تحولات لبنان و فلسطین

اهواز- اینجا در بازار بزرگ نادری اهواز همه چیز درهم وبرهم است حتی آدمها، شکل و نوع رفتار و شغل شان تمام معادلات چند ساله ذهنی تو را از تعریف آدمها بهم می ریزد نمی دانی یک عمر تو اشتباه می کردی یا آنچه امروز می بینی توهم است. سابق بر این زن معنایش بانوی خانه بود و بهشت زیر پایش وعده این بانو، اما امروز...

پای درد دل بانوان مشاغل کاذب

 قدس آنلاین-گروه استان ها-طیبه قاسمی: سحر زنی هفده ساله است مدتی است کنار پاساژ کارون دست فروشی می کند خیلی سخت پذیرفت با او صحبت کنم...
از کارش راضی نیست اما می گوید: یک اتفاق تلخ زندگی ام را به اینجا رساند آدمهای پولداری نبودیم اما زندگی آرامی داشتیم شوهرم بچگی کرد یا نادانی نمی دانم سر یک دعوای الکی دیه افتاد گردنش و رفت زندان من ماندم و کار کردن، کار که نه جوراب فروشی
از سه تا مغازه بالاترقسطی جوراب می گیرم بعد که فروختم پولش را می دهم بر حسب وطیفه خبرنگاری ام دخالتی نمی کنم در دادن راه حل هایی که به ذهنم می رسد.
از او می پرسم فامیلی، آشنایی ندارد؟ می گوید: اگر بفهمند که با شما حرف زده ام مرا می کشند،  تعجبم بیشتر از دلسوزی است
سحر ادامه می دهد: حرفهایم را ننویسید آبرویم می رود طایفه ام می فهمند.

به او اطمینان می دهم که گزارشم بی عکس است اما به این فکر می کنم که آبروی طایفه اش نمی رود وقتی زن جوان دست فروشی می کند.
 برایت مزاحمت ایجاد نمی کنند؟  
گاهی با حرفهای ناجور اذیتم می کنند بعضی ها درخواست های بی موردی دارند، اما خیلی ها هم کمکم می کنند جوراب قسطی می دهند وقتی ماموران شهرداری می آیند جنس هایم را جمع می کنند و حتی شده آنها را برایم قایم کنند.
به کارت عادت کرده ای؟
«نه» محکمی تحویلم می دهد و اضافه می کند: کسی دوست ندارد مثل من زندگی کند منم دلم می خواهد مثل همه زن ها لباسهای مرتب بپوشم، خرید کنم و...
سحر را با تمام غصه ها و آرزوهای کوچکش تنها می گذارم.
از زن میانسالی که در بازار خیایان امام و میان گرمای شدید این روزها هر روز بساط تره بارش را به هوای لقمه نانی پهن می کند می پرسم چرا این شغل را برای خود انتخاب کرده است؟
در حالیکه پوسته های روی کلم هایش را جدا می کند می گوید: سواد ندارم شوهرم سالهاست  مرده و من دلم می خواهد بچه هایم را خودم بزرگ کنم، پدرو مادرم هم وضع مالی خوبی ندارند.
از او می پرسم چرا از ارگان های دولتی کمک نمی گیرد، و با آن چشم های براق که در عمق شان امید پیداست می گوید: تحت پوشش کمیته امام هستیم اما دریافتی کمی داریم البته پولش برکت دارد و کنار درامدم روزگارمان می گذرد.

نمونه این خانم در بازارهای اهواز فراوان است آنقدر زیاد که متاسفانه دیدن دست فروشی شان برای دیگران هم عادی شده و شخصی  آن را دیگر عجیب نمی داند، زنانی که نه تنها خودشان بلکه مردم زن بودنشان را فراموش کرده اند.
کمی آنطرف تر زنی دست فروش صورتش را پوشانده است، شنیده ام که به خاطر یک آتش سوزی زیبایی اش را از دست داده نزدیک تر می روم بیشتر وسایلش دستی است، از لیف گرفته تا اسکاج ...
وقتی با او حرف می زنم احساس می کنم تمام حواسش به این است که صورتش را نبینم و من زاویه ام طوری است که از لای چادرش کمی از صورتش را می بینم، اما مشتری که راه می اندازد صورتش را می بینم دلم ریش می شود نه از  صورت سوخته اش، در تمام آن لایه های جمع شده  هنوز پیداست قبل از این حادثه چقدر زیبا بوده است؛  
او از کارش راضی است و عنوان می کند: آدمهای زیادی هوایم را دارند، مشتری های ثابتی دارم و حالم خوب است؛ داستان زندگی اش  اما تنم را می لرزاند داستانی که مرا به ماه رمضان قسم می دهد چیزی درباره اش ننویسم...
تقریبا بازار خلوت شده یکی ازهمین زنان صدایم می کند شغلش عجیب روی نوع حرف زدنش تاثیر گذاشته، «داش مشتی»حرف می زند و با صدای پرجذبه ای می گوید: کار کردن ننگ نیست اما این را بنویس کار ما غیر مجاز است از نظر ارگان های دولتی اما نه به خاطر این که زن هستیم و جایمان در خانه است، به این دلیل که حق خیابان نداده ایم اگر پول این قسمتی که بار می ریزیم بدهیم دیگر خیالی نیست زن هستیم، کارمان قانونی می شود، هر چند از نظر ما که سر سفره حلال بزرگ شده ایم این کار باعث می شود که کنار خیابان ها منتظر نگاه ها و انتخاب فاسدان نباشیم...

شغل های دیگری هم هست که زنان را به اجبار سمت خود کشیده است، سال ها پیش راننده خانم برای ما جذابیت فراوان داشت حالا چند سالی است بسیاری بانوان  با این کار نان هم سر سفره می برند، راننده بودن شغلی است که حتی مردان را نیز از سایرین متمایز می کند، بعضی راننده ها شکل خاصی حرف می زنند، سخت ترند، احساسات کمتری دارند وحتی ترانه های متفاوت تری گوش می دهند و این شاید در مواردی آقایان را جذاب تر کند اما آیا این تاثیرات بر بانوان هم جالب است.

گزارشم را با یک کار عجیب به پایان می برم که زنان را به تازگی جذب کرده است «تفکیک زباله»
این واژه شاید ناگوار نباشد اما عملش ناگوار است از بوی زننده اش تا چرخه کاری اش تا تحمل حشرات و کلافه گی اش. از زن جوانی که با سرعت ودقت حیرت آوری هم این کار را می کند می پرسم چرا در میان این همه شغل کاذب این کار را انتخاب کرده است و او صادقانه درآمد بیشتر را دلیل می آورد و این در آمد بیشتر فقط ۱۰۰ تا ۲۰۰ تومان در ماه است.
دلگیرتر می شوم هرچند با خنده اش می خندم و او صمیمی تر که می شود اعتراف می کند این کار سرمایه اولیه نمی خواسته و او مجبور نبوده از کسی پول قرض کند و با اعتماد به نفس ادامه می دهد: شغل سختی دارم، ولی این که دستم را جلوی کسی نمی گیرم راضی ام.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.