تحولات لبنان و فلسطین

به نظر من الاهیات را مقابل فلسفه دین قرار دادن کار درستی نیست. شما اگر می‌خواهید در برابر فلسفه دین از اصطلاحی استفاده کنید، باید از کلام جدید استفاده کنید.

دست فلسفه دین از گوهر ادیان کوتاه است

قدس آنلاین - رسول رسولی پور، رئیس دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه خوارزمی است. وی دارای مدرک دکترای «فلسفه دین» از دانشگاه پونای هندوستان و مدرک پسا دکتری از مرکز فلسفه دین دانشگاه نوتردام ایندیانا آمریکاست. او در زمینه‌های کلام قدیم و جدید، فلسفه دین، منطق (کلاسیک و ریاضی)، الهیات مسیحی و... تدریس می‌کند.

گفت‌وگوی پیش رو به موضوع انتقادها درباره فلسفه دین و همچنین پرسش درخصوص وجود یا نبود چنین رشته‌ای در فضای علمی کشور است که در ادامه می‌خوانید.

*از جمله انتقادهای مطرح شده به «فلسفه دین» این است که این رشته اساساً دغدغه دینداری ندارد و در اصل، درگیری دنیای مدرن با مسیحیت بوده، بنابراین مسأله کشور ما نیست. با این نگاه موافقید یا خیر؟

هرگونه داوری در مورد وضعیت فلسفه دین در کشور به آشنایی ما به تعریف آن بر می‌گردد که اصلاً فلسفه دین چیست. با توجه به تعریف‌مان آن وقت می‌توانیم بگوییم که وضعیت کنونی آن در کشور ما به چه شکل است. خوب است بد است؟ باید باشد یا نباید باشد؟ ببینید یک تفاوتی در ابتدا بین فلسفه دین و کلام جدید هست. آنچه در کشور ما از آغاز طرح شده و از سوی روشنفکرهایی مانند آقای عبدالکریم سروش عنوان شد ، مباحثی تحت عنوان کلام جدید بوده، به تعبیر دیگر نوعی مسأله شناسی جدید در حوزه اعتقادها و پاسخ به مسایل جدید بود، که موجب شکل گیری کلام جدید شد. تعریف کلام جدید بر می‌گردد به تعریف خود کلام که کلام «دفاع از آموزه‌های دینی» است و اگر این کلام، «فلسفی» باشد، دفاع عقلانی از آموزه‌های دینی است؛ اگر «نقلی» باشد دفاع روایی از آموزه‌های دینی است. یعنی متکلم خیلی ساده تعریف می‌شود به مدافع. متکلم یعنی کسی که مدافع باورهای دینی است.

اما «فلسفه دین» متفاوت است، فلسفه دین تحلیل فلسفی پدیده‌ای به نام دین است که در این تحلیل ما آن قید دفاع یا شرط دفاع را نداریم، در کلام داریم یعنی کسی که اسمش متکلم است، قاعدتا در صدد و تلاش است، چه عقلانی و چه نقلی، از آموزه‌های دینی دفاع کند. اما در فلسفه دین نه!

ما معرفت‌های درجه دومی داریم که نسبت به یکسری رشته‌های علم بشری نگاه تاریخی می‌کنند، نگاه متدولوژیک دارند و غایات آن را بررسی می‌کنند. این سه مورد در حقیقت مبانی فلسفه علم تلقی می‌شود. فلسفه دین هم یکی از همین شاخه‌های معارف درجه دوم یاScience Meta است، به جای اینکه بیایم در حوزه معرفت درجه اول درباره آموزه‌ها صحبت کنیم، می‌گوییم پدیده ای به نام دین با این آموزه‌ها با این شیوه دنبال چیست؟ و تحلیل می‌کنیم که در آن اهدافش موفق بوده یا نه؟ روش‌های آن روش‌های محکمی است یا به آن ایراد وارد است؟ و در تاریخش به آن چه گذشته؟

نخستین کتابی که من یادم می‌آید در این حوزه در کشور ترجمه شد و مورد توجه قرار گرفت، کتاب «فلسفه دین» جان هیگ بود که آقای بهزاد سالکی سال 1371 ترجمه کردند. این کتاب نقطه عطفی برای ورود به مباحث فلسفه دین بود. یعنی ما یک تجربه‌ای از کلام جدید داشتیم که اصطلاحاً در سنت کلامی می‌گوییم آشنایی با شبهات جدید و پاسخگویی به شبهات جدید، آن وظیفه متکلم جدید است. اما کسی که فیلسوف دین است، می‌آید پدیده‌ای به نام دین را تحلیل فلسفی و نقاط قوت و ضعف آن و دلایل له و علیه آن را بررسی می‌کند و هدف گیری دفاع یا مشروط به اینکه به دینداری یا تحکیم باورهای دینی منجر بشود، ندارد. رشته فلسفه دین «لابشرط» است نسبت به این که دین تحکیم بشود، مبانی آن تقویت بشود یا نشود. به هر حال شرایطی که در کشور ما هست، یک مقدار شرایط اختلاطی است، یعنی ما در کلاس هایی به نام کلام جدید، فلسفه دین می‌گوییم و در کلاس هایی به نام فلسفه دین، کلام جدید می‌گوییم.

*آقای دکتر! یکی از طیف‌های مخالفان «فلسفه دین» نگاهشان این است که پرداختن به فلسفه دین، بازی کردن در زمین مدرنیته است. یعنی رویکرد فلسفه دین، از این زاویه که دین اُبژه بشود و آن را استنطاق کنیم، متعلق به تفکر مدرن است. چنین نگاهی را قبول دارید؟

باز اینجا هم بر می‌گردد به اینکه مراد از دین چیست. یعنی تعریف ما از دین در عبارت فلسفه دین چیست. ببینید ما وقتی می‌گوییم «فلسفه دین» یعنی تحلیل فلسفی معارف دینی. ما خود دین و گوهر دین را نمی‌آییم در آنجا تحلیل فلسفی کنیم، پس اگر چیزی ابژه شده معارف دینی به عنوان یکی از رشته‌های علوم انسانی است، یعنی به عنوان یکی از معرفت هایی که در بین انسان‌ها جاری شده، مورد توجه است. فیزیک هست، فلسفه فیزیک داریم؛ ریاضی هست، فلسفه ریاضی داریم؛ یک رشته هم در علوم انسانی تحت عنوان معرفت دینی داریم، یعنی یکسری آموزه‌های دینی آمده شکل معرفت پیدا کرده، شکل ساینتیفیک پیدا کرده آمده وارد آکادمی‌ها شده و در دانشگاه‌ها و مؤسسات آموزش عالی مورد بحث قرار گرفته است. پس ما دین را بحث نمی‌کنیم، ما معرفت علامه طباطبایی، معرفت ملاصدرا، معرفت جان هیگ، معرفت آکوئیناس و... را داریم بررسی می‌کنیم.

*یعنی وقتی می‌گوییم دین، منظور دین مُنزَل نیست، دین محقَّق هم نیست؛ بلکه صرفاً فهم ما از دین است؟

بله، یعنی فهم‌های رایج در بین متألهین را بررسی می‌کنیم. مثلاً آقای سوئین برن در اثبات وجود خدا از آیات طبیعی یا الاهیات طبیعی استفاده کرده است؛ ما در حقیقت می‌آییم الاهیات طبیعی را تحلیل می‌کنیم که الاهیات طبیعی خودش یک رویکرد انسانی نسبت به مسأله خداباوری است و استفاده از معرفت انسانی در اثبات وجود خداست. حتی اگر ما درباره خدا بحث می‌کنیم، معرفت فلان فیلسوف یا تعریف فلان عالم یا روایت فلان دانشمند را درباره خدا بررسی می‌کنیم، خود خدا را که تحلیل نمی‌کنیم. از این جهت نباید نگران باشند که داریم در زمین مدرنیته بازی می‌خوریم یا داریم دین را بازیچه قرار می‌دهیم. ما یا باید بپذیریم که دین معرفت قابل بحثی در آکادمی‌ها هست یا نه. اگر نمی‌خواهیم به عنوان یک رشته دانشگاهی آن را وارد دانشگاه کنیم، این یک بحث دیگر است، اما به محض اینکه مباحثی تحت عنوان الاهیات و معارف اسلامی یا فلسفه و حکمت اسلامی یا کلام اسلامی به یک رشته دانشگاهی تبدیل کردید، طبیعت دانشگاه این است، نظریاتی که داده شده را بررسی می‌کند. در حقیقت «فلسفه دین» تحلیل فلسفی «فهم متدینان» از آموزه‌های دینی است.

*گروهی در کشور به سمت تأسیس مباحثی تحت عنوان فلسفه دین اسلامی رفته‌اند. می‌خواهم بپرسم آیا اصلاً تأسیس چنین مفاهیمی شایسته و بایسته است؟

بله. به نظر من مشکلی ندارد. یک وقت ما دین را به عنوان یک پدیده جنرال بحث می‌کنیم که مثلاً خداباوران برای اثبات وجود خدا چه دلایلی آورده اند. می‌گوییم مثلا هندوئیسم این را گفته، اسلام این را گفته و ... یک وقت می‌آییم. به طور خاص آموزه‌های دین اسلام را و فهم از آموزه‌های دین اسلام را تحلیل فلسفی می‌کنیم. اینجا ما داریم فلسفه دین اسلام می‌خوانیم، مشابه این مباحث را در آکسفورد هم داریم. آقای «سوئین برن» خودش مدیر کرسی فلسفه دین مسیحی بوده است. این مشکلی ندارد، یک وقت شما جنرال دارید بحث می‌کنید، یک وقت می‌آیید می‌گویید نه، می‌خواهیم یک دین خاصی به نام یهودیت یا به نام مسیحیت را تحلیل فلسفی کنیم که می‌شود فلسفه دین مسیحی یا فلسفه دین اسلامی.

*بتازگی یکی از استادان فلسفه دین گفته ما تا امروز چیزی به اسم فلسفه دین در کشور نداشته‌ایم، هر چه بوده الاهیات بوده است. شما با این نظر موافقید؟

- ایشان احتمالاً منظورشان از اینکه ما «فلسفه دین» نداشته‌ایم و الاهیات داشتیم درست اش این است که ما بگوییم کلام داشته‌ایم. الاهیات یعنی خداشناسی ولی ما تحلیل فلسفی می‌خواهیم بکنیم. ما هم درکلام عقلی تحلیل فلسفی می‌کنیم، هم در فلسفه دین. اما آنجا تحلیل فلسفی می‌کنیم متعهد و مشروط به اینکه باورها تحکیم شود، اینجا تحلیل فلسفی می‌کنیم لابشرط، ممکن است بشود، ممکن است نشود. اما در کلام جدید هم استاد هم فضا هم سیلابس هم دانشجو برایشان تفهیم شده که در این کلاس قرار است آموزه‌های دینی تحکیم شود. به نظر من الاهیات را مقابل فلسفه دین قرار دادن کار درستی نیست. شما اگر می‌خواهید در برابر فلسفه دین از اصطلاحی استفاده کنید، باید از کلام جدید استفاده کنید. ایشان شاید منظورشان این بوده که ما در کشور هنوز آن تحلیل آزاد فلسفی را نداریم. هر جا می‌آییم درباره معجزه صحبت می‌کنیم درباره تجربه دینی صحبت می‌کنیم، همه این‌ها باید نهایتا به این منجر بشود که خداباوری را تقویت بکنیم. اگر این باشد، ما می‌توانیم بگوییم فلسفه ورزی تحلیل عقلانی دین نمی‌کنیم، بلکه دنبال این هستیم که مبانی اعتقادی دینی مان را تحکیم بکنیم.

* تحلیل کلی شما از فضای «فلسفه دین» در کشور فارغ از انتقادها چیست؟

من هم اعتقادم این است که ما واقعاً به آن شکل جدی هنوز «فلسفه دین» در کشور نداریم. به خاطر اینکه استادانی که تدریس می‌کنند همه شان خداباور هستند یا غالباً خداباور هستند و در حقیقت دارند کار کلام جدید می‌کنند، یعنی مسایل و شبهات و چالش‌های جدیدی که فراروی دین هست را طرح می‌کنند و به آن پاسخ می‌دهند، کمتر تحلیل می‌کنند، بیشتر هدفشان پاسخگویی به آن چالش‌هاست.

به خاطر اینکه خودشان پیش‌فرض دارند تفلسف نمی‌کنند، در کلاس بیشتر دارند تکلم می‌کنند و دفاع می‌کنند. این یک واقعیتی در جامعه ما است، ارزشگذاری نمی‌خواهم بکنم، واقعیت جامعه ما چنین است. آن‌هایی که گفتند ما «فلسفه دین» خیلی به آن معنای واقعی اش نداریم، راست می‌گویند به خاطر اینکه استادانی که اینجا تدریس می‌کنند، استادان خداباور هستند، ما که استاد ملحد اجازه نمی‌دهیم بیاید بحث بکند. استادانی که تدریس می‌کنند در دانشگاه‌های ما، قاعدتاً مذهبی هستند و خداباورند، به همین خاطر وقتی این بحث مطرح می‌شود می‌روند ناخودآگاه به سمت اینکه آن آموزه‌ها تقویت بشود. پس می‌شود گفت فضای غالب در کشور ما فضای فلسفه دین نیست، بلکه فضای طرح کلام جدید است.

ما هنوز خیلی فاصله داریم با آن آرزویی که شهید مطهری داشتند که در دانشکده الهیات مارکسیسم را یک مارکسیست تدریس کند. اگر فضای آکادمی‌ها فضایی باشد که اگر کسی به خدا باور ندارد، حالا نه به عنوان هیأت علمی حداقل یک کرسی آزاداندیشی یک فرصتی پیدا بکند یک discussion که بیاید بگوید من به خدا باور ندارم دلایل من هم این است مثلاً همان چیزهایی که فروید درباره دین گفته، نیچه در مورد دین گفته، مارکس و لنین در مورد دین گفته اند یا باخ در نقد دین گفته، این را بیایند نقد بکنند، تحلیل فلسفی بکنند، دلایل خودشان را ارایه بکنند، از آن طرف هم کسی بیاید دلایل را نقد بکند، یعنی ضعف آن دلایلی که علیه دین مطرح می‌شود را بیان بکند نه اینکه باز هدف گیری او این باشد که خدا را در آن جلسه اثبات بکند. این می‌شود یک بحث فلسفه دین.

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.