۱ـ بست بالا: تدبیر ربانی/ نقل «یحییبن اَکثَم (قاضی)»: (ادامة استدلال مأمون در رد نظر دانشمندان)... کسی از میان دانشمندان به اعتراض گفت: «سخنت را دربارة این نمیپذیرم... او، همانوقت در کنار پیامبر(ص) در فکر تدبیر جنگ بود»... مأمون، به چشمهای مرد خیره شد و گفت: «سخن تو شگفتانگیزتر است!... آیا تنهایی برای ادامة جنگ، تدبیر میکرد؟!... یا به پیامبر(ص) راه نشان میداد؟... یا این که معتقدی پیامبر خدا(ص) به تدبیر این نیازمند بود؟!... کدام؟!»... مرد دانشمند، مانده بود چه بگوید. آهسته نجوا کرد: «پناه میبرم به خدا؛ اگر که فکر کنم تنهایی تدبیر میکرد... یا معتقد باشم که پیامبر(ص) خدا، نیازمند تدبیر او بوده... (ناتمام)». / از ترجمة جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار»/ ترجمة موسی خسروی/ چاپ ۱۳۷۷/ صفحة ۱۸۰ با تلخیص و بازنویسی.
۲ـ سقاخانه: سفرنامة یه عمر (۲۴۹)
رفقاش حیرت کردهن... چند وقته که حرفهای عجیبی از آینده و درون آدمها میگه... بعضیهاش درسته و بعضی هم درست نیست... بعضیها ازش میترسن و فکر میکنن که اسرار درونشون رو میفهمه و آبروشون میره... خودش هم نمیدونه که چه جوری یه کارمند ساده (که خودش باشه!)، بعد از یه سال کلنجار رفتن با چند «صفحة مَجازی» و «کتاب خطی» قدیمی، به این روز افتاد... اولها هم چیزهایی رو میدید و میشنید... اما بعدها انگار بهش مَزِّه کرد و خوشش اومد... تا امروز صبح... که «آیتالله» نشست جلوش و بعد از کلی پرسش، لبخندی زد و بادش رو با یه جمله خالی کرد: «آقاجان من!... در ولایتی که امامرضا(ع) داره، مغازة افشای اسرار مردم باز کردی که چی؟... اون هم با یه مشت خواب و تَوَهُّم!... برو زیارتت رو بکن برادر!... عمر آدمیزاد، کمه ها». / برگرفته از ترجمة جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمة علیاکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ ۱۳۸۰/ صفحة ۶۸۵ ـ «محمدبن اسماعیلبن بَزیع»، نقل کرده است که: امامرضا(ع) دربارة شأن امامان فرمود: «آنان عالم... راستگو... فهمیدگان اسرار الهی... گیرندگان و شنوندگان از فرشتگان خداوندند». ـ با تلخیص.
۳ـ پنجرة پولاد (۱۲۶): عیشی شیرازی (شاعر و مُتِخَلِّص به «مِحنَتی» و «عیشی») ـ مدفون در شهر مشهد / «شاهزاده ابوالفتح صفوی» کشفش کرد... وقتی از «هَرات» به «مشهد» اومد و در کتابخونة شاهزاده مشغول شد، درآمدش عالی بود... شاهزاده، از «کتابت» و خط خوش «عیشی» لذت میبرد و هربار که دور انگشتش حرکتی داده میشدم و نگینم رو به کف دستش میایستاد، میفهمیدم که عیشی اومده بود و مذاق شاهزاده شیرین میشد... آدمهایی که دور و برش بودن، براشون جالب بود که عیشی... زیر آثار خوشنویسیش امضا میکرد: «العَبدْ: عیشی»... شعر هم میگفت... و آدم شوخ و خوشمَشرَبی هم بود... که با شعر و سخن، آدمها رو غرق خنده میکرد... این شعرش رو شاهزاده خیلی دوست داشت: «چشم تو نرگس است کزو خواب میچکد / روی تو آتش است کزو آب میچکد / هر دم هزار قطرة خون بهر اَبرویت... / از دیدة امام، به محراب میچکد (سرودة مرحوم «عیشی») ـ درگذشتة سال ۹۵۰ خورشیدی. / برگرفته از صفحة ۱۲۷ در جلد «دوم» کتاب «مشاهیر مدفون در حرم رضوی» / اثر گروهی/ چاپ ۱۳۸۷/ بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی.
۴ـ بهشت «ثامنالائمه(ع)»: زیارت (۱۹۲)
این ردیف جدولهای سیمانی زندگی... مجال «یک قدم» را دارد... تا قدمها را پی در پی میگذارم؛ نگران افتادن نیستم. / در دعای پس از زیارتنامة «امامرضا(ع)» گفته شده است: «خدای من!... در محضر عظمتت... جز از عدالت تو نباید نگران بود... (ناتمام)» ـ دریافت، تلخیص و بازنویسی از کتاب شریف «مَفاتیحالجَنان»، چاپ اول (بیتاریخ) از شرکت «اسوه». صفحة ۸۳۰.
۵ـ بست پایین: مثنویهای شِفا (۱۱)
شِفای نابینایی «محمدرضا» / دهة ۵۰ خورشیدی (۳)
روز و شب (در نگاه «او»)، شب بود / در خیالش، زمین، مُکَعَّب بود!
از درخت و گل و خیابانها / کویها ... خانهها و میلانها ... (کوچهها)
درک ابعاد و رنگ و شکل نداشت/ در خیالش، نشان و سایه گذاشت
مونسش، غصة رهایی بود / روزها کار او، «گدایی» بود
در مسیر حرم ... خیابان... کوی... / پشت بازار شهر ... بر لب جوی ... (ناتمام). / از کتاب «کرامات رضویه»، نوشتة حاجشیخ علیاکبر مُرَوِّج / نشر جعفری / چاپ سوم: ۱۳۶۳/ صفحة ۱۹۰.
نظر شما