی هستند که برای جامعه در ابعاد مختلف تعیین تکلیف میکنند. این علوم، ابزارهایی خنثی و بیجهت نیستند؛ بلکه هر یک برآمده از نظریاتی هستند که آن نظریات نیز به نوبه خود، ریشه در مبانی فلسفی و جهانبینی خاصی دارند. نظریات حاکم بر علوم انسانی رایج، عمدتاً از آبشخورهای غیردینی و غیرالهی سیراب میشوند و اینجاست که چالش اصلی نمایان میشود. اسلامیسازی نظام، بدون تحول بنیادین در این حوزه، یک آرمان دستنیافتنی و یک تصور سطحی خواهد بود.
سرآغاز بحران؛ خلأ معرفتی غرب
این عضو هیئت علمی مؤسسه امام خمینی(ره) با تحلیلی تاریخی از خاستگاه این علوم خاطرنشان میکند: با نگاهی به تاریخ غرب درمییابیم علوم انسانی مدرن، محصول شرایطی خاص پس از رنسانس و در متن یک طغیان فکری و اجتماعی علیه حاکمیت کلیسا شکل گرفتند. در قرون وسطا، مسیحیت کاتولیک تحریفشده با ساختار متمرکز پاپی، نه تنها در امور معنوی، بلکه در تمام شئون سیاسی، اقتصادی و علمی جامعه دخالت میکرد. این نهاد به نام دین، ظلمهای فراوانی رواداشت و آموزههایی را ترویج کرد که با عقل و فطرت انسانی ناسازگار بود. این عملکرد به همراه آموزههایی چون «کار قیصر را به قیصر سپار» که خودشان نیز به آن پایبند نبودند، زمینه را برای یک شورش بزرگ علیه دین فراهم آورد. جنبش روشنگری با تأکید بر محوریت عقل بشری (جدا از وحی)، دین را از عرصه عمومی به حاشیه راند و خلأ عظیمی در حوزه نظر و عمل برای اداره جامعه به وجود آورد.
فرزند علامه مصباح یزدی در تشریح تلاش غرب برای پر کردن این خلأ معرفتی ادامه میدهد: با حذف دین به عنوان معیار، این پرسش مطرح شد که بر چه اساسی باید قانون وضع کرد، سیاست اقتصادی را تعیین کرده و حاکم را برگزید؟ اولین و در دسترسترین الگو، روش موفق علوم طبیعی بود. متفکران آن دوره گفتند همانطور که با مشاهده حسی و تجربه در فیزیک به نتایج درخشانی رسیدهایم، باید همین روش را در حوزه انسان و جامعه به کار بگیریم. این رویکرد به ظهور مکاتب پوزیتیویستی و رفتارگرایی منجر شد که انسان را به یک ماشین پیچیده و رفتارش را به واکنشهای فیزیکی و شیمیایی تقلیل میداد و از درک ابعاد پیچیده روح، نیت، اراده و معنای زندگی او عاجز بود. این روش سخیف نمیتوانست به پرسشهای بنیادین بشر در مورد عدالت، اخلاق و سعادت پاسخ دهد.
از تجربه تا تفسیر؛ بنبست معرفتی
دکتر مصباح یزدی اضافه میکند: پس از شکست این رویکرد افراطی، پاندول اندیشه به سمت دیگر متمایل شد. مکاتب تفسیری و هرمنوتیکی ظهور کردند و گفتند جوهر پدیدههای انسانی، معنایی است که کنشگر به آن میدهد. آنها هدف علوم انسانی را نه کشف قوانین عینی، بلکه فهم و تفسیر معنای ذهنی کنشگران تعریف کردند. این رویکرد گرچه گامی به جلو در توجه به نیت و معنا بود، اما جامعه را با خطر نسبیگرایی و عدم امکان دستیابی به حقیقت واحد و در نتیجه، ناتوانی در قانونگذاری و برنامهریزی کلان مواجه کرد. وانگهی اگر هر تفسیری معتبر باشد، کدام تفسیر باید مبنای عمل اجتماعی قرار گیرد؟
این استاد حوزه و دانشگاه با اشاره به تحولات بعدی توضیح میدهد: در ادامه، مکاتب انتقادی با ریشههای مارکسیستی پا به میدان گذاشتند. آنها تمام نظریات پیشین را به چالش کشیدند و مدعی شدند علوم انسانی رایج، چیزی جز یک «ایدئولوژی» برای توجیه و تحکیم ساختارهای قدرت و ثروت در جوامع سرمایهداری نیستند. به باور آنها، علم اقتصاد لیبرال، ابزاری برای استثمار طبقه کارگر است. وظیفه علوم انسانی از نظر این مکتب، نه توصیف یا تفسیر، بلکه نقد و برهم زدن نظم ظالمانه موجود است.
این تاریخچه پرتلاطم نشان میدهد علوم انسانی غربی، مجموعهای از نظریات متضاد است که همگی بر یک پیشفرض مشترک بنا شدهاند: حذف خداوند از مرکز هستی و قرار دادن انسان و خواستههای مادی او به جای آن (اومانیسم).
نقطه عزیمت؛ بازگشت به وحی
این کارشناس دینی با تأکید بر تفاوت بنیادین در مبانی میگوید: این دقیقاً همان نقطهای است که مسیر علوم انسانی اسلامی از مسیر رایج جدا میشود. دغدغهای که بزرگانی چون علامه مصباح یزدی سالها بر آن تأکید داشتند، این بود که تحول در این حوزه با اصلاحات جزئی و افزودن چند آیه و روایت به متون غربی، یا حل مسائل بومی بر پایه نظریات موجود محقق نمیشود. تحول باید در مبانی رخ دهد. نخست، در انسانشناسی؛ علوم غربی انسان را موجودی تکساحتی و زمینی میبینند که غایتش لذت و رفاه مادی است. اما در نگاه اسلامی، انسان موجودی دوبعدی (جسم و روح)، دارای فطرتی الهی، صاحب اختیار و مسئول است که هدف غایی خلقت او، رسیدن به قرب الهی و سعادت ابدی است.
دوم، در معرفتشناسی؛ ابزار شناخت در نگاه پوزیتیویستی به حس و تجربه محدود میشود، اما در اسلام، منابع معرفت شامل حس، عقل، شهود قلبی و مهمتر از همه «وحی» است. نادیده گرفتن وحی به عنوان یک منبع معرفتی معتبر، به معنای محروم کردن بشر از مهمترین راهنمای مسیر سعادت است.
سوم، در هستیشناسی؛ جهان در نگاه مادی، مجموعهای از رویدادهای تصادفی و بیهدف است، اما در جهانبینی الهی، عالم، مخلوق حکیمانه خداست، دارای هدف و سنتهای لایتغیر بوده و زندگی دنیوی تنها مقدمهای برای حیات جاودان است. با این مبانی متفاوت، طبیعتاً اهداف، روشها و نتایج علوم انسانی نیز کاملاً متفاوت خواهد بود.
افق نهایی؛ تربیت انسان موحد
وی با ارائه یک مثال، این تفاوت را ملموستر میکند: نظام تربیتی غرب، همانطور که اشاره شد، به دنبال تربیت یک «شهروند خوب» برای نظام لیبرال-سرمایهداری است؛ فردی قانونمدار، مصرفکننده و کارآمد برای سیستم. اما هدف نظام تربیتی اسلامی، تربیت «انسان موحد» و «خلیفةالله» است؛ انسانی که به دنبال تحقق عدالت، معنویت و عبودیت در تمام شئون زندگی خویش است. روشن است که نسخه تربیتی اول نمیتواند به اهداف دوم منجر شود. این قاعده در اقتصاد، سیاست، مدیریت و سایر حوزهها نیز صادق است. ما نمیتوانیم با الگوی اقتصادی مبتنی بر حداکثرسازی سود فردی، به جامعهای مبتنی بر ایثار و عدالت دست یابیم.
حجتالاسلام مصباح یزدی این گفتوگو را اینگونه به پایان میبرد: مسئله تولید علوم انسانی اسلامی، یک انتخاب از میان گزینههای متعدد یا یک فعالیت آکادمیک تزئینی نیست؛ بلکه یک ضرورت حیاتی و یک تکلیف راهبردی برای تداوم و تکامل انقلاب اسلامی است. تا زمانی که این تحول بنیادین در حوزه اندیشه و نظر رخ ندهد، ما در عرصه عمل و اجرا همواره با دوگانگی و تعارض مواجه خواهیم بود. این، وظیفهای است که بر دوش تمام نخبگان، حوزویان و دانشگاهیان سنگینی میکند و شاید بتوان گفت هیچ اولویتی در شرایط کنونی برای نظام، بالاتر از سرمایهگذاری فکری و عملی در این حوزه وجود ندارد. تحقق جامعه تراز اسلامی و بنای تمدن نوین اسلامی در گرو مهندسی این نرمافزار بنیادین است و این همان راهی است که بزرگانی چون علامه مصباح یزدی برای ما گشودند و پیمودن آن بر عهده نسل امروز است.





نظر شما