۱ـ بست بالا: وَهْم پیمان؟
نقل «یحییبن اَکثَم (قاضی)»: (ادامة استدلال مأمون در رد نظر دانشمندان)... و باز در قرآن، خطاب به پیامبر(ص) فرموده است (سورة احزاب، آیة ۳۳) ما از تو پیمان پیامبری گرفتهایم... مانند نوح، ابراهیم، موسی و عیسی... من از شما میپرسم... وقتی خدا از کسی پیمان گرفته و بعد، او را پیامبر کرده است؛ چگونه میشود از کسی پیمان پیامبری نگرفته باشد و او پیامبر(ص) شود؟! ...
... و اگر هم معتقدید که خدا با آن، پیمان نبوت بسته است که باید بگویم: چگونه ممکن است از آن پیمان نبوت گرفته شده باشد اما او پیامبر نشده باشد و به جایش محمد مصطفی(ص) پیامبر شده باشد؟!... (ناتمام)»./ از ترجمة جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار»/ ترجمة موسی خسروی/ چاپ ۱۳۷۷/ صفحة ۱۸۰ با تلخیص و بازنویسی.
۲ـ سقاخانه: سفرنامة یه عمر (۲۳۲)
«مراسم اختتامیه» تموم شده اما بیرون، همة «مدیران کارخونهها» جمع شدهن... مرد میونسالی که مدیر یکی از «بِرَندهای مشهور»ه، خیس عرق و عصبی توضیح میده که برای چی تا این اندازه شاکیه... مدام هم دستش رو به پشت مدیر جوونی میزنه که ـ سربهزیر ـ کنارش ایستاده و به زمین نگاه میکنه... مرد میونسال، نگاهی به یکی از داوران میکنه و میگه: «حق با شماست... به من ربطی نداره... خودم هم جزو برگزیدههام... اما حق رو باید گفت»... یکی از مردهای ایستاده، لبخندی میزنه و میگه: «دکترجان!... با این حرص و جوش، سکتة دوم رو میزنیها!» بقیه میخندند و مرد میونسال، عصبیتر از پیش میگه: «در داوری، به حق این جوون ظلم شده... این جوون، صنعت رو با خود من شروع کرده... انگار به من ظلم شده». / برگرفته از ترجمة جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمة علیاکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ ۱۳۸۰/ صفحة ۶۶۸ ـ «حسینبن خالد»، از «امامرضا(ع)»... و امام(ع) از پدرانش... و ایشان از امیرمؤمنان علی(ع) و امیرمؤمنان(ع) از پیامبر(ص) نقل کرده است که فرمود: « (ادامه) ای مردم!... کسی که به علی(ع) ستم کند، به من ستم کرده است... (ناتمام) ». ـ با تلخیص.
۳ـ پنجرة پولاد (۱۰۹): میرزامحمدمهدی تنکابنی (شاعر و مشهور به «ضیاءُالاُدَبا»/ مُتِخَلِّص به «ذوقی») ـ مدفون در حرم مطهر (ایوان صحن «انقلاب اسلامی (عتیق)»)
معلوم بود که تازه به «مشهد» اومده بود... حال آدمهای گیج رو داشت... هم ذوق داشت و هم انگار دستپاچه بود... سنی ازش گذشته بود... اما همین که بار و بُنَهش رو جمع کرده و راهی مشهد شده بود ـ انگار ـ نظم زندگیش به هم خورده بود... از اون بههم خوردنها که خود آدم هم دوستشون داره و مدتها در انتظارشونه... به هم خوردنی که نظم تازهای بهت میده... شاید برای همین هم روزهای هفته رو به «زیارت» میگذروند و دفترچهای رو که شیرازهش رو دوخته بود، روی پاش میگذاشت و روبهروی منارة من و عقربههای بزرگم مینشست و شعر میگفت. ـ درگذشتة روز پنجشنبه چهارم مردادماه سال ۱۳۱۳ خورشیدی. / برگرفته از صفحة ۱۲۷ در جلد «اول» کتاب «مشاهیر مدفون در حرم رضوی» / اثر گروهی/ چاپ ۱۳۸۷/ بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی.
۴ـ بهشت «ثامنالائمه(ع)»: زیارت (۱۷۵)
خاک... تا خاک است، قدمگاه همگان است... مرا شرافت کوهی ببخش که قدمگاه بلندهمتان باشد. / در دعای پس از زیارتنامة «امامرضا(ع)» گفته شده است: «خدای من!... از تو میخواهم... به حق نگاه بلندت که به کوهها شد و آنان را برافراشت!... (ناتمام)» ـ دریافت، تلخیص و بازنویسی از کتاب شریف «مَفاتیحالجَنان»، چاپ اول (بیتاریخ) از شرکت «اسوه». صفحة ۸۳۰.
۵ـ بست پایین: مثنویهای شِفا (۱۰)
شِفای همسر مرد گرگانی / شب جمعه بیست و هشتم فروردین ۱۳۱۴ (۶)/ (ناامیدی همسر سید از درمان)
قلبش از باوری که کرد، شکست / فکر میکرد «مُزمن» از مرگ است!
هرچه سید امید داد به او / آبِ رفته نمیرسید به جو
زن که آشفته بود از غم و درد / گفت: «با من به شهرمان برگرد!»
همسرش بیتوجه و محکم / زد به سوی مسیر پیش، قدم
رفت و داروی تازه را آورد / تا کند با هجوم درد، نبرد ... (ناتمام)./ از کتاب «کرامات رضویه»، نوشتة حاجشیخ علیاکبر مُرَوِّج / نشر جعفری / چاپ سوم: ۱۳۶۳/ صفحة ۱۸۸.
نظر شما