قدس آنلاین - دیگر مثل سابق حال و حوصله این را نداشت که بنشیند پای درس و مدرسه تا برای گرفتن نمره ۲۰ با همکلاسیهایش به رقابت بپردازد. یاسمین ۱۰ ساله بعد از جدایی پدر و مادرش از یکدیگر، دچار افسردگی شدیدی شده بود. روز به روز به تعداد نمرههای تک او افزوده میشد، آن وضعیت پیش آمده برای یاسمین آن قدر زجر آور شده بود که دیگر حتی حاضر نبود در جمع دوستان همکلاسیاش حاضر شود.
کاری از دستش برنمیآمد تا شرایطی به وجود آورد که مانند روزهای کودکی پدر و مادرش را در کنار یکدیگر ببیند و عذاب میکشید.
برای یاسمین سخت بود با آن شرایط کنار بیاید، ولی بالاخره باید در کنار رفتن به مدرسه، ساعتی را به انجام کارهای خانه و پخت و پز اختصاص میداد، تا زمانی که شب پدرش به خانه میآید، کمتر او را به خاطر کارهایی که وظیفهاش نبود سرزنش کند.
شاید اگر در آن روزها پدرش کمی با او مهربانتر رفتار میکرد، مجبور نبود برای همیشه از درس و مدرسه دل بکند.
روزها و ماههای زندگی یاسمین یکی پس از دیگری میگذشت، مادرش که میدید دیگر نمیتواند در مقابل خشم پدرش ایستادگی کند، سعی میکرد رفت و آمد خود را با دختر ۱۰ سالهاش کم کند، تا به آن وضعیت پیش آمده عادت کند. یاسمین هم مجبور بود با شرایط پدر کنار بیاید، چراکه روز به روز اخلاق او بدتر می شد. اجازه اعتراض به رفتارهای او را نداشت، سر هر اشتباهی که از او در خانه سرمیزد، باید ساعتها کتک خوردن را تحمل میکرد. یاسمین حالا فهمیده بود که چرا مادرش حاضر شد تمام مهریهاش راببخشد تا از آن مرد جدا شود. با ورود نامادری، شرایط یاسمین بدتر شد، به صورتی که نامادری حاضر بود هر کاری را انجام دهد تا یاسمین در آن خانه نباشد، شاید اگر به خاطر حرفهای نامادریاش به پدر کمی بیشتر طاقت میآورد، الان به خاطر شکستگی بینی و نصف صورتش توسط پدر زیبایی کودکانهاش را از دست نمیداد.
چند روزی برای انجام مداوا در بیمارستان بستری میشود برگشتن دوباره او به خانه پدر ممکن نبود، دلش روزهای خوش زندگی را میخواهد اما شرایط برای زندگی مهیا نبود و او به بهزیستی انتقال مییابد تا روزی که چشم باز کرد به دور از خشونت مانند هم سن و سالهایش زندگی کند.
به گزارش خبرنگار ما یاسمین ۱۰ ساله پس از اینکه با ضربه چکش پدر به سرو صورتش راهی بیمارستان شد، به کما رفت. او مدتی بعد به هوش آمد و برای جلوگیری از تکرار خشونت پدر راهی بهزیستی شد.
نظر شما