به گزارش قدس آنلاین، چهارشنبه سوری یکی از سنتهای قدیمی ایرانی است. خانوادههای ایرانی قدیم در شب چهارشنبهی آخر سال در فضایی باز آتش میافروختند و اهل خانه در کنار هم از روی آتش میپریدند و با گفتن : " زردی من از تو، سرخی تو از من"، بیماری ها و ناراحتی ها و نگرانی های سال کهنه را به آتش میسپردند، تا سال نو را با آسودگی و شادی آغاز کنند. پس از آن هم کودکان با یک ملاقه، مراسم ملاقهزنی را انجام میدادند و از همسایهها آجیل و شکلات و شیرینی میگرفتند.
اما داستان ما بچههای امروز کمی فرق دارد، ما هر سال به دنبال ترقههای صدادار میرویم و گاهی اصلا فکر نمیکنیم که شاید کسی از این صداهای بلند اذیت شود و یا خودمان در خطر بیافتیم.
تا چندین سال پیش، آمار آسیبها و سوختگیهای شب چهارشنبهی آخر سال، خاطر بسیاری از شهروندانی را که فرزندان خردسال یا نوجوان و جوان داشتند، نگران کرده بود، اما در چند سال اخیر، با فرهنگسازیهای مداوم رسانهها، توجه مسوولین و آگاهسازی خانوادهها، خوشبختانه آمار آسیبهای این مراسم کاهش یافته است.
بزرگسالان امروزی، همان جوانان و کودکان دیروزی هستند که شاید خیلی بیشتر از ما جوانان و کودکان امروزی شاد بودند و سنتها را در کنار خانواده، با شور و اشتیاق بیشتر و خطر کمتری پیش میبردند.
نسل دهه پنجاهیها، آنچنان با هیجان از چهارشنبه سوری و خاطرات کودکی و نوجوانیشان تعریف میکنند که انگار در یک دنیای دیگر زندگی میکردند و یا شاید هم ما جوانان و کودکان امروزی دیگر توجهی به حقیقت سنتها نداریم و خودخواهتر شدهایم! البته آن زمان هم بچههای شیطانی بودند که گاهی آسیبهایی به خود میزدند و برای خانوادههایشان دردسر درست میکردند، اما خوبی بچههای آن زمان این بود که زود از اتفاقات درس عبرت میگرفتند.
یکی از نوجوانهای دیروزی، در خصوص خاطرهی خود از چهارشنبهسوری میگوید: در زمان کودکی و نوجوانی ما، سرتاسر کوچه را در محله آتش روشن میکردند و همه با خانوادهها در اطراف آتش جمع میشدند.
خانم شاهدین ادامه میدهد: پسرهای جوان از روی آتش میپریدند و سپس ما کوچکترها برای مراسم ملاقه زنی به در خانهی همسایهها میرفتیم و احساس خوبی داشتیم از اینکه کلی آجیل و شکلات جمع میکردیم.
وی تاکید میکند: در آن زمان، این مراسم برای ما یک آیین اجتماعی و سنتی بود که از شرکت در آن احساس خوشایندی داشتیم و علاوه بر آن، حضور بزرگترها در کنارمان باعث امنتر شدن فضای شادیهایمان میشد.
او میگوید: در چهارشنبهسوری ما همیشه آتش و آجیل مخصوص پریدن از آتش داشتیم، اما ترقههایی به شکل امروز وجود نداشت و نفهمیدیم که از کجا وارد سنت ما شد!
سعید نیز از خاطرات دوران کودکی خود تعریف میکند و میگوید: در آن دوران، در انتهای محلهیی که خانهی ما آنجا بود، یک زمین فوتبال خاکی قرار داشت که در حال حاضر تبدیل به ترمینال شده است.
این نوجوان دههی پنجاه ادامه میدهد: همهی محله با خانوادههای خود در آن زمین جمع میشدند و یک فرد بزرگسال برای همه مراسمی اجرا میکرد. وی قطعات آلومینیومی را داغ میکرد و بعد روی آنها آب میریخت و با بیل به هوا پرتاب میکرد، همهی خانوادهها از دیدن مراسم لذت میبردند و هیچ خطر و آسیبی نداشت.
حبیب یکی دیگر از نوجوانان آن زمان نیز مراسم ملاقهزنی را جذابترین سنت شب چهارشنبهی آخر سال در آن روزها میداند و میافزاید: در آن زمان مردم باصفاتر بودند و صمیمیت بیشتری داشتند، مراسم چهارشنبه سوری هم در واقع سنتی برای آخرین دیدار همسایهها پیش از سال تحویل بود. اما این روزها با وجود ترقههای خطرناک مردم کمتر برای این مراسم رقبت دارند.
اما خانم اکبری، یک خاطرهی تلخ از چهارشنبهسوری دوران کودکی خود دارد، وی میگوید: زمانی که در دورهی ابتدایی بودیم، شبهای چهارشنبهسوری مردم محله در منزل یکی از همسایههای بزرگتر جمع میشدند تا آتشبازی کنند. یکی از سالها، پسربچهها داشتند تنهایی آتش بازی میکردند که یک گلولهی آتشی به کابل برق خورد و باعث آتش سوزی در محل و آسیب شدید چندتا از بچهها شد. پس از آن سال ترس و دلهره در دل خانوادهها ایجاد شد و دیگر کمتر برای مراسم آتشبازی در شب چهارشنبهی آخرسال دور هم جمع میشدند.
آقای محمودی هم یک خاطرهی خاص از چهارشنبه سوری دوران کودکیاش داشته که به قول خودش "خوشبختانه به خیر گذشت"، او تعریف میکند: یک سال برای چهارشنبه سوری با خانواده به بیرون از شهر رفته بودیم، من خواستم از روی آتش بپرم که داخل آتش افتادم و لباسهایم آتش گرفت. از ترس میدویدم و بزرگترها هم دنبالم میدویدند تا مرا بگیرند و لباسهای شعلهورم را خاموش کنند.
وی ادامه میدهد: بالاخره مرا گرفتند و روی زمین غلتاندند تا آتشم خاموش شد. لباسهایم کاملا سوخته بود و کمی هم از موها و ابروهایم دچار سوختگی شده بود. پس از آن اتفاق دیگر هیچگاه از روی آتش نپریدم.
ظاهرا آن روزها آنقدر همه با هم صمیمی بودند و برای سنتها ارزش قائل بودند، که تمام سنتها را در کنار هم به اجرا میگذاشتند. آقای مشکوة در این خصوص میگوید: آن زمان حتی اعضای خانوادهها هم بیش از حالا به هم نزدیک بودند. هر چهارشنبهی آخر سال دور هم جمع میشدند و در کنار هم آتش برپا میکردند. به این ترتیب کودکان کمتر دچار آسیب میشدند و وسایل محترقهی خطرناک و پرصدای امروزی نبود.
***
ما نسل امروزیها، خاطرات بچههای دیروز را که میشنویم، شاید بیشتر به فاصلهی امروزمان با خانوادهها پی میبریم. شاید هم درگیری زیاد بزرگسالان امروزی باعث شده است که فراموش کنند فرزندانشان به تفریح نیاز دارند و سنشان اقتضا میکند که برای شادی کردن صبر نداشته باشند.
نه ما و نه فرزندان آیندهی ما، قرار نیست که سنتهای ایرانی خود را فراموش کنیم، اما باید یاد بگیریم که چگونه این سنتها را به صورت سالم و بدون خطر به اجرا درآوریم و به جای آنکه در چهارشنبهی آخر سال خانوادهها و بزرگترها را به دردسر اندازیم و دچار آسیب شویم، بیماری ها و ناراحتی ها و نگرانی های سال کهنه را به آتش بسپاریم.
نظر شما