قدس آنلاین - رقیه توسلی: دارالقرارِ ماست، نام تان... هزار سال است که دل و دین در پیشگاهتان گذاشته ایم آقاجان...
مهدی جان! مائیم، همان بد عهدانِ روزگار. همان قومی که رمضان ها در شادی و اندوه می غلتند. همان درویشان نامهربان. همان ها که نمی بینند - قرن هاست - شما فانوس به دست در جاده و بیراهه ایستاده اید.
مائیم، همان مویه کن های پشیمان. همان ها که هرروز سر به سرِ عشق گذاشته اند و حذر کرده اند از نیک بودن.
ای مولای عزیزتر از جان! اما تقویم مان ورق خورده و رمضان است. حالا سینه هایمان پُراز نجواست. پُر از جوشن کبیر. پُر از دعا و ندبه برای ظهور.
حالا قصد کرده ایم مهلت های از دست گریخته را پشت سر بگذاریم و از گس بودن مان فرار کنیم!
می خواهیم روزه دار و عاشق بدویم به دیدار. می خواهیم اهلِ روزگارِ شوخ و شنگ نباشیم. درد بد بودن را بشوییم با توبه. می خواهیم این رمضان به درندشتی آسمان و زمین، یکنفس اماما بخوانیم.
سردهیم حضرت موعود، کجای این بیکرانه در غربت اید...! که این همه فصل - یتیمی - فراق کمرشکنی ست...! که ندیدن تان - آخرین جمعه ی رمضان - انتهای بی کسی ست... تلخ، کشنده، پُرفغان و زهرآلود...
کاش به وساطت و شفاعت عمه ی سادات، هفتمین روز این هفته دیگر نخوانیم الّلهم عجّل لولیک الفرج... کاش بشتابیم به پا در رکابی معشوق عُظما...
کاش نماز جماعت این جمعه مان خالی از ابر و باران باشد... کاش فرشته ها بانگ بردارند: جاء الحق...
کاش مبتلای رخسار مسافرمان شویم و باز این رمضان نگوییم: «ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی»...
نظر شما