تحولات منطقه

دلایل و انگیزه‌های اسیدپاشی یکی از مواردی است که همیشه مورد توجه مردم بوده است، از دیگر سو مسؤولان باید این نکات را بررسی کرده و برای رفع آن چاره اندیشی کنند.

احساسات اسیدی زندگی‌ام را سوزاند
زمان مطالعه: ۴ دقیقه

قدس آنلاین - 24 آذرماه سال جاری بود که خبر اسیدپاشی بر صورت 2 زن در یکی از محلات مشهد در شهر پیچید، گویی واژه اسید هولناک‌تر از کلمه قتل است و همه چیز حتی اخلاق را می‌سوزاند، برهمین اساس حساسیت‌ها در این باره بیشتر از جرایم معمولی است.

اقدامات پلیس با سرعت و دقت انجام شد و چند روز بعد عاملان اسیدپاشی دستگیر شدند.

دلایل و انگیزه‌های اسیدپاشی یکی از مواردی است که همیشه مورد توجه مردم بوده است، از دیگر سو مسؤولان باید این نکات را بررسی کرده و برای رفع آن چاره اندیشی کنند. همکاری مسؤولان زندان مشهد در راه پیشگیری از جرم و در راستای هدف تعریف شده اقدامات تأمینی و تربیتی زمینه را فراهم کرد تا سراغ متهم این پرونده در زندان برویم و اکنون که فرصت کافی برای اندیشیدن داشته کمی از آنسوی سکه برای مردم بگوید.

او مردی متأهل متولد سال 58 و زاده تهران است که در خانواده‌ای 7 نفره بزرگ شده است. از او درباره دوران نوجوانی و جوانی‌اش می‌پرسم که می‌گوید: 12 ساله بودم که به ناچار از تهران به سبزوار نقل مکان کردیم، ولی من چند سال بیشتر نماندم، دوباره به تهران بازگشتم و در یک کارگاه تولید روکش ماشین مشغول به کار شدم، در این مدت با خانواده دایی‌ام زندگی می‌کردم.

پس از مدتی خانواده‌ام راهی مشهد شدند، این بار من هم همراهشان شدم و 2 سال در مشهد کار کردم.

حدود 13 سال پیش ازدواج کردم و پس از آن به تهران و از آنجا به کرج رفتم و در یک شرکت خصوصی مشغول به کار شدم.

از او می‌پرسم دلیل اینکه تمایل به زندگی در کنار خانواده بویژه در دوران مجردی نداشتی چه بوده است؟ آزادتر بودی و نمی‌خواستی امر و نهی بشوی؟

این متهم به اسیدپاشی می‌گوید: آن گونه که فکر می‌کنید نیست، من جوانی سربه راه بودم و کاری نمی‌کردم که امر و نهی شده یا مورد شماتت قرار بگیرم، ولی تهران را دوست داشتم. می‌گویم یعنی دوستان خلافکار نداشتی که مثلاً بخاطر آن‌ها تهران را دوست داشته باشی؟

پاسخ می‌دهد: سمت هیچ کار خلافی نمی‌رفتم. تنها یک بار به وسوسه یکی از اطرافیان می‌خواستم حشیش بکشم که با هم به خاک سفید رفتیم که اتفاقاً همان موقعی بود که طرح پاکسازی اجرا می‌شد و ما دستگیر شدیم، ولی آدم رفیق بازی نبودم و نیستم.

از او می‌خواهم داستان اسیدپاشی را برایم تعریف کند و از اینکه چرا وارد مسیری شده که سرانجامش به زندان وکیل آباد مشهد ختم شده است؟

چشمانش پر از اشک می‌شود و با کلمات بریده بریده می‌گوید: اولین و اصلی‌ترین عامل اشتباهات و تصمیمات احساساتی زندگی خودم بوده، ولی چون از مدت‌ها پیش و در حالی که 2 فرزند دارم ارتباط خوبی با همسرم نداشتم. کمبود عاطفه شدیدی احساس می‌کردم که به نظر من همسرم در رفتار و گفتار قدرشناس تلاش من برای فراهم کردن آسایش خانواده‌ام نبود، همین سردی رابطه میان من و همسرم موجب شد تا به کرج نقل مکان کنم یا به مشهد بیایم، ولی اوضاع بهتر نمی‌شد. حتی حدود یک سال قبل همسرم دادخواست نفقه داد، در این زمان محیط خانه دیگر حال و هوای سال‌های اولیه را نداشت.

در همین زمان که من در وضعیت مناسب روحی نبودم و حدود 6 ماه بود که از همسرم جدا زندگی می‌کردم، تصورم این بود که در نهایت کارمان به جدایی ختم خواهد شد، با خانواده یکی از همکارانم آشنا شدم و متوجه شدم که خواهر دوستم با شوهرش مشکل دارد، ابتدا به قصد کمک به آن‌ها وارد اختلاف‌های خانوادگی آن‌ها شدم، حتی پدر و مادر و برادرش در جریان این ارتباط بودند، اما پس از مدتی که باخواهر دوستم گفت وگو داشتم احساس کردم این زن می‌تواند خلأ عاطفی من را پر کندچراکه او هم دردهایی مشابه من داشت، نه آنگونه همگان تصور می‌کنند بلکه فقط به لحاظ درک کردن و قدرشناس بودن.

قرار بود از شوهر دومش که او را فریب داده و اموالش را بالا کشیده بود جدا شود و من هم از همسرم طلاق بگیرم و با او ازدواج کنم، ولی گویا آنقدر از طولانی شدن روند قانونی خسته شده بود که دلش می‌خواست خودش به نوعی از شوهرش و زن اول او انتقام بگیرد. من هم در آن زمان اسیر احساسات شدم و تحت تأثیر حرف‌های او که مظلومیتش را مضاعف نشان داد قرار گرفتم و دست به چنین کاری زدم.

وقتی از او درخصوص شبی که آن اتفاق شوم رخ داد، می‌پرسم نگاهش روی زخمی که بر دستش دارد قفل می‌شود و آرام اشک می‌ریزد، لحظاتی سکوت می‌کند سپس می‌گوید: نفهمیدم چه شد که این طور با زندگی چند انسان و چند خانواده بازی کرده و روزگارشان را سیاه کردم. ای کاش راه منطقی‌تری را در پیش گرفته و به عاقبت کار فکر می‌کردم. ای کاش زمان به عقب برمی‌گشت و از راه قانون مشکلاتمان را حل می‌کردیم.

آن شب من فقط می‌خواستم از زن اول شوهر خواهر دوستم؛ همان زنی که با او آشنا شده بودم و او این درخواست را مطرح کرده بود، انتقام بگیرم، اما ناخواسته مقداری اسید روی صورت زن دیگری که همراهش بود، ریخت و آن زن بیگناه در آتش کینه‌ای که هیچ نقشی در آن نداشت سوخت و نشانه این تصمیم احساس و اشتباه سوختگی روی دستم است که تا ابد باقی خواهد ماند. فقط می‌دانم زنگی من تمام شد.

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.