قدس آنلاین - عصر مدرن با تمامی دستاوردهایش هنوز نتوانسته است زخمهایی ناسور را که مدتهاست بر پیکر روحمان نشسته مرهمی نهد؛ زخمهایی چنان عمیق و چرکین که طبیب مدعی عقل در برابر آنها آشکارا به چهکنم چهکنم افتاده است. عقل مدرن اکنون محافظهکارتر از آن چیزی است که باید باشد، زیرا فرصت و امکان تجارب نو و آزادانه را از ما سلب میکند و تنها از پی تثبیت مجموعهای محدود از رویههای مشخص زیستی برمیآید.
گویا دیگر خرد نوین ما نمیتواند آن گونه که از آن انتظار میرفت، از برج و باروی بظاهر استوار خود که از پس قرنها مجاهدت فکری سر برآورده است، در برابر لشکریان متحد و سرسخت جهل و جنون - از بنیادگرایی تا اشکال گوناگون نسبی گرایی اخلاقی- پاسداری کند.
لشکر جهل به دروازههای شهر هر چه نزدیکتر میشود و با عرضه نسخههای بدیل و بظاهر مطلوبتر از زندگی، مصرانه میخواهد بار دیگر آتش در خرمن عقل زند. در هنگامه آشوبی چنین سهمگین و خانهبرانداز، رواست آیا که باز دست در دامان سرسختترین و دشمنخوترین خصم عقل آویزیم و برای نجات دستاوردهای خرد بشری با کسانی همسنگر شویم که نیشدارترین کنایهها را در درازنای تاریخ نثار عقل کردهاند؟
مگر نه آن است که انسان تنها هنگامی «مدرن» شد که خود را به پشتوانه عقلِ از بند رسته خویش، از شر تمامی تراوشهای ذهنی انسانِ پیشامدرن و در رأس آنها رازوری و عرفان، رهانید؟
پاسخ اما آری است؛ عقل ناگزیر است تا همخانه دشمن خویش شود، زیرا تنها عرفان است که در شرایط کنونی امکان زیستنی چنان جسورانه و آزادانه را به ما میدهد که عقل، در اشکال مختلفش از عقل معاش تا عقل فلسفی، نه میتواند و نه مییارد که آن را حتی در تصور آورد. البته آن عرفانی که در اینجا از آن سخن میگوییم، تنها منحصر به نوع ویژهای از رابطه فردانی با منشأ قدسی نمیشود، بلکه در شکلی گستردهتر نوعی برنامه منسجم برای زیست اجتماعی است.
****
«و [طالب مقصود] هیچ مذهب به ابتدای حالت بهتر از ترک عادت نداند».
* تحمیل فرم گرایی خشن
در عصر مدرن، اما نظام عادت پیچیدهتر و بسیار سلطهجوتر شده است. امروز در برابر یک «فراخود» تصنعی و تمامیتطلب قرار داریم که تا دوردستترین و دسترسناپذیرترین مرزهای قلمرو فردیت ما را تحت انقیاد خویش درآورده است. فراخودی که نوعی فرمگرایی خشن را بر زندگی ما تحمیل میکند. این فراخود هولناک و ویرانگر چیزی نیست مگر نظام مصرف. نظامی که ما را بردهوار تابع نظم خویش میسازد و الگویی یکسان و فراگیر از زندگی را بر ما تحمیل میکند؛ الگویی که در آن دامنهی آزادی ما در انتخاب شکل دلخواه زندگی بسیار محدود شده است. آن انتخابها و امکانهای رنگارنگی که هر روز در قالب تنوع دروغین عرضهشده، از سوی این نظم نوین زیستی جلوهگری میکنند، عمدتاً چیزی نیست مگر جلوههای متلونِ تنها یک سبک خاص از زندگی. در واقع شما به گزینش یک الگوی همگانی و همسانِ زندگی محکوم هستید و در این میان باید نسخههای گوناگون این سبک و شکل عمومی را بیازمایید و ناگزیر یکی را انتخاب کنید. این تفاوت در اشکال و سبکها به هیچ روی ماهوی نیستند، بلکه تمایز تنها مربوط به مراتب و رویه ظاهری زندگی میشود. شما ناگزیرید مصرف کنید و هرگز مجاز نیستید از حد کمتری مصرف کنید. حق ندارید رؤیای داشتن خانهای باشکوه، درآمدی بالا و تفریحات پرخرج و متنوع را نداشته باشید. در واقع این نظام، شما را بر سر یک دوراهی، دو وضعیت، که در نهایت هر دو به مغاکی ژرف ختم میشوند تنها و بیپناه رها میکند: وضعیت ویلی لومن پولدار که خوشبخت است، و ویلی لومن بیپول که مآلاً مفلوک و بدبخت است. چنانچه مقصد شما نیز رسیدن به همان آلاف و الوفی باشد که از سوی نظام مصرف به عنوان غایت قصوای زندگی تعریف شده است، شاید که خوشبخت شوید، در غیر این صورت حق ندارید به شکل دیگری از زندگی بیندشید. در واقع نظام مصرف و تولید و سود (با تمام پیچیدگیهای ادعایی آن) بر یک اصل بسیار ساده مبتنی است: باید تا میتوانید بیشتر داشته باشید، و الا هرگز شاهد بخت را در آغوش نخواهید گرفت. عرفان به ما این جسارت و آزادگی را میدهد تا پشت پایی جسورانه به تمامی این تقیدها و هنجارهای تحمیلی نظام سرمایه زنیم، تمامی آن اصول و قواعدی که از ما برده صرف این نظام را میسازد.
غلبه بر فرم گرایی با عرفان
اما راه حل عرفان چیست؟ عارفان راهکارهای گوناگونی برای دستیابی به زیست متعالی و پیراستهتر و غلبه بر این فرمگرایی زیستی عرضه داشتهاند؛ از آریگویی شادمانه و جسورانه ابوسعید ابوالخیر به زندگی تا بیکرانِ حزن ابوالحسن و از یورش بیمحابای حلاج بر تمامی قواعد تثبیتشده نظم اجتماعی تا لاقیدی رندانه حافظ، عرفان و تصوف روششناسی زیستی و متنوعی را برای نیل به این مهم به دست میدهد. در متن این روششناسی زیستی، مراحل گوناگونی وجود دارد؛ نخستین مرحله وارستگی است؛ رهایی از خویشتن برای رسیدن به خویشتن. این رهایی میسر نمیشود مگر با پشتِپازدن به تکلف. تکلف در نگاه عارفان از سخنگفتن آغاز میشود و به خردترین کنشهای زیستی و روحی ما تسری مییابد. تکلف بارزترین شکل ترجیح فرم زندگی بر محتوای آن است. رهایی از تکلف است که میتواند میدان را برای غنیسازی محتوای زندگی فراهم آورد؛ چنانکه نسفی میگوید: «بیتکلفی آزادی است». اما گریز از تکلف میسر نمیشود، مگر با زدودن رنگ تعلق از خویشتن. تعلق است که وابستگی را به دنبال میآورد؛ وابستگی بیمارگونه به هر آن چیزی که فرع بر معنای اصلی زندگی فاضلانه است، اما بیتعلقی حاصل نمیشود، مگر از طریقی که حاتم آن را تقریر کرده است: «یکی خرسندی بدانچه در دست است. دوم نومیدی از آنچه در دست دیگران است». واپسین مرحله، اما نگاهی دیگرگونه به «دیگری» است. این مهمترین اصل عارفانه برای تنظیم روابط اجتماعی به شکلی اخلاقی و فضیلتمحور است. تقدم دیگری بر خویشتن که یکی از مضامین مؤکد در ادبیات عارفانه است، نظم اخلاقی استواری را بنیاد میگذارد که به هیچ روی آفات اصلی عصر «وفور»، یعنی آزمندی، سوداگری و خودپرستی منفعتجویانه، هرگز نمیتواند آن را متزلزل سازد. ادبیات صوفیانه به ظریفترین و لطیفترین شکل ممکن تمامی این مراحل را نظریهپردازی کرده است؛ و ظریفتر و موجزتر از همه این مصرع از حافظ آن را تقریر کرده است: همایی چون تو عالیقدر حرص استخوان تا کی؟
*عرفان مهمترین ابزار معرفتی
به هر حال طیکردن رسیدن به این سطح از تعالی متضمن آزمونهایی دشوار و طاقتفرساست و پرآشکار است و پیشهکردن چنان نفسکشی و پارسامنشی آرمانگرایانهای که از سوی بسیاری از آنان توصیه میشود نه کار هر کس است، آن هم بویژه انسان امروزی. اما هر گاه بکوشیم اندکی به این تعالیجویی رادیکال نزدیک شویم، میتوانیم امیدوار باشیم که شالوده زندگی متعالیتر و شایستهتری را برای خود تدارک ببینیم. از این قرار با هر تعریفی از فضیلت، آموزههای عرفانی یکی از مهمترین ابزارهای معرفتی ما برای رسیدن به یک زندگی فاضلانه هستند، با این حال باید هوشیار بود که پنداشتن عصر مدرن به عنوان عصر «خور و خواب و خشم و شهوتِ» صرف، یکسره خطاست، همانگونه که قلمدادکردن عصر پیشامدرن به عنوان عصر سلامت نفس مطلق و روزگار جانهای پاک و وارسته تنها از سر نادانی و جهل مطلق تاریخی است؛ در واقع هر نقدی به دوران مدرن آنجا میتواند مؤثر باشد که آغشتگی هرچه کمتری به نوستالژیا و گذشتهگرایی رمانتیک داشته باشد. از این قرار، نقد عرفانی دنیای مدرن، قرار نیست رجعتی واپسگرایانه به گذشته باشد که در پرتو آن نوعی نوستالژیای تخدیرکننده و ناتوانساز فرصت جولاندادن بیابد.
میراث عرفانی ما بسیار حجیم است؛ سرشار از مکررات؛ این تکرار بیرویه شماری از درونمایههای مشخص اگرچه خود نقصی است، اما همهنگام نشانگر تأکید عارفان بر مضامینی اصیل است که هنوز هم تاریخ آنها را بیاعتبار نگردانیده، سهل است، در شرایط کنونی حتی اقتضا و مناسبت آن بسیار بیشتر از دورانی است که طرح و تقریر میشدند.
نظر شما