۱ـ بست بالا: علی عالی اعلا
نقل «یحییبن اَکثَم (قاضی)»:(ادامة استدلال مأمون در رد نظر دانشمندان)... مأمون در پاسخ سخن مرد، گفت: «آیا خداوند به علی(ع) وَحْی کرد که مسلمان شود... یا پیامبر(ص) از او دعوت کرد؟!... اگر بگویید به دعوت خدا بوده... که علی(ع) را بالاتر از پیامبر(ص) و گیرندة وحی خدا دانستهاید... اگر بگویید پیامبر(ص) از او دعوت کرده؛ آنوقت خواهم پرسید که: آیا پیامبر(ص) او را از طرف خود دعوت کرد... یا خداوند امر کرده بود که علی(ع) را دعوت کند؟!... اگر بگویید به دلخواه خودش از علی(ع) دعوت کرده... که این پاسخ، خلاف آیة قرآن است که از زبان او فرموده... (ناتمام)»./ از ترجمة جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار»/ ترجمة موسی خسروی/ چاپ ۱۳۷۷/ صفحة ۱۸۰ با تلخیص و بازنویسی.
۲ـ سقاخانه: سفرنامة یه عمر (۲۴۴)
هنوز گیج و مبهوته... اول که خبر «ترفیعش» رسید، سر از پا نمیشناخت و به قدری با این و اون تماس گرفت و خبر رو داد که «شارژ گوشی تلفن همراه»ش تموم شد!... اما امروز... درست بعد از مراسمی که برای ترفیعش برپا شده؛ قیافهش مثل آدمهای عزاداره... تبریکها و لبخندهای همکارانش رو میبینه اما شاد نیست... می دونه که «ترفیع»، همون چیزیه که سالهاست منتظرش بوده... اما میدونه که برای این ترفیع گرفته که شعبة «شهرستان»شون، بیمدیر مونده و لازمه راهی شهرستان بشه./ برگرفته از ترجمة جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمة علیاکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ ۱۳۸۰/ صفحة ۶۷۶ ـ «سعدبن سعد»، نقل کرده است که: در طواف کعبه کنار امامرضا(ع) بودم... مقابل «رُکنِ یَمانی» که رسیدیم، ایستاد و این دعا را فرمود: « (ادامه) ای خدای من!... ای که نعمت فراوان را نیز با عافیت عطا میکنی!... و نگاه مهرآمیزت نیز بر من و همة آفریدههایت، عافیتبخش است... (ناتمام)». ـ با تلخیص.
۳ـ پنجرة پولاد (۱۲۱): حاجشیخ حسنعلی تهرانی ـ مدفون در «صُفِّة قوام شیرازی» که پنجرة آن به «توحیدخانة حرم مطهر» باز میشود
بیست و چهارساله بود یا بیشتر که دست به قلم برد و شرح حالش رو نوشت روی سینهم... از نوشتة جوون فهمیدم که روزهای اول، چیزی از «حاجشیخ» نمیدونسته... بعدها فهمیده که حاجشیخ از «تهران» رفته بوده به «نجف» و شاگرد «میرزاعلی نهاوندی» شده... بعد هم رفته به «سامِرّا» و شده شاگرد «میرزای شیرازی»... و به قدری معتمد استادش بوده که گاهی به جای استادش، پیشنماز مردم شده... پسرجوون، موقعی به حاجشیخ رسیده بود که بیماری سختی داشت و از شیخ خواسته بود برای شِفاش، کاری کنه... و شیخ، دستی به سینة جوون کشیده بود... جوری که انگار همة بیماری جوون رو از تنش کشیده بود بیرون... و جوون هم شرح این ماجرا رو نوشته بود روی سینة من و برای پدر و مادرش که در سبزوار بودن، فرستاده بود... و حالا من، لای یکی از قدیمیترین کتابهای پسرش، زندهم... کهنه شدهم اما زندهم. ـ درگذشتة جمعه هجدهم مهرماه سال ۱۲۸۶ خورشیدی (چهارم رمضان)./ برگرفته از صفحة ۱۳۷ در جلد «اول» کتاب «مشاهیر مدفون در حرم رضوی» / اثر گروهی/ چاپ ۱۳۸۷/ بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی.
۴ـ بهشت «ثامنالائمه(ع)»: زیارت (۱۸۷)
شانههای مرتفع زمین... امیدوار نسیم مهر توست... که غبار این خاکدان را بتکاند... شاید رنگهای دلپذیر یگانگی، سر از پنهانی، برآورند. / در دعای پس از زیارتنامة «امامرضا(ع)» گفته شده است: «خدای من!... گناهکاران، به بخشایش تو امیدوارند... (ناتمام)» ـ دریافت، تلخیص و بازنویسی از کتاب شریف «مَفاتیحالجَنان»، چاپ اول (بیتاریخ) از شرکت «اسوه». صفحة ۸۳۰.
۵ـ بست پایین: مثنویهای شِفا (۱۰)
شِفای همسر مرد گرگانی / شب جمعه بیست و هشتم فروردین ۱۳۱۴ (۱۸)/ (سید در خانه)
همسرش لب به راز دل، وا کرد / مرد، آرامشش، تماشا کرد
گفت: در نیمهشب، رسید نوید/ پنج بالابلند مرد رشید
پیش چشمان تار من بودند / دور بستر، کنار من بودند
آن که بر سر، عِمامِه داشت، نشست / دیگران را اشاره کرد به دست
تا در احوال من نظر بدهند / دارویی را به مُحتَضَر بدهند ... (ناتمام)./ از کتاب «کرامات رضویه»، نوشتة حاجشیخ علیاکبر مُرَوِّج / نشر جعفری / چاپ سوم: ۱۳۶۳/ صفحة ۱۸۸.
نظر شما