1ـ بست بالا: پیرانهسر
نقل «یحییبن اَکثَم (قاضی)»: (ادامة استدلال مأمون در رد نظر دانشمندان)... و اگر دروغ گفته باشد... که دیگر شایستگی حکومت بر مسلمانان را نداشته است!»... هوای گرم، دانههای عرق را بر پیشانی همه نشاند. مردی که معلوم بود از راهی دور آمده بود، ایستاد و کمی خشمگین گفت: «مگر این روایت را نشنیدهای که پیامبر(ص) فرموده: این و آن، سرور پیران بهشتاند...؟!» ...
مأمون، لبخندی به مرد زد و گفت: «این روایت نیز دروغ و خلاف سخن پیامبر(ص)... و حتی خلاف آیة قرآن است... همة شما این روایت را شنیدهاید که روزی پیرزنی به دیدار سول خدا(ص) رفت... (ناتمام)»./ از ترجمة جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار»/ ترجمة موسی خسروی/ چاپ 1377/ صفحة 180 با تلخیص و بازنویسی.
2ـ سقاخانه: سفرنامة یه عمر (229)
زن که «نامة نیاز»ش رو به دست گرفته، نگاهی به «ویلچیر» شوهر معلولش میکنه و مطمئن میشه که همهچیز مرتبه... همین که از «رئیس دفتر»ش شنیده مدیر کل ایستاده به نماز ظهر، براش کافی بوده که مطمئن بشه تا نیمساعت دیگه هم پیداش نمیشه... برای همین هم جوری که کسی متوجه نشه، پاهای تاولزده و پیادهرفتهش رو از کفشهاش بیرون میکشه تا دردشون کم بشن... اما هنوز ده دقیقه نگذشته که در اتاق مدیر کل باز میشه... زن، دستپاچه میشه... رئیس دفتر که دلیل تعجب زن رو فهمیده (و به این تصویر در آدمهای قبلی عادت کرده!)؛ میگه: «نمازشون کوتاهه مادر!... بفرمایین!»... مدیر کل هم لبخندی میزنه و گرم، با زن و همسر معلولش احوالپرسی میکنه و به اصرار، دستة ویلچیر رو میگیره تا به اتاقش برن. بغض، گلوی زن رو گرفته./ برگرفته از ترجمة جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمة علیاکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ 1380/ صفحة 668 ـ «حسینبن خالد»، از «امامرضا(ع)»... و امام(ع) از پدرانش... و ایشان از امیرمؤمنان علی(ع) و امیرمؤمنان(ع) از پیامبر(ص) نقل کرده است که فرمود: « (ادامه) ای مردم!... فقط علی(ع) امیرِ مؤمنان است... (ناتمام) ». ـ با تلخیص.
3ـ پنجرة پولاد (106): شیخحسین تربتی ـ مدفون در محدودة پایین قدمهای مبارک «امامرضا(ع)»
تهلهجة «سبزواری»ش رو حفظ کرده بود و هروقت به حرم میاومد، یکی از «کتابهای نیمهتموم»ش رو با خودش میآوُرد... همینجا کنار من و رفقام میایستاد... به یکی از ما تکیه میکرد و صفحهای از کتاب رو باز میکرد و نشون «امامرضا(ع)» میداد... بعد هم توضیح میداد و مشکلی رو که در کتاب، بهش برخورده بود، مطرح میکرد... بعد هم دو رکعت نماز میخوند و میرفت... یکی ـ دو روز بعد هم دوباره میاومد و از چهرة خندون و خوشحالش میفهمیدیم که مشکل علمیش حل شده بود... گاهی هم بیکتاب و نوشته میاومد و همینجا میایستاد و زیر لب چیزهایی میگفت که نمیشنیدیم... فقط اشاره به «پایینپا»ی امام(ع) میکرد... روزی که جنازهش رو آوردن و همینجا، زیر یکی از رفقای «مرمر» قدیمیم دفنش کردن، آرزوش رو فهمیدم. ـ درگذشتة سال 1266 خورشیدی./ برگرفته از صفحة 127 در جلد «اول» کتاب «مشاهیر مدفون در حرم رضوی» / اثر گروهی/ چاپ 1387/ بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی.
4ـ بهشت «ثامنالائمه(ع)»: زیارت (172)
بهار... که بیدریغ به باغ و کویر میبارد... که قدمگذاشتن به شورهزار را عار نمیداند... کوچکترین اثر «بهارآفرینی تو»ست./ در دعای پس از زیارتنامة «امامرضا(ع)» گفته شده است: «خدای من!... عادت بخششِ بیچشمداشت و بزرگواریات را از من دریغ نکردهای... (ناتمام)» ـ دریافت، تلخیص و بازنویسی از کتاب شریف «مَفاتیحالجَنان»، چاپ اول (بیتاریخ) از شرکت «اسوه». صفحة 830.
5ـ بست پایین: مثنویهای شِفا (10)
شِفای همسر مرد گرگانی / شب جمعه بیست و هشتم فروردین 1314 (3)
(رسیدن سید و زن به مشهد)
مشهد آن زمان، پر از بیمار/ دکترش کم، مریضیاش بسیار
همه درگیر رنج و چهره، عبوس / رنج ِمالاریا... وَبا... تیفوس
پای آن دو، به شهر خسته رسید / کارشان تا مریضخانه کشید
زن که شد بستری، رضا غمگین / ماند با شور حسرتی شیرین
یکطرف: بود امیدوار شِفا/ یکطرف: ناامیدِ قرص و دوا... (ناتمام)./ از کتاب «کرامات رضویه»، نوشتة حاجشیخ علیاکبر مُرَوِّج / نشر جعفری / چاپ سوم: 1363/ صفحة 188.
نظر شما