یاداشتهای این هفتة مریمگلی توی بیدار خوابهای سحرهای ماه رمضان تکمیل شدهاند. بین صدای پای مامان توی آشپزخانه که سرگرم پختن سحری بود و نفسهای گرم محسن که من مراقبش بودم و دعای ابوحمزه ثمالی خانمجان، یاد ندارم هیچ بیدار خوابی به اندازه بیداری شبهای ماه رمضان خوش گذشته باشد. خاصه امسال که به رسم سالهای گذشته چند شبی را دخترهای فامیل خانة ما مهمان بودند؛ مهمانیای که حاصلش هدایایی کوچکی برای جشن عید فطر اهالی مسجد محل هر کداممان شد. اگر دوست دارید بیشتر درباره دورهمیهای ما در روزهای پایانی ماه رمضان بدانید، ادامه یادداشتهای این هفته مرا با حوصله دنبال کنید.
دورهمی در سحر ماه رمضان
امسال ماه رمضان برخلاف سالهای گذشته، نه قمرخانم، دوست خانمجان، پیش ما آمد و نه ما توانستیم به خاطر امتحانهای من برای زیارت برویم. عوضش مامان قول داد چند تا برنامه درست و حسابی برای شبهای ماه رمضان داشته باشیم. بالاخره توی شبهای پایانی ماه رمضان یکی از این برنامهها بهطور رسمی برگزار شد. ماجرا هم از این قرار بود که یک روز مامان مرا صدا زد و گفت: «میخواهی دخترهای فامیل و دوستان را هم دعوت کنیم شب پیش ما بیایند و دور هم این شبهای آخر بیشتر بیدار باشیم و هم چند تا کار خوب و درست و حسابی در کنار هم انجام بدهیم؟» من هم توی دلم گفتم «کور از خدا چی میخواد؟ دو چشم بینا!» البته مامان از من خواست برای اینکه راستیراستی این اتفاق بیفتد، به فکر چند برنامه باحال برای دورهمی باشم. راستش من که از شنیدن این خبر کلی ذوق کرده بودم. برای همین، ایدة مامان را دو دستی چسبیده و از همان لحظه اول افتادم پی برنامهریزی برای دورهمی سحرهای ماه رمضان. اولش به سرم زد که خانمجان را راضی کنم ما هم توی خواندن دعای ابوحمزه باهاش شریک شویم. اما خانمجان گفت دعا خیلی طولانی است و اگر شبی یک فرازش را هم با هم بخوانیم و دربارهاش فکر کنیم، شاهکار کردهایم. بعد گفتم یک شب پخت سحری را ما دخترخانمها بر عهده بگیریم. درست است که توی خانه ما مسئولیت پخت سحری بین همه اعضای خانواده تقسیم شده اما باز هم زحمت مامان توی این ماه مبارک خیلی زیاد شده و فکر کردم با این کار هم ما دخترها چیزی یاد میگیریم و هم مامان یک استراحتی میکند. منتها مامان گفت بچهها همه از صبح روزه بودهاند و شب گناه دارند پای اجاق گاز باشند یا بخواهند آشپزی کنند. دست آخر رفتم سراغ بابا و گفتم یک ایدة توپ برای دورهمی سحری میخواهم؛ ایدهای که واقعاً مامان را متقاعد کند که این دورهمی را راه بیندازد.
بابا کمی فکر کرد و گفت: «چرا یک فکری برای روز عید نمیکنید؟» راستش اصلاً به فکر پایان ماه مبارک نبودم برای همین هنوز هیچ برنامهریزی برای روز عید فطر نداشتم. تازه من به بچههای مسجد قول داده بودم فکری به حال مهمانهای فسقلی روز عید فطر بکنم. گوشه لبم را گاز گرفته و گفتم: «ای وای من اصلاً یاد عید فطر نبودم!» بابا لبخند زد و جواب داد: «هنوز که دیر نشده. تا وقت هست بجنب. تازه میتوانی از مهمانها هم کمک بگیری.» بعد هم چشمکی زد و ادامه داد: «هر چند که کارکشیدن از مهمان درست نیست!»
عیدی درست می کنیم
بله، اینجوری شد که من ایدة دست اول بابا را قاپیدم و خدمت مامان رفته و گفتم: «با دخترها برای عید فطر فسقلیها عیدی درست میکنیم.» مامان که مشغول درستکردن حلوا بود، همانطور که آرد را تفت میداد چین کوچکی به ابرویش انداخت و گفت: «چی میگی؟! نگو که میخواهی زحمت عیدی بچههای مسجد را بیندازی گردن دخترخالهها؟!» پیش از آنکه من جوابی جور کنم، خانمجان از پای چرخ خیاطی گفتند: «بد هم نیست مادر! هم فال است و هم تماشا. ولی اول بگو چی میخواهی برای عیدی به مسجد ببری و بعد نقشه بکش که دخترها را هم در درستکردنش سهیم کنی!» مامان مکثی کرد و گفت: «این هم حرفی است!» من کمی شاکی شده و به شکل غُر گفتم: «حالا ببین یک مهمانی می خواهید بگیرید، چقدر سنگ جلوی پای آدم میاندازید. خب دخترها میآیند، مینشینیم دور هم یک فکر می کنیم.» خانمجان در حالی که میخندید، جواب داد: «چه سنگی مادر؟ تو چرا اینقدر کمصبر شدهای؟! نمیشود که بدون برنامهریزی پیش بروی. بهتر نیست بدانی چی میخواهی درست کنی تا قبلش خریدهای لازم را انجام داده باشی و وسایل کارت آماده باشد؟»
مامان هم گفت: «تازه باید این موضوع را با مهمانهایت هم در میان بگذاری، شاید آنها نخواهند توی یک کار هر چقدر هم خوب سهیم باشند. اجباری که نیست.» من ابرویی بالا انداخته و گفتم: «خب من الآن دستتنها به چه ایدهای برسم؟» خانمجان سری تکان داد و گفت: «البته بچه اینجا را دارد حرف حساب میزند» و لبخند زد. مامان گفت: «ای وای آردم زیاد تفت خورد و تیره شد. آن قالب کره را بده ببینم!» وقتی حلوا تیره شد، با خودم گفتم اگر با حرفزدن بیوقتم باعث شوم حلوا خراب شود، از همین حالا باید بیخیال مهمانی بشوم و طومارش را پیچیده بدانم. برای همین ساکت و آرام کنار مامان ایستادم و توی درستکردن حلوا کمکش کردم. بالاخره وقتی حلواها را ظرف میکردیم، مامان گفت: «مریمگلی! چرا یک گروه تلگرامی راه نمیاندازی و نظر دخترها را نمی پرسی؟»
دورهمی مجازی راه میاندازیم
این بار خدا خیر فضای مجازی را بدهد که به کمک آمد و باعث شد توی یک چشمبههمزدن همه دخترها را به شکل مجازی فرا خوانده و دور هم جمع کنم. شکر خدا با اینکه تک و توکشان را ضعف روزه تقریباً از پا انداخته بود، باز هم پایة گروه و تلگرامبازی بودند.
برای همین همگی «آن» شده و من توانستم ماجرای عیدی عید فطر فسقلیهای مسجد محله را با آنها در میان بگذارم. دخترها خیلی زود مرام نشان داده و کلی هم از ایده من استقبال کردند. حتی زمانی که گفتم: «هنوز نمیدانم چی برای کوچولوهایی که روز عید به همراه خانواده هایشان برای نماز عید فطر به مسجد میآیند، درست کنم؟» هم جا خالی نداده و گفتند ایراد ندارد. همگی با هم فکر میکنیم و حتماً از مراسم آن روز برای کوچکترها یک عید بهیادماندنی دُرُس میکنیم. خوبی مشورت با بچهها این بود که هر کدام برای آن روز ایده داشتند. مثلاً نسترن پیشنهاد داد که یک جای مخصوص توی حیاط مسجد برای بچهها درست کنیم. انگار که یک محوطه بازی موقت باشد. زینب گفت میتوانیم چند تا وسیله بازی و کتاب قصه هم با خودمان بیاوریم. انگار که مهد کودک موقت راه انداخته باشیم. محدثه گفت: خب چرا موقت باشد، میتوانیم مهد وسایل را همانجا امانت بگذاریم و مهد را همیشه وقت نماز ظهر و شب برقرار کنیم. باران گفت: خوراکی هم خیلی واجب است ها. بیایید برایشان آبنبات درست کنیم. بعد هم پشت سر هم چند استیکر خوشگل آبنباتی توی گروه فرستاد. زینب اعتراض کرد که عکس خوراکی نفرستید که صدای شکمم بلند شد. من یک استیکر خنده فرستادم و گفتم آبنبات که خیلی خوب است ولی باید یک هدیه بِهِشان بدهیم که برایشان یادگاری بماند. نسترن یک استیکر فرستاد که داشت حسابی فکر میکرد. بعد، یلدا که تازه آنلاین شده بود، پرسید: راستی مریمگلی! کلاس خیاطیت به کجا رسید؟ من یک استیکر که از تعجب چشمهایش گرد شده بود، فرستادم توی گروه و گفتم خوب هستند سلام میرسانند، راستش توی ماه رمضانی چون روزها قدری توانم کمتر شده، کمتر کار میکنم اما چند شبی با خانمجان تا سحر مشغول دوخت و دوز بودهایم. یلدا یک استیکر چرخ خیاطی فرستاد و گفت: خب ما را هم توی کلاس خیاطیت سهیم کن. زینب استیکری که گیج و ویج شده بود را ارسال کرد و گفت: یلداجان! موضوع بحث یک چیز دیگری بود ها؟ یکمرتبه نسترن شروع کرد به فرستادن استیکر دستزدن و جیغ و هورا و بعد هم گفت: ایول یلدا! خیلی فکر خوبی است. من جواب دادم چیچی خوب است نسترنجان؟! پس هدیه بچههای فسقلی مسجد چه میشود؟ نسترن گفت: خب توی کلاس یک چیزی برای بچهها درست میکنیم. زینب پرسید مثلاً چی درست میکنیم خانمخانما؟ که یلدا در آمد و در جوابش تایپ کرد: جانماز نمدی بچگانه میدوزیم. اینجا بود که حجم بالای استیکرهای خوشحالی و «موافقم» دخترها گروه را پوکاند. به قول خانمجان، جانم برایتان بگوید که با ایده کلاسخیاطی و دوخت جانماز نمدی برای مهمانهای فسقلی مسجد، مهمانی سحری من هم تصویب شد.
چه وسایلی لازم داریم؟
یک تکه نمد به شکل مربع با ابعاد ۲۰ در ۲۰ سانتیمتر
نخ گلدوزی متناسب با رنگ نمد
سوزن مناسب برای کار نمد
تور یا روبان برای تزیین کار
دکمه چفتی یا دکمه معمولی
چسب
چطور یک جانماز نمدی ساده درست کنیم؟
بالاخره روز موعود فرا رسید و بچهها همگی با ابزار کار در خانه ما دور هم جمع شدند. وقتی زنگ کلاس خورد، همگی در ایوان دورِ خانمجان جمع شدیم. خانمجان گفت من امشب به شما دوخت یک جانماز کوچک که بهراحتی توی کیف جا میشود را آموزش می دهم. این جانماز را میتوانید برای خودتان هم درست کنید. ما برای دوخت جانماز از پارچه نمدی طرحدار استفاده کردیم. چون کار برای بچهها بود و میخواستیم تا میشود، شاد و قشنگ از کار دربیاید. شما میتوانید از هر پارچهای که در دسترستان بود، استفاده کنید. اول پارچه را به شکل مربع ببرید. ما پارچهها را در اندازه ۲۰ در ۲۰ سانتیمتر بریدیم. شما میتوانید برشهای بزرگتر و یا کوچکتر بزنید. خانمجان میگفت توی این اندازه بچه میتواند وقت سجده دستش را در جانماز بگذارد. بعضی از دخترها با خودشان نمد طرحدار آورده بودند.
خانمجان گفت روی پارچههای ساده میتوان با نخ گلدوزی دوختهای ساده زد یا اینکه با تکههای نمد و پارچه تکهدوزی کرد. روبان یا تور را به اندازه ۴ طرف مربع برش زده و اول کوک ساده بزنید و بعد، کار را روی پارچه چرخ کنید. اگر هنوز به دوخت و دوز وارد نیستید، مثل بعضی از دوستان من میتوانید تور را روی پارچه بچسبانید. اگر نمیخواهید دور کار تور بچسبایند، میتوانید دور کار را با نخ گلدوزی به روش دندانموشی کوک بزنید. همین جا بگویم برای روی کار ما یک تکه نمد را به شکل گل پنجپَر برش زده و یک دکمه وسطش چسباندیم. این گل را نگه دارید تا در انتهای کار بگویم به چه کار میآید. یک پارچه به اندازه پارچه اول تهیه کنید و پشت پارچه اول قرار بدید و دوردوزی کنید تا ۲ پارچه مربعیشکل به همدیگر متصل شوند. مساحت مربع را به ۲ قسمت تقسیم کنید، در مرکز یکی از قسمتها، یک دکمه بدوزید. در قسمت روبهرو آن گلی که درست کردهاید را بچسبانید. قبل از چسباندن یا دوخت دکمه، یک بار پارچه را تا بزنید تا مطمئن شوید که دکمه چفتی و گل روی هم قرار میگیرند. جانماز رولی شما تقریباً آماده است. میتوانید به جای دکمه چفتی از دکمه بندینک استفاده کنید. برای این کار کافی است در وسط قسمت بالا و پشت کار دکمه را دوخته و در قسمت روبهرو با نخ گلدوزی یک حلقه درست کنید. جانماز را رول کرده و حلقه را دور دکمه بیندازید. ما دخترها جانمازهای رولی را با گل و روبان سفید تزیین کردیم. بعد هم قرار شد داخل هر کدام یک دانه مهر و یک آبنبات بگذاریم. خانمجان خندید و گفت: «نمردیم و جانماز آبنباتی هم دیدیم.»
***
کارمان که تمام شد، تقریباً چیزی تا سحر نمانده بود. دستپاچه بلند شدیم تا کارهای سحری را انجام بدهیم که متوجه شدیم مامان به همراه خاله سفره سحری را انداخته و منتظر ما هستند. آن شب دعای دستهجمعی و سحریِ گروهی حسابی بِهِمان چسبید. الآن که دارم این یادداشتها را مینویسم، دخترها هنوز توی گروه عکسهای آن شب را میفرستند و برای ادامه برنامههای روز عید همفکری میکنند. بهتر است شما هم دست به کار شده و برای یک عید بهیادماندنی برنامهریزی کنید.
نظر شما