«آخرین زلزله تهران» اثر علیرضا لبش است که نشر چشمه آن را منتشر کرده؛ مجموعهای که شامل دو بخش جدی و یک بخش طنز است.
شاعری که میخواهد شعری عاشقانه بنویسد، یا شعری اجتماعی و سیاسی که شبیه بیانیههای سیاسی و اجتماعی نباشد، ناچار است تمرکزش را روی حوزه عواطف و احساسات مخاطب بگذارد تا بتواند با تحتتأثیر قراردادن عواطف مخاطب، پیام عاطفی اثر، یا معادل عاطفی اندیشه شعرش را منتقل کند، امّا شاعری که قصد طنزآوری دارد، نیازی به حوزه احساسات مخاطب ندارد، بلکه باید به حوزه منطق و استدلال مخاطب قدم بگذارد و این کاری است بهمراتب سختتر و پیچیدهتر از تأثیرگذاری بر احساسات مخاطب؛ چراکه شاعری که چنین راهی را در پیش میگیرد، باید بر شیوههای استدلال و استنتاج تسلط داشته باشد، باید قوانین استدلال و استنتاج را بشناسد، باید بتواند آن قوانین را بشکند و این همان توانایی ویژهای است که علیرضا لبش با سرایش شعرهای طنزش، نشان داده که به آن مجهز است.
لبش میداند که شیوه درست استدلال و استنتاج، گرفتن نتیجه درست از مقدمات درست است، امّا به خاطر دارد که با اندکتغییری در مسیر ذهنی مألوف مخاطب، میشود از مقدمات درست، نتیجه اشتباه هم گرفت و با همین شیوه، حتی میتوان لبخندی هم بر لبان مخاطب نشاند؛ مثل اینکه از مقدمات «هر شکری سفید است» و «هر نمکی سفید است» به این نتیجه برسیم که پس «هر شکری، نمک است!».
لبش سه ضلع این مثلث(دو مقدمه و یک نتیجه) را خوب میشناسد و میداند با دخلوتصرف در هر ضلع این مثلث میتواند به طنزی دیگرگونه برسد.
علیرضا لبش در شعرهایش گاهی از مقدمات درست، نتیجه نامألوف و نامتعارف میگیرد و همین خرق عادت از ذهن آلوده به عادت مخاطب، ایجاد طنز میکند:
(سعدی یک خیابان کوچک است/ حافظ یک پل است/ فردوسی یک میدان است/ جلال آلاحمد یک بزرگراه است// ما بزرگانمان را سر راه گذاشتهایم)
گاهی از مقدمات درست امّا موهمه یا خیالی، نتیجه درست میگیرد امّا همین موهمه بودن مقدمات، طنز ایجاد میکند:
(بعد از اصلاح/ به حمام که میروم/ امیرکبیر از داخل حمام میگوید: احتیاط کن//از حمام که برمیگردم/میگوید: عافیت باشد// تنها امیرکبیر میداند/پاداش اصلاحات/ میتواند تیغ باشد)
گاهی از مقدمات اشتباه، نتیجه درست میگیرد و بدیهی است که نتیجهگیری از مقدمات اشتباه، درست یا غلط، و اصرار شاعر بر نتیجهگیری از چیزی که اساساً اشتباه است، طنز میآفریند:
(رفته بودند امیرکبیر را حجامت کنند/عوضی رگش را زدند)
و گاهی شاعر از مقدمات اشتباه، نتیجه اشتباه هم میگیرد، و این اوج طنزآوری در کار شاعری است که بر کاربرد شیوههای استدلالی تسلط دارد:
(مصدق آنقدر مصدع اوقات لندنیها شد/ تا نفت را ملی کرد/ و ما با صادراتش/ شیرخشک وارد میکنیم/ تا گاوهایمان استراحت کنند// آقای مصدق/ از شما سپاسگزاریم/ که یکروز به تعطیلات کشور اضافه کردید)
امّا دخل و تصرف در قواعد علّی و معلولی و گسترش شیوههای استدلالی، تنها روش لبش برای رسیدن به طنز نیست، بلکه او برای به چالش کشیدن مسائل اغلب سیاسی و اجتماعی، از طنز کلامی نیز بهره میبرد، همانطورکه از در تقابل هم قرار دادن عناصرِ نامتقارن نیز به طنز میرسد و با معکوسکردن زاویه دید نیز، نوع دیگر دیدن و شکل دیگر اندیشیدن را با لبخندی که بر لب مخاطب مینشاند، به او میآموزد.
وعلاوهبر تمام اینها، نباید از کنار توجه شاعر به امکاناتی که زبان میتواند در اختیار طنز بگذارد نیز گذشت. علیرضا لبش با اینکه توجه افراطی به زبان ندارد و عناصر زبانی را بهشکلی متعادل بهکار میگیرد، پارادوکس، برخی جناسها، اصطلاحات زبانزد عامه، برخی شیوههای ایجازی و نیز تضاد را برای رسیدن به طنز در اختیار میگیرد:
(رودکی نابینا بود/ شعر فارسی را چشمگیر کرد/ فردوسی مُرد/ تا زبان فارسی را زنده کند/ شهریار ترک بود/ شعر فارسی را ملی کرد// نیما/ قبای ژنده خود را/ به جایی از این شب تیره آویخت/ تا روزگار شعر، سپید شد)
نظر شما