تحولات لبنان و فلسطین

گروه معارف قدس آنلاین : گفت‌وگو با دکتر احمد رهدار دربارۀ آثار منفی کار روشنفکری در تحولات تاریخی ایران معاصر

  انقلاب اسلامی از تاریخ مشروطه تجربه کسب کرد

جریان روشنفکری دارای فراز و فرود‌های خاص به خود است. به هر حال جریانی است که توانسته است تاریخ معاصر را متأثر از خود کند. در واقع اولین تأثیرگذاری این جریان به انقلاب مشروطه باز می‌گردد، انقلابی که به اعتقادی برخی از پژوهشگران با بازیگری اشتباه جریان روشنفکر به استبداد رضاخانی منجرشد. در واقع برای فهم درست تاریخ مشروطه نیاز است که در ابتدا روشنفکران را بدرستی بشناسیم و با نحله‌های آن آشنا شویم. از این رو گفت‌وگویی را با دکتر احمد رهدار در خصوص چگونگی شکل گیری جریان روشنفکری و تأثیر این جریان بر وقایع سیاسی اجتماعی ایران داشته ایم.

 

آیا می‌توان جریان‌های فکری کشور را به نحوی قطب بندی کرد و به تعبیری، الگوی خاصی برای افکار و اندیشه در دوران معاصر مشخص کرد؟

قبل از دوره جدید، تضارب آرا و افکار در کشور ما برپایه الگوی اسلامی است و شاید بیشترین تعارض‌های فکری میان اقشاری چون شیعه و سنی است. با اینکه فقط درون مذهبی است مثل تعارض‌هایی که اصولیون و اخباری در حدیث شیعه داریم یا جریان‌های که در اهل تسنن وجود دارد، اما در دوره جدید تعارض‌ها عوض شد و یک الگوی جدید به عنوان غرب مطرح می‌شود. غیرتی که جهان اسلام در مقابل غرب پیدا کرد، در شرایطی بود که جهان اسلام در دوران انحطاط خود و غرب در دوره نشاط خود بود. این تمدن غربی به صورت تمام کمال نمی‌توانست وارد اسلام شود، بنابراین ابتدا از طریق میسیونر‌ها و یا سفیران و بعدها سیاحان و تجار، نقشه راه به داخل کشور‌های اسلام فراهم شد.

تأثیرات تمدن غرب در جامعه ما به چه اندازه بود و در این بین نسبت جریان روشنفکر با این الگوی جدید چیست؟

تأثیر میسیونر‌ها و سفیران غربی به مراتب از جریان روشنفکری که بازتاب فکر غربی بود، کمتر بوده است، جریان روشنفکری از لحاظ نیروی انسانی یک جریان داخلی است که هویت فکری خود را در دنیای غرب تعریف می‌کرد و در نهایت به جهان اسلام بازگشته بود. بنابراین به صورت طبیعی با دو الگو رو به رو بودیم. اندیشه‌ای که تراث و میراث فکر اسلامی را نمایندگی می‌کرد و دیگری که تراث و میراث فکر غربی را نمایندگی می‌کرد

آیا می‌توان بر این اساس، جریان روشنفکری را به یک ریشه متصل و همه اشخاص و گروه‌ها را در یک سیر تاریخی تعریف کرد؟

در کتاب‌های تاریخ معاصر ما این جریان را بدرستی به نحله‌های گوناگون تقسیم کرده اند. تاریخ نگاری روشنفکری در پاسخ به نقد‌های ما، همه روشنفکران مطرح می‌کنند که روشنفکری نحله‌های گوناگونی دارد و البته دسته بندی‌های که می‌کنند، غلط نیست. اما در همه این دسته بندی ها، یک سری وجه اشتراک وجود دارد. روشنفکران سکولار دارای یک سری وجه اشتراک هستند:1- همه این‌ها دارای هویت غربی هستند2- همه آن‌ها وابسته هستند. ممکن است که یکی دارای هویت غربی باشد، اما وابسته نباشد، اما به هر صورت این‌ها از تراث و میراث بومی ما نا آگاه هستند و این‌ها را نخوانده اند. و آن‌هایی که آگاهی دارند، چندان باور ندارند.

اما روشنفکران دینی در کشور ما همان‌ها هستند که همزمان معتقد به اسلام و تجدد هستند و نیز معتقد به نقد بخشی از سنت هستند و همچنین بخشی از سنت غرب را نقد می‌کنند و معتقد به آشتی بین دو تمدن هستند. این نوع روشنفکران نیز دارای وجه اشتراک و افتراق با روشنفکران سکولار هستند.1- از میراث بومی ما اطلاع دارد 2- به آن اعتقاد هم دارد. اما معتقدند که میراث فکری ما نیازی نیست که خود را با اندیشه غرب درگیر کند، بلکه به بخشی از تفکر سنتی ما نقد وارد است و به بخشی از سنت غرب نیز نقد وارد است، بنابراین در این بین باید خوبی‌های دو سنت را گرفت و بدی‌ها آن را به دور انداخت که خود این تفکر نیز دو قسم می‌شود. یعنی روشنفکران دینی در پاسخ به این پرسش که اگر در فرایند آشتی دادن این دو تمدن به تزاحم خوردیم، اولویت با کدام است؟ برخی معتقدهستند که اولویت با سنت داخل است و تمدن غرب را ذبح می‌کنند و برخی دیگر نیز معتقدندکه سنت داخلی را باید به پای غرب ذبح کرد.

با همه این‌ها بنده می‌خواهم این نکته را اشاره کنم که معتقد نیستم که تمامی روشنفکران جاسوس و یا خائن هستند، اما معتقدم که خروجی کار روشنفکران همیشه به ضرر ما بوده است.

این روشنفکران دینی در کشور ما دارای تطوراتی است که از زمان سید جمال الدین اسد آبادی شروع می‌شود. خود اندیشه سید جمال یک نقطه دو لب است، لبه مثبت آن به دنبال اتحاد جهان اسلام است و لبه منفی آن اخذ علم غربی برای رفع عقب ماندگی‌های جهان اسلام به هر روش و شیوه ای است. بعد از این دوره روشنفکری دینی وارد مرحله دوم می‌شود و از دوران رضا خان شروع می‌شود که این‌ها تأثرات تجددی دارند و تعلقات وهابی و سنتی گری در این‌ها دیده می‌شود. مدل کسروی، مدل شریعت سنگ لجی، مدل حکم زاده و بعدها مدل قلمداران از این نوع است. البته خود این‌ها یکدست نیستند و چند طیف دارند، آقای مدرسی و آقای کدیور را می‌شود از این‌ها جدا کرد. نقد به این‌ها نیز واضح است. این جریان در بهترین حالت جریان تشیع را به دل جریان تسنن می‌برد. موید این بحث این است که برخی از تئوریسین‌های این دوره مانند آیت الله سید ابوالفضل برقعه ای به مکه رفت و از همان جا با مبانی وهابیت، نقد هایی را به شیعه وارد کرد.

جریان سوم روشنفکری با آقای بازرگان رشد پیدا می‌کند. در این دوره روشنفکری به دنبال اثبات علمی بودن دین است که امام خمینی (ره) می‌فرمایند، ضربه ای که آقای بازرگان به دین زد، از ضربه رضا خان بدتر بود. در واقع این افراد اصل را در تجدد می‌دیدند و برای اینکه بگویند، دین ما یک دین مترقی است، آن را اثبات علمی می‌کردند.

نسل چهارم را آقای شریعتی نمایندگی می‌کند. وی برخلاف بازرگان که غرب را در حوزه علوم تجربی خلاصه کرده بود، آقای شریعتی غرب را در حوزه علوم انسانی خلاصه کرد. البته نقد‌های هم به علوم انسانی غربی داشت، اما کار اشتباه ایشان اینجا بود که نقدهای وارد شده ایشان به غرب از دامن و پایگاه اسلام نبود، بلکه از پایگاه مارکسیسم بود، از همین روست که بسیاری از شاگردهای ایشان مارکسیست شده اند و آن‌هایی هم که مسلمان مانده اند، خیلی مسلمان‌های علیه السلامی نیستند.

جریان بعدی روشنفکری به دوران بعد از انقلاب بازمی‌گردد که فرد شاخص آن سروش است و پایگاه معرفتی آن نیز از اروپا به آمریکا انتقال پیدا کرده است. در واقع ما با اروپا بیشتر در حوزه نظر دارای اختلاف هستیم، اما با آمریکایی‌ها بیشتر در حوزه عمل دارای اختلاف هستیم، یعنی اگر غرب به دنبال ترور امثال مثل شهید مطهری و بهشتی است، آمریکایی‌ها امثالی مانند احمدی روشن‌ها را ترور و به شهادت می‌رسانند.

از طرفی یک جریان روشنفکر دیگر وجود دارد که بیشتر معناگرا شده است، یعنی وقتی غرب به بن بست معرفتی رسیده است، این جریان معنا گرا شده است. این جریان را آقای ملکوتیان رهبری می‌کند و فعلاً اندیشه‌های ایشان راه به جایی نبرده که به نظر بنده این نوع تفکر از چاله در آمدن و به چاه افتادن است. در مقابل این جریان‌ها هم همیشه جریان اجتهادی قرار داشته که از لحاظ سابقه و تبار اصیل است و از این روست که داده‌های آن برای مردم دارای حجیت است و هم جریانی بومی و آمیخته با زبان و فرهنگ ماست، هم دارای پایگاه اجتماعی است و هم در تاریخ معاصر ما جریان ساز بوده است

تأثیر جریان روشنفکر نسبت به جایگاه مرجعیت چه اندازه بوده است؟ آیا روشنفکری توانسته است که در دوره ای به یک جریان فراگیر تبدیل شود؟

جریان روشنفکری با وجود پر رنگی و پر سر و صدایی در حوزه بنیان‌های فکری، فرهنگی و اجتماعی، هیچ گاه یک جریان تأثیرگذار و جریان ساز نبوده و هیچ یک از تحولات بزرگ و عمده کشور حول و محور این جریان شکل نگرفته است.

این دو جریان اصلاً در حوزه تقابل و تأثیرگذاری هموزن نیستند. در طول تاریخ جریان روشنفکری تنها دو نفر را مشاهده می‌کنیم که با مردم ارتباط برقرار کردند، یکی مصدق و دیگری شریعتی بود. جالب اینجاست که شریعتی هم زمانی به مردم نزدیک می‌شود و می‌تواند با مردم ارتباط برقرار کند، دیگر شریعتی روشنفکر نیست، او از امام حسین (ع) و عاشورا و از ابوذر صحبت می‌کند. در واقع آن شریعتی نیست که می‌گوید:«من ماسینون را می‌پرستم، گرویچ عقل مرا و ماسینون روح مرا سیراب می‌کند» وقتی او از خانه محقر علی(ع) صحبت می‌کند، مردم او را می‌فهمند، زیرا مردم گرویچ و ماسینون را نمی‌شناسند وحتی مکانی که شریعتی برای صحبت انتخاب کرده، یک مکان مذهبی است و نه فراموش خانه روشنفکران.

البته جریان که پشت جریان روشنفکری است- هر چند که غیر حق باشد- جریان سنگینی است و آن جریان مدرنیته است که دارای هژمونی، ابزارهای نظامی و نظارتی و نهادهای حقوقی است. بنابراین اگر ما دوگانه جریان روشنفکری و روحانیت را متصور می‌شویم، به خاطر این تفکری است که در پس جریان روشنفکری نهفته است.

یعنی شما فکر می‌کنید که جریان روشنفکری در مسأله ای مانند مشروطه آن جایگاه مردمی لازم را برای تأثیرگذاری نداشته است؟

در جریان مشروطه، روشنفکران روی موجی که فتوای علمای نجف ایجاد کردند، سوار شدند. یعنی اگر تأیید علمای نجف نبود، کسی به حید عمواوغلی و تقی زاده گوش نمی‌داد. مردم بین این دو جریان فرق می‌گذارند. از یک طرف روشنفکرانی قرار می‌گیرند که عناصر آن تا اتفاقی می‌افتد، همه به سفارتخانه‌های کشورهای غربی پناهنده می‌شوند و از سوی دیگر شیخ فضل‌الله نوری حضور دارد که وقتی از او می‌خواهند که پناهنده شود، قبول نمی‌کند و وقتی می‌گویند، اصلا نیازی به پناهندگی نیست و کافی است که پرچم یکی از سفارتخانه‌ها را روی منزل شما قرار بدهیم که ایشان اشاره می‌کنند، در آخر عمری زیر بیرق کفر نمی‌روم. مردم این‌ها را مقایسه می‌کنند و اصیل را از غیر اصیل تشخیص می‌دهند.

شما از نقش مرجعیت در تاریخ معاصر صحبت کردید، تأثیر آن بر انقلاب اسلامی چگونه بوده است؟

اگر حضرت امام (ره) در آستانه قرن 15 از ولایت فقیه و فقه سیاسی صحبت می‌کنند، این عصاره 15 قرن تلاش و عصاره فکری فقیهان پیشین است. من امام را بریده از تاریخ نمی‌بینم، امام معلول سلسله مرجعیت است، نه تنها امام، بلکه مردم ایران نیز بیشترین بهره را از تاریخ معاصر خود برده اند. امام از تاریخ مشروطه کسب تجربه کرد و شاید کمترین نفعی که می‌توان گفت، مرجعیت و مردم از انقلاب مشروطه بردند، همین کسب تجربه بوده است. البته معتقدم که مشروطه به صورت کامل شکست نخورد و دست کم مشروطه چی‌ها به شاه فهماندند که مستند نباشد و کار خودشان را خوب انجام دادند.

 

 

 

 

 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.