با خودم می گویم مادربزرگ که می گفت در شادی و غم، وضو بگیر، چه درایتی داشت، چه مکتب نرفته اهل فهمی بود؛ خدابیامرز!
وضو می گیرم و خبر به خبر جلو می روم.
شناسنامه و سواد و دکتر و استاد در ذهنم ثبت می شود.
با عذرخواهی بی شمار، چِرت و مزدور هم!
فایل به فایل، مسؤول و وزیر و توهین را جدا می کنم.
بهداشت را می گذارم در یک پوشه و پیشنهاد مردن را نیز در قسمت جداگانه تر.
نفس می کشم و از پنجره بیرون را نگاه می کنم، هنوز بهار است.
تایپ می کنم: «مزدور»... اینطور که پیداست نیروی جیره خوار و خودفروخته ای که تنها با انگیزه دستمزد گرفتن پا به میدان می گذارد...!
گُر نمی گیرم. پرونده ها را ورق می زنم. سابقه ها در تاریخ حکاکی می شوند.
مادربزرگ جان! نور به قبرت ببارد.
وضو، چه خوب آتش غضب را می خواباند.
می خواستم بگویم این روزها پزشک های سیاستمدار انگار دلشان بیشتر می آید که بجای طبابت و درمان- یک هویی- از مرگ هم دَم بزنند.
بیشتر دلشان می آید مردم را غافلگیر کنند. ... و چقدر رشته های عصبی و لحنِ تند از خبرهای این روزها می زند بیرون.
... و اما پس از یکساعتی کنکاش و خواندن، حالا دیگر باید برداشت های ذهنی ام را به عنوان یک اهل رسانه باز نشر دهم. پس می نویسم:
خبرنگاران به بهشت نمی روند! مردن بهتر از روزنامه نگاریست!
ادبیات سخن، مالِ شعرا و نویسندگان است و سیاست مالِ دکترها! مزدوران، پرسشگرند!
برخی وزیرها میکروفن پرت کردنشان مَلَس است! ... و حاشیه هیئت دولت این روزها بس خطرناک است! والسلام.
پ. ن: دلم می خواهد با دور تند برویم عقب. به قبل از پنجمین روز ماه مبارک رمضان. پیش از آشکار شدن صورت غمگین یک خبرنگار و خشم مذاب یک وزیر.
دلم می خواهد وضو بگیریم.
سالهاست که ابلیس ها با یاد خدا دور و دورتر می شوند.
نظر شما