۱ـ بست بالا: پیش از دیگران
نقل «یحییبن اَکثَم (قاضی)»: (ادامة استدلال مأمون در رد نظر دانشمندان)... پس از پیشوایانتان پیروی کنید!»... دانشمندان ایستاده در سرسرا سکوت کردند. مأمون پرسید: «چرا سکوت کردید؟»... دانشمندان زمزمهای کردند و یکی از آنان که برای نخستینبار هم او سخن گفته بود، لب به سخن باز کرد: «پرسشهایمان از تو تمام شد»... مأمون، لبخندی زد و گفت: «پس حالا من از شما پرسشهایی دارم که میگویم... (ناتمام)». / از ترجمة جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار»/ ترجمة موسی خسروی/ چاپ ۱۳۷۷/ صفحة ۱۸۰ با تلخیص و بازنویسی.
۲ـ سقاخانه: سفرنامة یه عمر (۲۴۲)
«مرد جوون»، کنار برادرها و خواهرهاش ایستاده و مدام به صفحة تلفن همراهش نگاه میکنه... که پشت سر هم زنگ میزنه و با هر تماس، انگشت مرد جوون، صدای زنگ رو قطع میکنه... برادر بزرگتر مرد جوون، نگاهی به «وکیل» میکنه و جوری که مرد وکیل، عصبانی نشه، میگه: «یعنی راهی نداره؟»... مرد وکیل که پشت کلمههای برادر بزرگتر، بوی «رشوه» شنیده، جوری که بقیه هم بشنفن، رو به برادر بزرگتر میگه: «خیر!... راهی نداره... محض اطلاع شما عرض میکنم که هر مُردهای، میتونه مطابق میلش دربارة یک ـ سوم اموال خودش، وصیتی کنه... شما، به وصیت پدرتون دربارة یک ـ سوم مالش عمل نکردین و باید پول رو برگردونین تا در جای سفارششدة پدرتون مصرف بشه»./ برگرفته از ترجمة جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمة علیاکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ ۱۳۸۰/ صفحة ۶۷۴ ـ «یاسر خادم»، نقل کرده است که: مردی زرتشتی در نیشابور، پیش از مرگش وصیت کرده بود مقدار مُعَیَّنی از اموالش به فقیران صدقه داده شود... قاضی نیشابور نیز آن را به فقیران مسلمان داده بود. امامرضا(ع) در پاسخ نامة پرسو جوی مردم، نوشتند: «صدقة زرتشتی به مسلمان نمیرسد، از بیتالمال، معادل آن هزینه را به فقیران زرتشتی بدهند». ـ با تلخیص.
۳ـ پنجرة پولاد (۱۱۹): آیتالله شیخ محمدحسین تَوَسُّلی ـ مدفون در حرم مطهر (ایوان «صحن قدس»)
وقتی «پیچیده» میشدم، جوری منظم و مرتب به نظر دیگران میاومدم که بارها از «شیخ» رازش رو پرسیده بودن... شیخ هم فقط لبخند میزد... مطمئنم که اگه آدم منظمی نبود، نمیتونست اون مسیر سخت رو... از تولد در «رامسر» تا تحصیل در «نجف» و «سامِرّا» دنبال کنه... بعد هم که برگشت به ایران و (به جای شهر خودش)، راهی «مشهد» شد؛ همراهش بودم... دورة «رضاخان»، برای عُلَما، سخت بود... خیلی سخت... همة خویشاوندانم رو از «سَر» روحانیهای پیر و جوون برمیداشتن... اما شیخ، به قدری میون مردم محترم بود که آدمهای حکومتی، ازش حساب بردن و بهش یه مُجَوِّزِ «عِمامِه» دادن... شیخ، هم میون علما محترم بود و هم اهل ادبیات، قبولش داشتن... هنوز یاد روزهایی که به «توس» میرفتیم تا کنار مزار «فردوسی شاعر» بایسته و شعر و سورة حمد بخونه، برام زندهس... حتی حالا که شدهم یادگار خونوادگی شیخ. ـ درگذشتة سال ۱۳۲۶ خورشیدی./ برگرفته از صفحة ۱۲۳ در جلد «دوم» کتاب «مشاهیر مدفون در حرم رضوی» / اثر گروهی/ چاپ ۱۳۸۷/ بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی.
۴ـ بهشت «ثامنالائمه(ع)»: زیارت (۱۸۵)
«زندگی»... مرا در احاطة خود گرفته است... ثانیههای دمها و بازدمها، مرا مدیون پروردگاریِ تو میکنن. کِی میتوانم شانه به شانة بلندای زندگی، شاکرت باشم؟! / در دعای پس از زیارتنامة «امامرضا(ع)» گفته شده است: «خدای من!... از عهدة بندگانت بیرون است برابر عطاهایت شُکر کنند... (ناتمام)» ـ دریافت، تلخیص و بازنویسی از کتاب شریف «مَفاتیحالجَنان»، چاپ اول (بیتاریخ) از شرکت «اسوه». صفحة ۸۳۰.
۵ـ بست پایین: مثنویهای شِفا (۱۰)
شِفای همسر مرد گرگانی / شب جمعه بیست و هشتم فروردین ۱۳۱۴ (۱۶)/ (بازگشت ناامیدانه سید)
روز دیگر که شامگاه، رسید/ شهر زیر پتوی شب، خوابید
بود سید به فکر دیروزش / فکر سوگندهای پُرسوزش
فکر فریاد و اشک و زمزمهاش / (فکر سوگند اسم «فاطمه(س)»اش)
شب، نمک زد به زخمهای کهن / شد زبان (پیش زخم خواب) اَلکَن
خواب، چشمان او به هم آورد / همسرش خواب بود و رنگش: زرد... (ناتمام)./ از کتاب «کرامات رضویه»، نوشتة حاجشیخ علیاکبر مُرَوِّج / نشر جعفری / چاپ سوم: ۱۳۶۳/ صفحة ۱۸۸.
نظر شما