کشاورز شمالی داشت آنجا از شالیزار و وام و بدهی می گفت. از برنج خارجی. از بلاتکیلفی که گریبان شان را گرفته. از ورشکستگی هم گفت. صحبت شالیزارهایی هم وسط آمد که دارند ساخت و ساز می شوند و ناچاراً به تغییر کاربری روی خوش نشان داده اند.
صاحب زمین مستاصل! رو به گوش مسؤلین داشت از انصاف حرف می زد. می پرسید: ما دُورِ کشاورزی را خط بکشیم؟؟ اگر حمایت نشویم باید تا چند وقت دیگر، کود و سم و کارگر و کمباین و تیلر و تراکتور را ببوسیم و بگذاریم کنار. تازه کارگرهایی که رزق و روزی شان از سفره زمین ماست هم، بی مزد و نان می شوند. لطفاً دست برنج و شالی ایرانی را بگیرید...
برای چند نفری کلیپ را فروارد می کنم و خیلی پیچ و تاب برمی دارم... شاید تصویر آن روزِ غم انگیزی در ذهنم می نشیند که استان های سبز و کشاورزخیز، ساختمان خیز می شوند. و روستائیان پشت به سرزمین اجدادی، با عیال و اثاث ، راه شهر را در پیش بگیرند...
می نشینم صبحانه، ناهار و شام و میان وعده ها را با خودم بررسی می کنم.. از گندمِ نانِ و میوه هایِ مربا تا حبوبات و صیفی جات و لبنیات و چای و برنجِ سفره هایمان، دسترنج شماست... خدا خیرتان بدهد... آخر چرا باید هزار کلمه نگفته، توی نگاه تان محبوس باشد...
من که گنجی قیمتی تر از پشتکار و رزقِ حلال، نمی شناسم... قیمتی تر از مشقّتِ مردان و زنانی که هرگز به خزانه و نشا و وجین و دِرو و خرمن و شالیکوبی، نه نگفته اند...
به همین خاطر سالهاست حداقل کاری که از دستم برمی آید را انجام می دهم. یعنی رویه ام را ایرانی کرده ام. ایرانی می پوشم، ایرانی می خورم و یک خریدار ایرانی به حساب می آیم.
نظر شما