قدس آنلاین - محبوبه زن جوانی است که از راه سخت زندگی خود کلافه و بیحوصله شده است. او میگوید: گاهی با خودم فکر میکنم اصلاً چرا زنده هستم. اما وقتی به بچهام نگاه میکنم، امیدوار میشوم و میگویم باید سایهام روی سر دخترم باشد و بتوانم پاره تنم را به خوشبختی برسانم.
این زن 29 ساله در حالی که آثار کبودی روی دستها و صورتش نمایان است، خیلی جدی ادامه میدهد: این بار هم به اورژانس اجتماعی میروم و به خاطر همسر آزاری از او شکایت میکنم و به دادگاه خواهم رفت تا تکلیفم با این مرد بیمسؤولیت روشن شود.
داستان زندگی زن جوان اگر چه ناراحت کننده است اما پیامهای زیادی برای همه دخترهای جوانی دارد که به حرفهای احساسی دل خوش میکنند و برای رسیدن به فرشته رویاهای خود احترام والدین و بزرگترهای خانواده را زیر پا می گذارند. محبوبه در دایره اجتماعی کلانتری 30 مشهد قصه تلخ زندگیاش را این گونه تعریف کرد: دبیرستان میرفتم که خاطرخواه پسری جوان شدم. دل به او دادم و با وعدههای رویاییاش مرا غرق در خیال و سراب خوشبختی میکرد. او به خواستگاریام آمد. خانوادهام مخالفت شدید خود را با این موضوع اعلام کردند. اما هیچ کس نمیدانست من نه یک دل که صد دل، خاطرخواه شدهام و به هیچ قیمتی حاضر نیستم از عشق خیالیام بگذرم.
زن جوان آهی کشید و افزود: با سماجتهای تهدیدآمیز من و دو جلسه خواستگاری دیگر بالاخره حرف خودم را به کرسی نشاندم و با پسر مورد علاقهام ازدواج کردم. همان سال اول ازدواج صاحب یک فرزند شدیم. متأسفانه همسرم احساس مسؤولیتی در برابر من و فرزندش نداشت. بیشتر دنبال رفیق بازی و خوشگذرانیهایش بود. کمکم فهمیدم معتاد شده است. اوایل تریاک میکشید و بعد هم موادمخدر صنعتی استفاده میکرد. اوضاع جسمی و روحی و روانیاش خیلی زود به هم ریخت و دیگر سرکار هم نمیرفت. مانده بودم چکار کنم. شکایت کردم و از او طلاق گرفتم. بعد از مدتی کوتاهی خبردار شدم با زنی ازدواج کرده است. چهار سال غم دوری از فرزندم را تحمل کردم. اجازه نمیداد بچهام را ببینم و از طرفی میترسیدم به خانه مادرش بروم. دوستان لاابالیاش همیشه آنجا بودند و برایم ایجاد مزاحمت میکردند. حدود پنج ماه قبل فهمیدم همسر دومش هم طلاق گرفته است. با وساطتهای مادر و خواهرش و قولهایی که به من دادند و فقط و فقط به خاطر دخترم دوباره به عقد او درآمدم. خانوادهام اصلاً راضی نبودند و میگفتند این مرد اهل زندگی نیست. بگذار شکایت میکنیم و تکلیف بچه را هم با توجه به اعتیاد شدید پدرش روشن میکنیم. اما به حرفهای پدر و مادرم توجهی نکردم. بار دیگر پا به خانه سرد و بیروحی گذاشتم که خاطراتی تلخ و تأسف بار از آن به یاد داشتم. متأسفانه در این مدت او که با زنی ارتباط مخفیانه داشت کارش شده بود ضرب و شتم من و دختر کوچولوی بیگناهم. از کرده خود پشیمان شده بودم. میگفتم به زندگی خودم پایان میدهم. اما باز هم به خاطر دخترم به خودم گفتم شرم کن و اشتباهی دیگر رقم نزن که زندگی این دنیا و آخرتت را به نابودی و فضاحت بکشاند. این سرنوشتی است که خودم برای خودم رقم زدهام و حالا باید تاوان سنگینی بپردازم.
نظر شما