سلام رفیق! حواست به منه؟ میگم... من نوجوون بودم که با هیئت پدربزرگم سفر کردیم به مشهد. تابستون بود و هوا داغ بود. بعضی از بچههای هیئت رو از تهران میشناختم و بعضیها هم تازهوارد بودن. هنوز دو سه روز بیشتر نگذشته بود که با هم رفیق شدیم. اون موقعها درس عربی تازه به کتابهای درسی ما اضافه شده بود و بعضی از بچهها با یه کم زبون عربی یا یه ذره انگلیسی، هی به هم پز میدادن. به جای «متشکرم» و «دست شما درد نکنه» میگفتن: «مرسی» و «شُکراً»! اما فرصت درست و حسابیای جور نمیشد برای پز دادن! تا اینکه یه روز در صحن «انقلاب اسلامی» حرم امام رضا(ع) مرد قدبلند عربی رو دیدیم که عبای مشکیای روی شونهش بود و با صدای بلند و به لحن عربی زیارتنامة حرم رو میخوند. دور و برش هم پر بود از عربهایی که با دِشداشِه و چادر عربی نشسته بودن و متن زیارتنامه رو باهاش تکرار میکردن. کلی ذوق کردیم. منتظر موندیم تا خوندنش تموم شد. تا خواست بلند شه و بره، رفتیم جلو و با غلیظترین لهجهای که بلد شده بودیم، سلام و علیک کردیم. سری تکون داد. فرصت رفتن بهش ندادیم. چند نفری شروع کردیم به بلغورکردن حرفهامون به عربی دست و پا شکسته. خیس عرق شده بودیم. تند و تند حرف میزدیم و مرد عرب و همراهاش هم هاج و واج نگاهمون میکردن. ما هم کلی کِیف کرده بودیم از اینکه فرصتی برای پزدادن به هم پیدا کرده بودیم! هرجا هم که گیر میکردیم، بهزور از هم میپرسیدیم: فلانی! فلانچیز به عربی چی میشه؟! اگر هم نمیدونستیم، کم نمیآوردیم و جاش رو با جملهای دیگه عوض میکردیم. تا اینکه یهو مرد عرب نگاهمون کرد و با تهلجهة عربی گفت: خب فارسی بگین بچهها! ما مال شوشتریم!
رفیق! پز بدی، خیط میشی. قربونت. تا بعد، خدا نگهدارت.
نظر شما