تحولات منطقه

۳ آبان ۱۳۹۵ - ۱۶:۵۱
کد خبر: ۴۶۴۷۲۶

در روایات وارد شده که در روز قیامت عده‌ای مانند برق جهنده از پل صراط عبور می‌کنند. بعضی دیگر مانند افرادی عبور می‌کنند که سوار بر اسب هستند. بعضی‌ها هم مانند کسانی عبور می‌کنند که در حال راه رفتن هستند. بعضی‌ها در بین این راه می‌افتند و بعد بلند می‌شوند بالاخره از پل ص

سرعت عبور از صراط به چه چیز بستگی دارد؟
زمان مطالعه: ۱۰ دقیقه

به گزارش قدس آنلاین به نقل از رسا، حجت الاسلام و المسلمین مهدی طائب در مراسم سوگواری سرور و سالار شهیدان حضرت امام حسین(ع) که در حسینیه شهدای زنجان برگزار شد، به تلاش های پیامبر(ص) برای اصلاح فرهنگ مادی گرایی جامعه پرداخت که مشروح آن در ادامه می‌آید.

پیامبر(ص) برای اصلاح فرهنگ مادی گرایی، زحمات زیادی کشید

صفت دنیاطلبی و دنیاخواهی در سرشت مردم مکه و مدینه و سایر نقاط دنیا در قبل از ظهور اسلام نهادینه شده بود و به همین جهت از آن دوران با عنوان عصر جاهلیت یاد می‌کنند. بزرگترین جهل این است که انسان در این عالم حضور خدای متعال را احساس نکند و هر چه هست را همین دنیا بداند و فقط هم برای رسیدن به این دنیای فانی تلاش کند.

پیامبر(ص) برای از بین بردن این حالت از بین مردم، زحمات زیادی کشید و در این راه هم با مخالفت‌های زیادی روبرو می‌شد. به عنوان مثال در زمان پیامبر(ص) زیاد اتفاق می‌افتاد که یک سرمایه‌دار به نزد حضرت می‌رفت و در آنجا می‌دید که حضرت به افراد فقیری و یا برده‌ای هم که در جلسه حضور دارند، همان توجهی را می‌کند که به آن شخص سرمایه‌دار می‌کند. این افراد ثروتمند که هنوز روحیه مادی‌گرایی عصر جاهلیت در درون آنها وجود داشت، نمی‌توانست این وضعیت را قبول کنند و لذا به پیامبر(ص) می‌گفتند که اگر می‌خواهی ما به اسلام گرایش داشته باشیم، باید این افراد فقیر را از دور خود پراکنده کنی. پیامبر(ص) هم چون اخلاق کریمانه‌ای داشت و از طرفی می‌خواست که همین افراد سرمایه‌دار را هم به اسلام جذب کند، نمی‌خواست که در جواب این افراد به صورتی عمل کند که باعث دلخوری آنها فراهم شود و از اسلام دور شوند.

شما هم باید به این مسئله دقت داشته باشید که در راه تبلیغ دین باید صبور بود و حتی با کسانی که حرف باطلی هم می‌زنند، با اخلاق کریمانه‌ای برخورد کرد. در یکی از همین موارد، آیه‌ای بر پیامبر(ص) نازل شد و در آن آیه خدای متعال خطاب به پیامبر(ص) فرمود: «وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُۖ وَ لَا تَعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا ۖ وَ لَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِکْرِنَا وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ وَ کَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا»(کهف/28) خدای متعال به پیامبر(ص) فرمود: با کسانی که صبح و شام پروردگار خود را می‌خوانند و در طلب رضای او هستند، بردبار باش و دیدگانت در طلب زیور زندگی دنیوی از آنها منصرف نشود و از کسی که دلش را از یاد خود غافل کرده‌ایم و از هوای نفسش پیروی می‌کند و کارش زیاده‌روی است، اطاعت مکن.

بنابراین خدای متعال در این آیه به پیامبر(ص) فرمود: این افراد فقیری که برای دستیابی به رضای خدا به نزد تو می‌آیند را برای فراهم کردن رضایت ثروتمندانی که از هوای نفس خود پیروی می‌کنند، از خود دور مکن. بنابراین پیامبر(ص) برای اصلاح فرهنگ مادی‌گرایی جامعه جاهلی، زحمات زیادی کشید، ولی خلفای بعدی این جامعه را خراب کردند.

روزی امیرالمومنین(ع) در کوچه‌ای حرکت می‌کرد و طلحه و زبیر ایشان را دیدند و متوجه شدند که حضرت کفش و لباس بسیار ساده‌ای به تن کرده است. طلحه و زبیر که بعد از پیامبر(ص) به اموال فراوانی رسیده بودند، با دیدن این صحنه به یکدیگر گفتند: «فقیر، لا مال له!» یعنی این شخص(امیرالمومنین) فقیری است که مالی ندارد. این در حالی بود که حضرت در آن زمان درآمد هنگفتی از باغ‌های خود داشت، منتها همه آن اموال را در راه خدای متعال وقف کرده بود.

در قیامت باید به اندازه اموال حساب پس بدهیم

روزی امیرالمومنین(ع) خرماهای حاصل از نخلستان‌های خود را فروخته بود و پول‌های حاصل از آن را در اتاقی قرار داده بود که بعدا آن‌ها را به فقرا ببخشد. حضرت در آن زمان درآمد زیادی داشت و بنابراین آن اتاق مورد نظر پر از درهم و دینار شده بود. حضرت در این زمان از طلحه و زبیر دعوت کرد که برای دیدار به نزد ایشان بیایند. چون در این زمان هنوز امیرالمومنین(ع) به حکومت نرسیده بود، طلحه و زبیر با حضرت مشکلی نداشتند و بنابراین به نزد حضرت رفتند.

امیرالمومنین(ع) به خادم خود سپرده بود زمانی که مهمانان آمدند و من به تو گفتم که برای آنها خرما بیاوری، از اتاقی عبور کن که پول‌ها را در آنجا نگهداری می‌کنیم. طلحه و زبیر آمدند و حضرت به خادم خود گفت که برای ما خرما بیاور. خادم هم در اتاق پر از درهم و دینار را باز کرد و از میان این پول‌ها عبور کرد و در این هنگام سکه‌های از زیر پای خادم به اطراف پراکنده می‌شدند. طلحه و زبیر وقتی این صحنه را دیدند و متوجه شدند که تلی از سکه‌ها در نزد حضرت است، شگفت‌زده شدند. بعد حضرت به ایشان گفت: این اموال برای فقرا است.

بعد حضرت شروع به نصیحت آن دو کرد و به آنها فرمود که تا قبل از آنکه قیامت فرا برسد و این اموال از دسترس شما خارج شوند، آنها را رد کنید. چون در آخرت باید حساب تک تک پول‌هایی را که به دست آورده‌اید بپردازید. یعنی در قیامت هم از شما سوال پرسیده می‌شود که این اموال از کجا به دست آمده است و هم می‌پرسند که این اموال در چه راهی مصروف شده است.

قبل از انقلاب شخصی در تهران زندگی می‌کرد که ثروتمند بود، اما در عین حال انسان خوبی بود. در جلسات گذشته گفتم که ما استادی در تهران داشتیم که اموال فراوانی از پدرش به او ارث رسیده بود، ولی به دلیل روحیه‌ای که داشت، تمام اموال پدر را به یک صورتی انفاق کرد و به همین دلیل زندگی این استاد ما در پایین‌ترین شرایط ممکن بود. من یک بار در خدمت این استادمان بودم که ایشان از من سوال کرد که فلان شخص چه مقدار ثروت دارد؟ من گفتم: به حساب نیاید. بعد از من سوال کرد که زندگی من چه مقدار می‌ارزد؟ من هم پاسخ دادم که در حساب نیاید.

بعد استاد به من گفت به خدا قسم حاضر نیستم زندگی‌ام را با زندگی فلانی عوض کنم. من به ایشان گفتم آن شخصی که شما می‌فرمایید فرد خوبی است. فرمود: بله فرد خوبی است، منتها در قیامت باید به اندازه اموالش بایستد و جواب دهد.

سریع و کندی عبور از پل صراط به میزان تعلق افراد به دنیا بستگی دارد

در روایات وارد شده که در روز قیامت عده‌ای مانند برق جهنده از پل صراط عبور می‌کنند. بعضی دیگر مانند افرادی عبور می‌کنند که سوار بر اسب هستند. بعضی‌ها هم مانند کسانی عبور می‌کنند که در حال راه رفتن هستند. بعضی‌ها در بین این راه می‌افتند و بعد بلند می‌شوند بالاخره از پل صراط عبور می‌کنند. بعضی هم از روی پل صراط می‌افتند و دیگر بلند نمی‌شوند. این درجاتی که در این روایت درباره عبور افراد از پل صراط گفته شده است، مربوط به میزان تعلق هر شخصی به این دنیا است.

ما در جلسات گذشته بیان کردیم که جامعه اسلامی که توسط پیامبر(ص) تربیت شده و روحیه اشرافی‌گری در این جامعه ریشه‌کن شده بود، بعد از رحلت ایشان دوباره در میان مسلمین زنده شد. روزی امام صادق(ع) از یکی از کسانی که در اطراف ایشان بود، سوال کرد که آیا تو ازدواج کرده‌ای؟ جوان به حضرت پاسخ داد که من وضع مالی خوبی ندارم و به همین دلیل کسی در این جامعه دختر خود را به عقد من درنمی‌آورد. حضرت به جوان فرمود نزد فلان شخص برو و به او بگو که جعفر الصادق از تو می‌خواهد که دختر خود را به عقد این جوان دربیاوری. جوان به امام صادق(ع) گفت این شخصی که شما می‌گویید از ثروتمندان مدینه است و به من دختر نخواهد داد. حضرت به او فرمود که ایرادی ندارد، به نزد او برو. چون این شخص ادعا می‌کند که از شیعیان ما است.

جوان به سراغ آن شخص مورد نظر رفت و مساله را با او در میان گذاشت، فرد ثروتمند از درخواست جوان خشمگین شد و او را با تندی از خود دور کرد. جوان به نزد حضرت بازگشت و جریان را برای ایشان تعریف کرد. حضرت هم غلام خود را احضار کرد و به او فرمود که نزد آن فرد ثروتمند برو و از او بخواه که به دیدن من بیاید. غلام حضرت شخص ثروتمند را با خود به نزد حضرت آورد و حضرت به او فرمود که چرا دختر خود را به عقد این جوان درنیاوردی؟ شخص مورد نظر پاسخ داد که این جوان در شأن خانواده ما نیست؛ چون او فقیر است و ما ثروتمند.

حضرت به او فرمود مانند این قضیه در زمان خود پیامبر(ص) اتفاق افتاد. در زمان پیامبر(ص)، مهاجرینی وجود داشتند که از جایی غیر از مکه به مدینه مهاجرت کرده بودند، مانند سلمان و بلال و صهیب.

پیامبر(ص) دختری ثروتمند را به تزویج مردی سیاه پوست درآورد

یکی از همین مهاجرینی که از منطقه سودان آمده بود، در مدینه به شغل کارگری می‌پرداخت و از اصحاب صفه هم بود. حضرت گاهی اوقات به این اصحاب صفه سر می‌زد. در مدینه کسی با این مهاجر سودانی رفیق نمی‌شد و او در مدینه تنها بود. بنابراین حضرت با او گرم می‌گرفت و گاهی هم با او شوخی می‌کرد تا او از تنهایی دربیاید. روزی این مهاجر سودانی در خدمت حضرت بود و حضرت به او فرمود که آیا تو نمی‌خواهی ازدواج کنی؟ مهاجر سیاه‌پوست که خیال می‌کرد حضرت با او شوخی می‌کند به ایشان گفت من جوان هستم و دوست دارم ازدواج کنم. پیامبر(ص) به او فرمود: به نزد فلان شخص برو و از او بخواه که دختر خود را به نکاح تو دربیاورد.

جوان سودانی با تعجب به حضرت عرض کرد که این فردی که شما می فرمایید از ثروتمندان مدینه است و خود من در خانه او کارگری کرده‌ام؛ چطور چنین شخصی حاضر می‌شود که دختر خود را به من بدهد؟ حضرت فرمود که به نزد او برو و بگو که پیامبر(ص) گفت که دختر خود را به نکاح من دربیاوری.

مهاجر سودانی به خانه فرد ثروتمند رفت. زمانی که او وارد خانه شد، آن فرد ثروتمند با دیگر اشراف مدینه با هم نشسته بودند و صحبت می‌کردند. وقتی جوان سیاه‌پوست وارد خانه شد، شخص ثروتمند از او پرسید که در خانه من چه کاری داری؟ غلام به او گفت که پیامبر(ص) مرا فرستاده است که از تو بخواهم دختر خود را به نکاح من دربیاوری. شخص ثروتمند و دیگر افراد حاضر در خانه با شنیدن این حرف به شدت عصبانی شدند و او را به صورت بدی از خانه بیرون کردند. مهاجر سیاه‌پوست هم به نزد پیامبر(ص) بازگشت و جریان را برای ایشان تعریف کرد.

از آن طرف دختر فرد ثروتمند با شنیدن سر و صدا از خانه بیرون آمد و از پدرش سوال کرد که موضوع چیست؟ مرد هم همه جریان را برای دخترش تعریف کرد. دختر این فرد ثروتمند به پدرش گفت اگر واقعا پیامبر(ص) او را فرستاده باشد، تو فرستاده پیامبر(ص) را رد کرده و آخرت خود را تباه ساخته‌ای. بعد دختر فرد ثروتمند گفت: برای فهمیدن این مسئله که این جوان به پیامبر دروغ بسته و یا واقعا فرستاده پیامبر(ص) بوده است، راهی وجود ندارد جز اینکه به نزد پیامبر(ص) بروی و جریان را از ایشان سوال کنی.

پیامبر(ص) فرمود من مبعوث شده‌ام تا خوی اشرافی‌گری را از بین ببرم

پدر قبول کرد و به مسجد رفت و به محض دیدن جوان سیاه‌پوست که در کنار پیامبر(ص) نشسته بود، متوجه شد که جریان حقیقت داشته است. شخص ثروتمند خدمت پیامبر(ص) رسید و به ایشان عرض کرد که شما در ازدواج، شأن افراد را در نظر نمی‌گیرید. این جوان یک فرد سیاه‌پوست و فقیر است و ما از اشراف مدینه هستیم. پیامبر(ص) به او فرمود: مگر نمی‌دانی که من مبعوث شده‌ام که همین خوی اشرافی‌گری را از بین ببرم و به مردم بگویم که دارایی‌های افراد نشانه برتری آنها نسبت به دیگران نیست؟

شخص ثروتمند نظر پیامبر(ص) را پذیرفت و به حضرت عرض کرد که نظر دخترم هم شرط است. بعد به خانه رفت و جریان را برای دختر خود تعریف کرد و دخترش هم به ازدواج رضایت داد و جوان سیاه‌پوست داماد این خانواده شد و دو ماه بعد هم در جنگ به شهادت رسید.

من در اینجا می‌خواهم به نکته‌ای اشاره کنم. بعضی گفته‌اند که زنان کم‌عقل هستند و نباید به آنها چیزی از جمله قرآن آموخت. این افراد این حرف را هم به امیرالمومنین(ع) نسبت داده‌اند. در حالی که نسبتی که به امیرالمومنین(ع) داده می‌شود دروغ است. شاهد این مسئله هم احتجاج حضرت زهرا(س) به وسیله قرآن با خلیفه اول در مورد مسئله فدک است. اساسا حضرت زهرا(س) مفسر قرآن بود و زنان مدینه از ایشان قرآن می‌آموختند. فضه از شاگردان قرآنی حضرت بود. می‌دانید که حضرت خادمه نداشت. فضه دختر یکی از ثروتمندان مدینه بود و برای تعلیم قرآن به نزد حضرت زهرا(س) آمده بود. البته حضرت به او فرمود من وقتی برای آموزش به تو ندارم؛ او هم از حضرت درخواست کرد که مقداری از کارهای خانه ایشان را انجام دهد، تا وقت حضرت کمی آزاد بشود و بعد حضرت به او تعلیم قرآن کنند. همین داستانی که ما بیان کردیم خود شاهد دیگری بر این است که زنان کم‌عقل نیستند و نسبت این سخن به امیرالمومنین(ع) هم نسبت نادرستی است.

منبع: خبرگزاری رسا

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.