تحولات لبنان و فلسطین

در میان دوستان و خانواده خیلی بخشنده و مهربان بود. همین ویژگی هایش باعث می شد که دیگران زود با او رفیق شوند حتی یک روزی که یکی از دوستانش نیاز به مبلغ پولی برای درمان مادرش داشت، آنرا مهیا کرد اما زمانی که می خواست پول را به دوستش بدهد به جرم نداشتن اقامت بازداشت و به اردوگاه منتقل شد!

«مختار زینبیون»؛ از تولد در خیبر تا شهادت در حلب

به گزارش قدس آنلاین به نقل از ویژه نامه بیت المقدس؛ نبرد  در سوریه در حالی پنجمین سال خود را پشت سر می گذارد که تروریست‌های تکفیری با حمایت حامیان غربی- عربی شان خود را از سراسر جهان به بلاد شام رسانده اند تا در جدا کردن این حلقه مهم از محور مقاومت و در مسیر خواست صهیونیست‌ها نقش آفرینی کنند. از سوی دیگر علاقمندان اسلام ناب محمدی و رزمندگان محور مقاومت هم به خواست دولت قانونی سوریه راهی این کشور شدند تا در راه خنثی سازی توطئه دشمنان مقاومت اسلامی، به ادای تکلیف اقدام کنند. در این میان رزمندگان «پاکستانی» که با تحمل سختی‌های مضاعف و با توجه به مخالفت دولت کشورشان راهی معرکه شام شده اند، جایگاه ویژه ای در نبرد دارند. لشگر آنها که «زینبیون» معروف است در بسیاری از میادین حساس و خطرناک وارد شده و سربلند بیرون آمده است. اما علی رغم این مجاهدت‌ها تاکنون در فضای رسانه‌ای کمتر به زینبیون پرداخته شده است. به همین منظور در این شماره قصد داریم به شهید « قادر مفکر» بپردازیم. آنچه در ادامه می خوانید گزارشی از ملاقات و گفت وگو با برادر این شهید لشکر زینبیون است:

هشت سال از من کوچکتر بود اما چنان به هم وابسته شده بودیم  که روزهایی که به مدرسه می رفتم دلتنگی و گریه می کرد؛ بزرگتر که شد چه روزها و شب‌هایی در ایالت خیبر پاکستان با هم مدرسه می رفتیم و درس می خواندیم، سال‌ها در کنار هم بودنمان می گذشت و هر کس «قادر» را می دید فکر می کرد که از من بزرگتر است چرا که رشیدتر و قدبلندتر از من بود؛ با پشتکاری که داشت تمامی کارهای فنی دوستان و خانواده را بدون چشمداشت مالی انجام می داد؛ داشتن همین ویژگی‌ها تا جایی پیش رفت که زمانی که احساس کرد خانواده نیاز به پشتوانه مالی دارد کلاس درس را تا ششم بیشتر ادامه نداد و برای امرارمعاش بیشتر به کار مکانیکی پرداخت. در سال ۲۰۰۸ که من برای ادامه تحصیل به ایران آمده بودم به قم آمد و در کنار من به کار مشغول شد؛ سال‌ها با شور و شوق خاصی کار می کرد و حقوق و دستمزش را به خانواده‌هایی که نیاز مالی داشتند پرداخت می کرد. هرچند بارها به علت نداشتن اقامت او را به پاکستان بازگرداندند اما علاقه خاصی به کارکردن در ایران و استفاده از جلسات وعظ و سخنرانی علماء شیعه داشت. در میان دوستان و خانواده خیلی بخشنده و مهربان بود. همین ویژگی هایش باعث می شد که دیگران زود با او رفیق شوند حتی یک روزی که یکی از دوستانش نیاز به مبلغ پولی برای درمان مادرش داشت، آنرا مهیا کرد اما زمانی که می خواست پول را به دوستش بدهد به جرم نداشتن اقامت بازداشت و به اردوگاه منتقل شد! در نهایت هم با تلاش من آن مبلغ پول برای درمان بیمار ارسال شد و قادرهم به پاکستان نزد مادرم رفت.

در سال‌های اخیر که شعله جنگ و تجاوز تروریست‌ها به حریم اهل بیت در سوریه بالا رفت، اخبار آنجا را رصد می کرد تا اینکه با چند تن از دوستانش تصمیم به ملحق شدن به لشکر زینبیون جهت دفاع از حرم حضرت زینب گرفت. وقتی مخالفت‌های جدی خانواده از جمله من را دید، از طریقی دیگر تصمیم گرفت تا رضایت ما را جلب کند؛ شرکت در مراسم‌ها و انجام فرایض دینی را زیاد اهمیت می داد و مقید بود تا رضایت مادرمان را از طریق من جلب کند اما من مخالف رفتنش بودم و می خواستم انگیزه اش از رفتن به سوریه را بدانم تا اینکه فتوی برخی از علما و مراجع دینی را برایم بیان کرد و با وجود دلبستگی زیادی که به همدیگر داشتیم دیگر مانعش نشدم؛ آخرین روزی که از منزلمان خرج می شد سایه اش خیلی سنگین بود و وقار خاصی در خداحافظی‌اش موج می زد، چابکی و جسارتش و آشنایی با مسائل فنی باعث شد تا در همان روزهای ورود به لشکر زینبیون به عضویت گروه تخریب درآید و بعدها با لقب مختار، فرمانده گروهان هفت لشگر زینبیون شود.

گروهان هفت گروهی ویژه از لشکر زینبیون است که شهدای زیادی را در دفاع از حریم اهل بیت تقدیم کرد. جرأت و شهامت قادر آنقدر زیاد بود که برای شناسایی از وضعیت منطقه تا نزدیکی تروریست ها پیش می رفت و سرانجام 22 اسفندماه ۹۴ بود که در حومه حلب و در یک عملیات شناسایی در حین خنثی کردن مین به درجه رفیع شهادت رسید.

خبر شهادت برادرم را از طریق دوستانم در قم دریافت کردم خیلی برایم سخت و دشوار بود تا جایی که برخی آمدند و خبر شهادتش را تکذیب می کردند و با نشان دادن تصاویرش در منطقه می گفتند هنوز زنده است و من تا اندازه ای آرام شدم. بارها به زیارت حضرت معصومه رفتم؛ اما یکی از همرزمانش که از سوریه برگشته بود، وسایل برادرم را با خودش آورده بود و به شهات او یقین پیدا کردم و دیدم بهتر است مادر و سایر اعضاء خانواده را در جریان قرار دهم. به بهانه مجروح شدن برادرم به آن‌ها اطلاع دادم که باید به قم بیایند. یک ماهی طول کشید که خانواده ویزای ایران را دریافت کنند؛ از روبروشدن با مادرم ترس داشتم که چگونه خبر شهادت قادر را به او بدهم. در ایستگاه راه آهن صورتم را پوشانده بودم که اول با من روبرو نشود، مادرم که جویای احوالات من بود مرا صدا کرد و در آغوشش کشید؛ شهامتی که مادرم نسبت به خبر شهادت قادر داشت مرا آرامش می داد؛ می گفت برای قادر که شهید شده گریه می کنی؟ او که برای دفاع از حریم اهل بیت رفته، آمدن مادر آرامش خاصی به خانواده ما در آن روزهای سختی که با آن روبرو بودیم داد؛ همسر و فرزندانم که برای شهادت عمویشان دلتنگی زیادی می کردند آرامش خاصی پیدا کردند و سرانجام نوزده فروردین ۹۵ که همزمان با ایام شهادت حضرت فاطمه بود، قادر در یک مراسم باشکوه در میان موجی از مردم ولایت مدار قم تشییع و در بهشت حضرت معصومه (س) آرام گرفت./

انتهای پیام

روح الله فرقانی فدافن

ویژه نامه بیت المقدس دوشنبه هر هفته ضمیمه روزنامه قدس منتشر می شود.

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.