رفتار سیاسى، رفتارى است که با حاکمیت سیاسى ارتباط دارد یا آنرا به نقد مىکشد یا با آن مبارزه مىکند و یا اینکه در صدد برپایى و گسترش حاکمیت جدید است. شاید چنین تلازمى در شناسایى رفتار سیاسى، بسیارى
از تحلیلگران سیره سیاسى پیامبر را قانع کند که آن حضرت در دوره سیزده ساله تبلیغ و دعوت مشرکان به اسلام در مکه، تلاش و قصدى براى بهدست گرفتن قدرت سیاسى و ایجاد دولتى با مشخصههاى مورد نظر خویش نداشته است.
*عصر مکه، آغاز حاکمیت الهى
از نظر برخى سیره نویسان، حضرت محمد(ص) در مکه مردم را بنابر وظیفه بشارت و بیم، به دین خدا فرا مىخواند، اما در سختترین شرایط و بحرانهایى که گریبانگیر خود و قومش بنىهاشم مىشد (مثل محاصره در شعب ابىطالب) هرگز براى برهم زدن نظم اجتماعى مکه از ابزار شورش علیه صاحبان قدرت استفاده نمىکرد. حتى هنگامى که قریشیان یاران نزدیک او و تازه مسلمانان را شکنجه و اذیت مىکردند، براى وادار کردن یاران خود به واکنشهاى شدید، از قبیل ترور سران مکه یا ضربه زدن به استقرار و امنیت مکه و یا شکستن بتهاى مکه و هتک حرمت آنان؛ رفتارى که در میان برخى از پیامبران پیشین مثل حضرت ابراهیم(ع) سابقه داشت، تلاش نمىکرد، بلکه همواره مؤمنان را به صبر و شکیبایى دعوت مىنمود و براى دشمنان و کافران، هدایت و بصیرت طلب مىکرد. این وضعیت تا هنگام هجرت، همچنان برقرار بود و پیش از هجرت در
ملاقاتهایى که آن حضرت بهطور مخفیانه با سران مدینه در عقبه اول و عقبه دوم داشت، هرگز سخنى ازبرقرارى دولت به میان نیامد. ایشان در این ملاقاتها و در متن عهدنامهها جز بر ایمان به خدا و وفادارى به خودش و اینکه او را یکى از خود بدانند، تأکید نکرد.
اما پس از هجرت رسول خدا به یثرب و استقرار در این سرزمین، بهتدریج نشانههایى از توافق قبایل ساکن در مدینه و اطراف آن براى اطاعت مطلق از ایشان پدیدار شد. از این زمان، قبایل مسلمان و غیرمسلمان در مدینه بر پذیرفتن رهبرى ایشان اتفاقنظر پیدا کردند و بهتدریج تصرفات و رفتارهاى آن حضرت در برخورد با مسلمانان بومى، مهاجر، یهودیان و پیشآمدهاى مدینه و اطراف آن تفاوت پیدا کرد و جنبههاى آمرانه، الزامآور و در نهایت، سیاسى و حکومتى در آن نمود یافت. این موضوع، بهتدریج گسترش یافت و آن حضرت آشکارا مهمترین جنبههاى حکومت، یعنى در اختیار داشتن قدرت تصمیمگیرى سیاسى و اعمال سیاستها از راه جنگها، صلحنامهها، پیماننامه و ... را عهدهدار شد.
برخلاف این دیدگاه، برخى دیگر مثل تیجانى اعتقاد دارند که در مکه نیز نشانههاى زیادى از تفکر و رفتار سیاسى پیامبر وجود دارد و نقطه مرکزى دعوت ایشان در دوره مکى تشکیل امت اسلامى براى نفى حاکمیت شرک و کفر و ایجاد حاکمیت الهى بوده است. بر اساس این دیدگاه اگرچه پیامبر در مکه موفق به تشکیل دولت اسلامى و سازمان سیاسى نشد، اما فعالیت مسلمانان در آنجا تا حد بسیار زیادى اهداف دولت را تأمین مىکرد و مشرکان با همین دید به آنها مىنگریستند. امام خمینى بارها بر این نکته تأکید ورزیده که جنگهاى انبیا و کوششهاى آنان براى استقرار نظامى عادلانه بوده است. از نظر ایشان با مراجعه به تاریخ مىتوان دریافت که بعضى از آنها تشکیل حکومت داده و احکام حکومتى داشتهاند، ولى زندگى آنها مثل رؤساى جمهور و سلاطین نبوده است. تیجانى برخلاف عدهاى که دوران مکه را دین اعتقادى، فردى وغیرسیاسى تلقى مىکنند، مدینه را در امتداد مکه سیاسى، بازتعریف مىنماید. از نظر او، بسیارى از مستشرقان و کسانى که از آنها متأثرند، وقتى دیدهاند که در سورههاى مکى از مباحث مربوط به توحید، قیامت، ثواب و عقاب بحث شده است، پنداشتهاند که قرآنِ نازل شده در دوره مکه، صرفا روى اصول اعتقادى تکیه دارد و طبیعتا دین، فردى و غیرسیاسى بوده و قرآن، بعد از هجرت پیامبر به مدینه وارد مباحث سیاسى شده است. گویا از نظر آنها هجرت، تغییر جوهرى در اصل رسالت تلقى مىشود، نه صرف تغییر شرایط و شکل دعوت.
تیجانى به منظور اثبات دیدگاه خود، از میان سورههاى قرآن، سوره اعراف را بر مىگزیند که بین مفسّران در مکى بودن آن، اختلافى وجود ندارد. این سوره، به گونهاى منطقى بین مباحث معرفتى و بنیادهاى انسانشناسانه و هستىشناسانه با تجربه تاریخى رسولان گذشته و رهآورد وحیانى آنها ارتباط برقرار ساخته و محصول آن را در اختیار پیامبر گرامى اسلام قرار مىدهد تا در تعامل با قریش و تنظیم رفتار سیاسى خود از آن بهره گیرد. بنابر گفته تیجانى محتواى سیاسى سوره اعراف را مىتوان در دو بخش مهم بررسى کرد:
الف) مبانى معرفتى تفکر سیاسى در مکه: حدود نیمى از آیات سوره اعراف به تبیین این مبانى پرداختهاند: آیاتى که به مخلوق بودن انسان مىپردازند و به صورت ضمنى به حاکمیت الهى اشاره دارند. لازمه بدیهى این بخش، به رسمیت شناختن حاکمیت مطلق خداوند است، آیاتى که معتقدند همه انسانها از بدن خاکى پدید آمدهاند و چه از لحاظ تکوینى و چه از لحاظ انتساب به قدرت خداوندى، هیچ فردى حق ادعاى برترى نسبت به دیگرى ندارد و همه یکسان هستند، آیاتى که انسانها را داراى فطرت پاک مىدانند. براساس این آیات، پذیرش حق، خیر و دین، در انسانها نهفته است و مبتنى بر اکراه نیست، آیاتى که به این امر توجه دارند که خداوند در زمین به انسانها مکنت داده و زندگى و بقاى آنها را روى آن قرار داده است و تا زمانى که انسانها در انسانیت، برابر و براى خود، جایگاه و موقعیت یکسانى نسبت به منبع اولیه قدرت، قائلاند، طبیعى است که این تمکّن براى همگى آنهاست و مقصود آیات از تمکّن، (مکنا لکم) ایجاد قدرت و حکومت براى دستیابى به زندگى، معیشت ومالکیت است. تیجانى با تکیه بر این مبانى، نتیجه مىگیرد که بناى جامعه انسانى با حضرت آدم شروع شده است؛ بدین معنا که برخلاف دیدگاه غربىها، منشأ جامعه بشرى بر بىدینى و بىقانونى نبوده است. علاوه بر این به اعتقاد تیجانى بخش دیگرى از آیات سوره اعراف به خلافت و جانشینى مردم مىپردازند که براى اقامه توحید سیاسى، نماینده و جانشین رسولان خواهند شد؛ اینگونه که اگر رسولى، خود موفق به اقامه عدالت شد، در این صورت، فضل خداوند شامل حال همه مؤمنان شده است، اما اگر حیات رسول، کفاف
نداد، همانند موسى و عیسى(ع)، در این صورت، اصلِ برپایى دولت توحیدى بر عهده مؤمنان خواهد بود.
ب) تجارب پیامبران: در 113 آیه از سوره اعراف، تجارب حضرت آدم، نوح، هود، صالح، شعیب، لوط و موسى(ع) بیان شده است. بر اساس این آیات، دعوت نوح در ادامه سیره حضرت آدم بود، از اینرو به تعریف دین و عبادت نپرداخت، بلکه مستقیما دعوت به توحید کرد. پس از نوح، همه رسولان، همان توحید را در دعوت خود تکرار کردند و پس از آن با بیان تجربه قوم و رسول پیشین براى قوم خود به احتجاج پرداختند. در آن دوران، بزرگان قوم در هر قریهاى تحت عنوان «ملأ» نقش حاکمان را داشتند و به قریه، انتظام مىبخشیدند و پیامبران، هرگاه براى دعوت به توحید به قریهاى فرستاده مىشدند، بهطور طبیعى با بزرگان قوم بر سر قدرت به نزاع مىپرداختند. رسول درپس حاکمیت الهى بود و ناچار با حاکمیت ملأ به همآوردى مىرسید.
حضرت موسى نیز که قوم بنىاسرائیل را در استضعاف و قعود مىدید، هیچگاه دعوت به توحید نکرد،بلکه بهصورت مستقیم به رویارویى با فرعون پرداخت. مسئولیت او اعتلاى قوم مستضعف و پایین کشیدن فرعون مستکبر و در نهایت، ایجاد حاکمیت الهى در زمین بود. این نشان مىدهد که چالش اصلى میان فرعون و موسى درباره «حاکمیت الهى» روى زمین است.
*میثاق با خدا، مبنای دولت اسلامی
تیجانى در نهایت، تأکید مىکند که یادآورى تجربه رسولان در میان اقوام گذشته در مکه و رویارویى رسول اکرم با سران قریش، زمینهسازى تشکیل امت اسلامى و ایجاد دولت را فراهم کرد. اگر پیامبر در پى چنین هدفى نبود، به یادآورى تجربه طولانى رسولان گذشته از زبان قرآن نیاز نداشت، اما یادآورى آن تجربهها، نشانه تداوم آن جدال با حاکمیت قریش در مکه است. گرچه فعالیتهاى پیامبر در دوران مکى به تشکیل دولت منجر نشد، اما تا حد بسیار زیادى، اهداف دولت را تأمین مىکرد و مشرکان هم با همین منظر به مسلمانان مىنگریستند. زیربناى دولت اسلامى پیامبر را میثاق اسلامى مبتنى بر توحید، مستحکم مىکرد. که براساس آن، انسانها از سلطه دیگران آزاد مىشدند. این آزادى به انهدام قدرت سیاسى قریش منتهى مىشد. البته بزرگان قریش هنوز به منبع اقتصادى خود متکى بودند و همین باعث حاکمیت و قدرتشان شد. اما قرآن با مردود دانستن سلطه سیاسى و منابع توجیه کننده حاکمیت در مکه، عملاً پیامبراکرم و یارانش را در مقابل آنان قرار داده تا با تشکیل امتى از مؤمنان، حکومت دینى را برپا دارند.
*استراتژی هجرت
مکه، ساختارى قبیلهاى داشت و افراد در قبیله و بهوسیله آن، هویت و جایگاه خود را بهدست مىآوردند. روابط بین قبایلى در طول سیزده سال بعثتِ پیامبر نقش مهمى در گسترش اسلام در مکه ایفا کرده بود. قبیله در جریان دعوت، دو نقش کاملاً متفاوت براى پیامبر داشت: از یکسو زمینه محاصره شدن دعوت را براى دشمنان فراهم مىکرد و از طرف دیگر، همین قبیله، سپر حمایتى براى پیامبر و نیز مسلمانانِ اهل قبیله بود و عاملى اساسى براى زنده ماندن دعوت بهشمار مىرفت و مسلمانان را وادار مىکرد که در پى راهى براى درهم شکستن این محاصره قبیلهاى باشند. آنگونه که ابوطالب، عموى پیامبر، و حتى مخالفان پیامبر به دلیل همپیمانى و روابط قبیلگى، در مقابل سایر طوایف، به حمایت از محمد(ص) پرداختند.
این روابط پیچیده قبیلهاى، اجازه تصفیه تازه مسلمانان به قریش را نمىداد، زیرا از یکطرف هرگونه حمله جسمى خونین علیه هر فردى از افراد قبیله، آتش جنگ داخلى را در مکه بر مىافروخت و از سوى دیگر نیزپیروزى پیامبر به معناى پیروزى و سرورى طایفه بنىهاشم در برابر دو طایفه بنىامیه و بنىمخزوم (عموزادگان بنىهاشم) بود. با وجود اینکه در چنین شرایطى تلاش براى جلب نظر افراد به اسلام بسیار دشوار بود، اما پیامبر از این فرصتهاى ساختارى بهره جست و توانست طى سیزده سال تبلیغ در مکه حدود 154 نفر را به اسلام دعوت کند، این در حالى بود که قریش به موجب پیمانهاى قبیلگى نمىتوانست به پیامبر آسیب جانى برساند، زیرا در این صورت با بنىهاشم درگیر مىشد و ممکن بود تیرههاى همپیمان بنىهاشم نیز به میان آیند و اوضاع مکه را به هم ریزند، از اینرو مخالفت قریش با پیامبر از حد بدگویى و آسیبهاى جزئى، بیشتر نبود. با این همه مکه یا همان شهر قبیلهها، هرگز جاى امنى براى مسلمانان بىپناه نبود.
بههر حال، قریش در آغاز کوشید با بزرگِ بنىهاشم، یعنى ابوطالب به گفتوگو بپردازد، اما پایدارى ابوطالب و به تبع او بنىهاشم در حمایت از پیامبر، قریش را به اندیشه تحریم مسلمانان و بنىهاشم در شعب ابىطالب علاقهمند کرد. محاصره مسلمانان و ماجراى شعب ابىطالب که حدود دو یا سه سال به طول انجامید، با همه مشکلاتى که داشت در نیمه رجب سال دهم بعثت پایان یافت، اما رحلت حضرت خدیجه و ابوطالب(ع)، همین سال را براى مسلمانان «عام الحزن» کرد. در پى درگذشت آن دو بزرگوار، جرأت و آزار قریش نیز فزونى یافت و این امر، به رغم حمایتهاى بنىهاشم از پیامبر(ص)، دعوت اسلامى را در سه سال آخر دوره مکى به بنبستى پیچیده کشاند. شکلگیرى چنین شرایطى، اندیشه هجرت وخروج از مکه را در ذهن پیامبر صلىاللهعلیهوآله و مسلمانان تقویت کرد. به همین دلیل با تشدید آزار قریش و انسداد دعوت اسلامى در سال دهم هجرى، پیامبر در جستوجوى اقوام و قبایل دیگرى برآمد که آمادگى بیشترى براى دعوت داشتند و امید مىرفت که خاک سرزمینشان براى نشو و نمو اسلام مناسبتتر و مساعدتر باشد. در راستاى همین راهبرد نگاه به بیرون بود که پیامبر به تنهایى آهنگ طائف و کنده کرد. به گفته ابن سعد: «پیامبر درموسوم حج به دیدار و دعوت قبایل پرداخت و به نزد عقبه، گروهى از قوم خزرج را بدید» آنان دعوت پیامبر را پذیرفتند و به ناگاه یثرب به مرکز توجه محمد(ص) در راستاى استراتژى هجرت بدل شد. نخستین قبایلى که دعوت آن حضرت را لبیک گفته و با ایشان بیعت کردند، دو قبیله یمنىالاصل ساکن در یثرب، یعنى اوس و خزرج بودند. میان این دو قبیله و پیامبر، دو پیمان به نام عقبه اول و عقبه دوم یا بیعت جنگ، بسته شد. عقبه اول، بیعت ده مرد خزرجى و دو تن از اوس بر سر اسلام بود، ولى در آن التزامى به جنگ نداشتند، اما در پیمان عقبه دوم یا «بیعهالحرب» که 75 مرد و زن مسلمان یثربى در آن شرکت داشتند، علاوه بر الزامآور بودنش درعرف آن دوران، تعهّدات سیاسى و نظامى نیز براى دو طرف در برداشت. عقبه دوم، نشان داد که در فضاى استیلاى ساختارِ قبیلهاى، افراد همرأى شدهاند تا حکومتى جدا از ساخت قبیلهاى و مبتنى بر آراى خود دریثرب تشکیل دهند. پیمان عقبه دوم، زمینههاى حقوقى و سیاسى لازم براى هجرت به یثرب و شکلگیرى
دولت مستقل پیامبر و ظهور «دولة النبى» را در یثرب تدارک نمود. این پیمان، جایگاه و پایگاه تازهاى را براى رسول خدا به وجود آورد که بستر آن، مجموعهاى از افراد قبایل متعدد، ولى جدا از هم بودند که قدرت مرکزى و نظمِ سیاسى فراگیر نداشتند. متعاقب عقبه نخست، مصعب بن عمیر از جانب پیامبر ، به منظور ترویج اسلام به یثرب عزیمت کرد. آن حضرت هنگام اعزام مصعب به یثرب، آگاهىهاى لازم از این شهر را در اختیار او قرار داد و وضعیت شهریثرب، آمادگىها و مخالفتهاى ضعیف در برابر انتشار اسلام را گوشزد کرد. وجود قبایل درگیر با هم و فقدان گروههاى متحد و همپیمان از متنفذان، از جمله عواملى بود که گسترش اسلام را در یثرب تسهیل کرد. تحلیل پیامبر از وضعیت یثرب، داهیانه بود. او به خوبى مىدانست که در آن شهر، ساختارى از زندگى مدنى و سیاسى جریان دارد که بر «استقلال هر قبیله و عشیره» استوار است.
قبایل یثرب با حفظ استقلال داخلى از حیث آداب و رسوم و قلعه هایی که برای هنگام جنگ ساخته شده بود، بنا به ضرورتهاى جغرافیایى موقعیت محلهها واجتماعى ومناسبات قومى وارد پیمانهاى بین قبایلى مىشدند و بدین ترتیب، همواره شبکهاى از پیمانهاى هر چند نااستوار در میان اعراب یا اعراب و یهودیان ساکن مدینه شکل مىگرفت. در حقیقت، عاملِ به وجود آمدن اینگونه پیمانهاى نااستوار، از هم گسیختگى درونى یهودیان و جدا شدن اعراب یثرب از یکدیگر بود. این اشارات نشان مىدهد که یثربیان، اسلام را براى بهبود اوضاع داخلى خود، امنیت اجتماعى و آرامش روحى پذیرفتند؛ چیزى که سرشت عربِ یثرب نیازمند آن بود. پیامبر با آگاهى از ساخت قبایلى یثرب و میل باطنى یثربیان به اسلام، پس از پیمان عقبه اول و بنا به درخواست اوس و خزرج، تصمیم به اعزام مصعب بن عمیر گرفت. تلاشهاى تبلیغى مصعب و همکارى نخستین مسلمانانِ از انصار، مقدمات پیمان عقبه دوم و هجرت تاریخى مسلمانان را به یثرب فراهم ساخت. پیمان اخیر که در ذىحجه سال سیزدهم بعثت در نیمههاى شب، میان پیامبر و 73 مرد و زن یثربى منعقد شد، تعهدات الزامآور سیاسى و نظامى مهمى در برداشت. بر اساس این پیمان، رسول خدا به آنان اطمینان داده بود که در هر شرایطى در کنار انصار خواهد
ماند و در صورت پیروزى، به میان قوم خود، قریش مکه بر نخواهد گشت. پیمان عقبه دوم، زمینههاى حقوقى و سیاسى لازم را براى هجرت به مدینه و شکلگیرى دولت مستقل پیامبر و ظهور «دولة النبى» در «مدینة النبى» تدارک کرد. این پیمان، جایگاه و پایگاه تازهاى را براى آن حضرت به وجود آورد که بستر آن، مجموعهاى از افراد قبایل متعدد، ولى جداى از هم بودند که قدرت مرکزى و نظم سیاسى فراگیر و رهبر و رئیس نداشتند تا پراکندگى آنان را از میان بردارد و به امورشان، انتظام بخشد. این پیمان در حالى به وقوع پیوست که پیامبر به دور از خصومتهاى یثربیان قرار داشت، از این رو، بالاتر ازدرگیرىها و کشمکشهاى قبیلهاى قرار گرفت. یثرب، مرکز کشاورزى بهشمار مىآمد که از راه قافلههاى تجارتى قریش، بسیار دور و در نتیجه، از نفوذ اقتصادى و اجتماعى مکیّان در امان بود. همین وضعیت، شرایط امکان را براى ظهور دولت ـ شهر پیامبر فراهم کرد. بدین ترتیب، رسول خدا توانست با تکیه بر تجارب انبیاى گذشته، مردم دیار خود را از وضعیت استضعافآمیزِ خود، آگاه و آنان را به سوى برپایى حاکمیتى الهى رهنمون سازد؛ چیزى که بعدها با پیمان مسلمانان جدید در عقبه ثانى گره خورد و در نهایت، به تأسیس دولت دینى پیامبر در یثرب منجر شد.
۲۰ بهمن ۱۳۹۰ - ۱۰:۴۷
کد خبر: ۳۲۸۴۲
هنگامى که سخن از سیره سیاسى به میان مىآید، ناخواسته پاى موضوع سیاست، یعنى قدرت و دولت نیز به میان مىآید و به نوعى، رفتارى، سیاسى قلمداد مىشود که به قدرت، مرتبط یا معطوف باشد. به همین دلیل، سیاست را شناسایى رفتارى دانستهاند که با حکومتِ یک سرزمین ارتباط دارد و مىکوشد با سایر دولتها رابطه برقرار کند
زمان مطالعه: ۱ دقیقه



نظر شما