۱ـ بست بالا: مستند مبارک
نقل «یحییبن اَکثَم (قاضی)»: (ادامة استدلال مأمون در رد نظر دانشمندان)... غبار ناپیدای سکوت، در همهجا پیچید... مردی میانسال که لباسی بلند و به رنگ تیره به تن داشت؛ به سوی مأمون رفت و با صدایی رسا، گفت: «این سخن پیامبر(ص) را چه میکنی که فرمود: اگر تقدیر الهی پیامبرشدن من نبود، پیامبری، سهم آن میشد»... مأمون، سکوت کرد... به چشمهای مرد خیره شد و انگار که چیزی به یادش آمده باشد، گفت: «این سخن پیامبر(ص) نیست ...
... خداوند در قرآن (آیة ۱۶۳ از سورة نسا) خطاب به پیامبر(ص) فرموده است: مانند نوح و پیامبران دیگری که بعد از او آمدند، به تو نیز وحی کردیم... (ناتمام)»./ از ترجمة جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار»/ ترجمة موسی خسروی/ چاپ ۱۳۷۷/ صفحة ۱۸۰ با تلخیص و بازنویسی.
۲ـ سقاخانه: سفرنامة یه عمر (۲۳۱)
دور تا دور «گود»، لبریز «پهلوون»ها و «جوجه پهلوون»هاست... مثل مور و ملخ، آدم ریخته توی «زورخونة قدیمی»... وقتی میون ورزشکارها پیچیده که «پهلوون عبدالله» بعد از سالها بیماری و خونهنشینی از خونه دراومده و قراره بیاد به زورخونه؛ همه جمع شدهن تا ببینن، چی پهلوون رو از خونه کشیده به گود؟!... پهلوون، با قد خمیده و ابروهای پُرپشتِ سپیدش، نگاه تندی به همه کرده و «بسمالله» گفته و ده ـ پونزده دقیقه دربارة «حقطلبی» و «آزادگی» حرف زده... حالا هم دستش رو گذاشته روی شونة «مرشد میونسال زورخونه» که به همه بگه: «این داشامیر ما، مثل بارون خدا، پاکه و بقیة حرفهای پشت سرش، تهمته... امروز فقط اومدهم که از حقش دفاع کنم و بگم: از امروز، هرکی به مرشد حرفی بزنه که برنجه؛ بدونه که من رو رنجونده»./ برگرفته از ترجمة جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمة علیاکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ ۱۳۸۰/ صفحة ۶۶۸ ـ «حسینبن خالد»، از «امامرضا(ع)»... و امام(ع) از پدرانش... و ایشان از امیرمؤمنان علی(ع) و امیرمؤمنان(ع) از پیامبر(ص) نقل کرده است که فرمود: « (ادامه) ای مردم!... کسی که با علی(ع) ستیز کند، با من ستیز کرده است... (ناتمام) ». ـ با تلخیص.
۳ـ پنجرة پولاد (۱۰۸): ملاعباس تُربتی (مشهور به «حاجآخوند») ـ مدفون در حرم مطهر (آخرین غرفة صحن «آزادی» در زاویة شمال غربی)/ چوبهای گاری کهنه نمیذاشت که سرم رو برگردونم و درست ببینمش... هرچی بهش اصرار کردن که سوار یکی از ماها بشه، نشد... حتی سوار گاریها هم نشد... با این که آدمهای زیادی رو دیده بودم اما باز رفتارش برام عجیب بود... از احترام اهل کاروان فهمیده بودم که آدم مهمی بود... اگر جایی توقف میکردیم تا اهل کاروان غذایی بخورن... یا من و رفیقهام نفسی تازه کنیم؛ میدیدم که زود و قبراقتر از سن و سالش به کمک بقیه میرفت و بارها رو جابهجا میکردن... بقیه هم هرچند سختشون بود اما به خاطر گل روی پیرمرد، چیزی نمیگفتن... خوب یادمه... همة هفتماه سفرمون رو تا کربلا، پیاده رفت. ـ درگذشتة روز یکشنبه بیست و چهارم مهرماه سال ۱۳۲۲خورشیدی (هفدهم شَوّال)./ برگرفته از صفحة ۱۲۷ در جلد «اول» کتاب «مشاهیر مدفون در حرم رضوی» / اثر گروهی/ چاپ ۱۳۸۷/ بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی.
۴ـ بهشت «ثامنالائمه(ع)»: زیارت (۱۷۴)
سالهاست... که هاجروار... میان دو کوه «رَبَّنا» و «آمین»... جستجوگر عطای توام... زَمزَمِ صفایت را آشکار کن!/ در دعای پس از زیارتنامة «امامرضا(ع)» گفته شده است: «خدای من!... از تو میخواهم... به حق قضای حتمیات... که میتواند با سادهترین دعاها، تغییر کند!... (ناتمام)» ـ دریافت، تلخیص و بازنویسی از کتاب شریف «مَفاتیحالجَنان»، چاپ اول (بیتاریخ) از شرکت «اسوه». صفحة ۸۳۰.
۵ـ بست پایین: مثنویهای شِفا (۱۰)
شِفای همسر مرد گرگانی / شب جمعه بیست و هشتم فروردین ۱۳۱۴ (۵)/ (ادامة سخن دکتر «غنی»)
آمده راه دیگری در یاد / راه دیگر، جواب خواهد داد!»
بیخبر مانده بود همسر مرد/ بود در تاروپود جانش: درد
فکر میکرد کار، تمام شده / زحمت همسرش حرام شده
بعد از آن روزهای بیخوابی از سر رنج مرگ و بیتابی
ناامید از دوا و دکتر شد / چشمش از اشکهای او پُر شد... (ناتمام)./ از کتاب «کرامات رضویه»، نوشتة حاجشیخ علیاکبر مُرَوِّج / نشر جعفری / چاپ سوم: ۱۳۶۳/ صفحة ۱۸۸.
نظر شما