تحولات لبنان و فلسطین

۱۱ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۲:۱۷
کد خبر: 498198

همیشه دلم می خواست کارگردان باشم و فیلم بسازم. ایده‌آل‌های من در سینما می‌توانست خودش را نشان بدهد ولی من جزو آنهایی هستم که دستم برای فیلمسازی سبز نیست.

قدس آنلاین - همان زمانی که با دکتر معطر کار می‌کردم، درسم تمام شده بود و دیپلم گرفته بودم.آن موقع فیلمی به نام «چشم در تاریکی چون بیش کاود، بیش یابد» را ساختم.  آن موقع خیلی مد بود که از این اسم‌های پرطمطراق و بلند استفاده می‌کردند. خود فیلم 16دقیقه بود و تلفظ اسمش 18دقیقه زمان لازم داشت!

بعد هم همین‌طور بی‌خود و بی‌جهت این فیلم سوپر8را تقدیم کردم به بانو قمرالملوک وزیری. آن زمان به جز اسم‌های بلندبالا این تقدیم‌کردن‌ها هم مد بود و من حتی گاهی از این مدها هم جلو تر می‌رفتم و این گستاخی را داشتم که به‌یک‌باره فکر می‌کردم من خود فرانسوا تروفوهستم. البته بعدها این فیلم در جشنواره آسیا پاسفیک جایزه گرفت.

من و مسعود جعفری جوزانی از زمانی که در آمریکا تحصیل می‌کردیم، با هم آشنا بودیم. یک روز خیلی تصادفی مسعود را در راهروهای وزارت ارشاد دیدم. مسعود جعفری قرار بود فیلم کوتاهی به نام «با من حرف بزن» را برای کانون پروش فکری بسازد و این فیلم شروع دعوت از مسعود جعفری برای کار در سینما بود.

بنا بر خبری که در روزنامه خوانده بودم و یک ماجرای واقعی بود که در بنفش‌تپه اتفاق افتاده بود، فیلمی راجع به یک روستایی که سرما زده بود را برای مرکز مشهد ساختم که البته همین کارهم باعث طول رفاقت من با خانواده ارجمند شد. از آنجایی که فکر می‌کردم هر فیلمی که می‌سازم را باید به یکی تقدیم کنم، این فیلم را به روستاییان کشورمان که هنوز از نبود راه در رنج‌ هستند، تقدیم کردم. به خاطر این فیلم و اینکه شعار من به آقایان بر خورده بود، حتی تنبیه هم شدم.

بعدها متوجه شدم که به جز من کسان دیگری هم به این خبر توجه کرده بودند و بر همان مبنا قصه‌ای توسط محمدرضا سرشار به نام «اگر بابا بمیره» نیز نوشته شده بود. این قصه را بنیاد سینمایی فارابی به عنوان یکی از اولین تولیداتش برای ساخت به مسعود جعفری پیشنهاد کرد. مسعود وقتی فیلمنامه را مطالعه کرد، متوجه شد که شبیه داستانی است که من قبلاً ساخته‌ام. با من تماس گرفت و گفت تورج اگر تو بیایی من این فیلم را می‌سازم وگرنه، چون تو یک بار این داستان را کارکرده‌ای، من آن را نمی‌سازم. من رفتم و با مسعود برای ساخت این فیلم که همان «جاده‌های سرد» بود، همراه شدم و به عنوان فیلمبردار پشت دوربین فیلم مسعود قرار گرفتم. فکر کنم حدود 3 میلیون و 500 هزارتومان بودجه صرف این  فیلم شد که من هم برای آن کار 100 هزارتومان دستمزد گرفتم که کفاف یک سال زندگی من را داد.

آن تنبیهی که سر تقدیم فیلمم به روستاییان کشورم شدم، در روحیه‌ام تأثیر گذاشت و شاید مانع بزرگی در ادامه فیلمسازی من شد. همیشه دلم می خواست کارگردان باشم و فیلم بسازم. ایده‌آل‌های من در سینما می‌توانست خودش را نشان بدهد ولی من جزو آنهایی هستم که دستم برای فیلمسازی سبز نیست. من چند بار تلاش کردم ولی سرم کلاه گذاشتند. متأسفانه گاهی با آدم‌های ناسالمی در این حوزه کار کردم. من آن زیرکی را که یک کارگردان لازم دارد که بتواند خودش را به جا پیدا بکند  و بتواند کارش را جلو ببرد، نداشتم. هیچ‌کس نمی‌تواند مرا از روی صندلی ام که جعبه هد سه‌پایه بود که من همیشه سر صحنه روی آن می‌نشستم، بلند کند. من آن صندلی را از 8 سالگی می‌شناسم و با آن زندگی کرده بودم. ولی وقتی وارد کارگردانی می‌شدم، گاهی نمی‌توانستم آنها را بشناسم و برای این ترجیح دادم به سرزمین خودم عقب‌نشینی کنم.

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.