۱ـ بست بالا: نشستگان
نقل «یحییبن اَکثَم (قاضی)»: (ادامة استدلال مأمون در رد نظر دانشمندان)... مأمون، دستهایش را پشت کمرش حلقه کرد و قدمی به سوی مرد برداشت و گفت: «پس اگر کنارهگیری از جنگ، نشان مقام والا باشد؛ آدمهای بسیاری بودهاند که مانند این، دور از جنگ نشسته بودهاند... اما برتری به گوشهگیری از مبارزه در راه خدا نیست... زیرا خداوند نیز در قرآنش، فرموده است که نشستگان با مبارزان یکی نیستند... و آنان که برای خدا جنگیدهاند، پاداشی والاتر خواهند گرفت (سورة «نسا»، آیة ۹۵)»... مرد، نمیدانست چه بگوید. سکوت کرد و به مأمون خیره شد... مأمون، گفت: «و علی(ع) از مبارزان بود... (ناتمام)»./ از ترجمة جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار» / ترجمة موسی خسروی/ چاپ ۱۳۷۷/ صفحة ۱۸۰ با تلخیص و بازنویسی.
۲ـ سقاخانه: سفرنامة یه عمر (۲۵۰)
سینی فلزی قدیمی، روی پیشخون «آبدارخونه» مونده و پیرمرد آبدارچی که همة عمرش رو در همین ساختمون گذرونده، نشسته و سرش رو گذاشته روی دستهاش... بغض، بیخ گلوش رو گرفته... از خودش بدش میآد که ایستاده و توهینهای «رئیس هیئت اُمَنا» رو شنیده... اما مطمئنه که نمیتونسته سکوت کنه و تصمیم غلطشون رو ببینه... خودش با چشمهای خودش دیده که «دکتر»... بانی اصلی «خیریّه»... همین چند ماه پیش... که سکته نکرده و فلج نشده بود... همین پیشنهاد «سرمایهگذاری» رو رد کرده بود... حالا این جماعت جوون و سربزرگ، دور هم جمع شدهن و میخوان پول پاک دکتر رو بندازن توی تجارتی که راضی نیست. / برگرفته از ترجمة جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمة علیاکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ ۱۳۸۰/ صفحة ۶۸۶ ـ «احمدبن میثمی»، نقل کرده است که: یاران «امامرضا(ع) دو حدیث دیده بودند از پیامبر(ص) که مطابق هم نبودند... از امام(ع) پرسیدند و فرمود: «اگر حدیثی دیدید که حلال خدا را (که در کتاب خدا قرآن حلال شده)، حرام... یا حرام خدا را حلال... یا واجبی را رد کرده؛ کنار بگذارید!... (ناتمام)». ـ با تلخیص.
۳ـ پنجرة پولاد (۱۲۷): حاجشیخ غلام سَرور جبرئیلی ـ مدفون در حرم مطهر (صحن «جمهوری اسلامی»)
از راه دور رفته بودم به دیدارش... در «هرات» از هر کی سراغش رو میگرفتم، میشناختش... نزدیک ظهر بود که رسیدم به خونهش و در زدم... یه روحانی با سر و وضع ساده، اومد و در رو باز کرد... سراغ «شیخغلام» رو گرفتم... «خودش» بود!... فکر نمِکردم کسی که نمایندة سه مرجع مثل آقای «حکیم شاهرودی، خویی و آقاسیدروحالله خمینی» بود، اونجوری و با اون سر و وضع ساده... خودش اومده بود دم در... بهاصرارش نشستم سر سفرة ناهار و بعدش هم بیمعطلی ازم دعوت کرد که همراهش برم... میخواست بره بازدید جاهایی که تأسیس کرده بود... مدرسة صادقیه... مسجد جامع صادقیه، بزرگترین مسجد جامع شیعیان و حوزة علمیة هرات و کلی جاهای دیگه. با خجالت، عذرخواهی کردم و نامة پدرم رو که ازش خواهش کرده بود برای شهر ما «غوریان» هم مسجد و حسینیهای ساخته بشه؛ به دستش دادم. ـ درگذشتة جمعه بیست و هشتم شهریورماه ۱۳۷۶ خورشیدی. / برگرفته از صفحة ۱۴۴ در جلد «اول» کتاب «مشاهیر مدفون در حرم رضوی» / اثر گروهی/ چاپ ۱۳۸۷/ بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی.
۴ـ بهشت «ثامنالائمه(ع)»: زیارت (۱۹۳)
در ولایت نیاز... کوچة «تهیدستی»، تنها «یک پنجرة باز» دارد... پنجرههای دیگر... «دیوار» ند. / در دعای پس از زیارتنامة «امامرضا(ع)» گفته شده است: «خدای من!... چشم امید بندگانت در مرحمت ناگاه و بیچشمداشت... و بخشش مقام والا، فقط به توست... (ناتمام)» ـ دریافت، تلخیص و بازنویسی از کتاب شریف «مَفاتیحالجَنان»، چاپ اول (بیتاریخ) از شرکت «اسوه». صفحة ۸۳۱.
۵ـ بست پایین: مثنویهای شِفا (۱۱) / شِفای نابینایی «محمدرضا» / دهة ۵۰ خورشیدی (۴)
روزی از روزهای گرم بهار / رفت با دخترش سر بازار
شهر (مثل همیشه) پُرزائر / شد «بساط گدایی» اش، دائر
زائری آمد و دو سکه گذاشت / دیگری، «اسکناس خُرد» نداشت
سومی آمد و نصیحت کرد / که: «حیا کن... به خانهات برگرد!»
دیگری آشنای دیرین بود / سخنش مثل پُتک، سنگین بود ... (ناتمام). / از کتاب «کرامات رضویه»، نوشتة حاجشیخ علیاکبر مُرَوِّج / نشر جعفری / چاپ سوم: ۱۳۶۳/ صفحة ۱۹۰.
نظر شما