«علیرضا برات‌زاده» سعی می‌کند فعال و پر تلاش باشد. ساز می‌زند و موسیقی تدریس می‌کند! عضو تیم بسکتبال است و در کارگاه‌های کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان هم حضور فعالی دارد. در این گفت‌وگو با او بیشتر آشنا می‌شویم.

آینده آبی است

با این‌حساب پسر فعال و پرتوانی هستی. درمورد داشتن اعتماد به نفس و تاثیر آن در موفقیت‌هایت صحبت کن.

من فوق‌العاده آدم خجالتی‌ای بودم. اما از وقتی عضو کانون پرورش فکری شدم، در جمع بچه‌ها و با شرکت در انجمن‌ها و فعالیت‌های مشارکتی، کم‌کم اعتماد به نفس لازم را به‌دست آوردم. محیط کانون پرورش فکری طوری است که به تو یاد می‌دهد با خودت و بقیه راحت باشی، توانایی‌هایت را بشناسی و آن‌ها را به‌کار بگیری.



جذب کدام‌یک از فعالیت‌های کانون شده‌ای؟

از همان سال‌های اولی که عضو کانون شدم، در کلاس‌های ادبی کانون شرکت می‌کردم و در این چندسال اخیر هم در جلسات انجمن ادبی کانون شرکت می‌کنم. نتیجه حضور در این کلاس‌ها و انجمن‌ها، داستان‌های متعددی است که نوشته‌ام و خودم از این‌کار لذت می‌برم. از شرکت در کارگاه‌های نمایشنامه‌خوانی، سفالگری و نقاشی هم بسیار لذت می‌برم.



دوستی در نوجوانی یک مفهوم و یک واژه مهم است. برایمان از دوستی‌هایت بگو!

به‌نظر من نوجوانی سنی است که باید هرچه در توان داری بگذاری و تلاش کنی تا از هرکسی چیزهای خوبی یاد بگیری تا در آینده بتوانی از آن استفاده کنی. من سعی کرده‌ام این‌طوری باشم و دوستان زیادی هم دارم. اما دوستی‌ها در کانون معمولاً دوستی‌هایی ماندگار است. چون هنر و ادبیات رنگ دیگری به دوستی‌ها می‌زند.



چه کتاب‌هایی و از چه نویسنده‌هایی می‌خوانی؟

کتاب خواندن و مطالعه را خیلی دوست دارم و آخرین کتابی هم که خواندم، کتاب «مدیر مدرسه» اثر «جلال آل‌احمد» بود. به‌نظر من سبک نوشتن خاص و جالبی دارد. خودم هم دستی در نوشتن دارم. سبک نوشتن من هم تا حدودی به نوشته‌های ایشان نزدیک است و به‌خاطر علاقه زیاد، تأثیر گرفته‌ام، نه این‌که تقلید کنم. به‌طورکلی کارهای یک هنرمند یا نویسنده خاصی را دنبال نمی‌کنم. هر موسیقی که مرا تحت‌تأثیر قرار دهد، گوش می‌دهم و اگر از کتابی خوشم بیاد آن را می‌خوانم.



چه‌چیزی در نوجوانی از همه قشنگ‌تر است؟

در نوجوانی آنچه از همه قشنگ‌تر است، انرژی و نیروی فراوان این دوره است که می‌توانی با کمترین خستگی کار کنی، بنویسی، ورزش کنی و ساز بزنی.



فکر می‌کنی برای پیشرفت بیشتر به چه‌چیزی نیاز داری؟

برای پیشرفت به تلاش و پشتکار بیشتر و به‌دنبال آن به اعتماد به نفس بالاتر نیاز دارم.



بیشتر پسرها اهل ورزش هستند. تو چه رابطه‌ای با ورزش داری؟

عاشق ورزش کردن هستم و سعی می‌کنم برایم بالاتر از تفریح و سرگرمی باشد. الان بسکتبال را به‌طور حرفه‌ای دنبال می‌کنم و عضو تیم بسکتبال پاسارگاد هستم. موسیقی را هم مثل ورزش حرفه‌ای دنبال می‌کنم و دنبال جنبه سرگرمی و تفریح آن نیستم. الان گیتار کار می‌کنم و در این زمینه تدریس هم دارم.



فضای مجازی را دوست داری؟ چقدر از آن استفاده می‌کنی؟

به‌نظر من اگر از فضاهای مجازی مثل تلگرام درست استفاده شود، می‌تواند خیلی مفید واقع شود.



چه آرزویی داری؟

آرزو دارم با تلاش بتوانم در مسیر پیشرفت قدم بردارم و به آنچه که علاقه دارم برسم. البته به بخشی از آرزوهایم رسیده‌ام.



از چه‌زمانی عضو کانون پرورش فکری شده‌ای؟

از ۸سالگی عضو کتابخانه شماره۲ کانون پرورش فکری در پارک کودک مشهد بودم و تا الان هم هنوز خودم را عضو همین مرکز می‌دانم.

کسانی‌که عضو کانون هستند، عموماً مطالعه آزاد بیشتری دارند و می‌توانند آنچه را که یاد می‌گیرند در زندگی استفاده کنند. این تفاوت اصلی است. ما خیلی وقت‌ها مسائل بسیاری را یاد می‌گیریم، اما کانون به ما یاد می‌دهد که از آن‌چه یاد گرفته‌ایم، در زندگی‌مان استفاده کنیم.

به‌نظر می‌رسد اگر تعداد مراکز کانون بیشتر شود، می‌تواند مرکز پرورش نویسنده‌ها، هنرمندها و نخبه‌های آینده کشور شود.



گذشته و حال و آینده. درباره این سه واژه برایمان صحبت کن.

گذشته و سال ۹۵. یک‌سال خاکستری. دوستش نداشتم. به‌نظرم می‌آید که خیلی از زندگی‌ام لذت نبردم، هرچند موفقیت‌ها و پیشرفت‌های خوبی داشتم. اما در حال‌حاضر در تلاش هستم تا آینده بهتری بسازم. می‌خواهم آینده‌ام را آبی و پاک مثل آسمان رقم بزنم.



مشتاق خواندن یکی از نوشته‌هایت هستیم.

نرگس رو به آسمان، تمنای باران داشت. مدتی بود دست باران، تن نرم خاک را لمس نکرده بود. روی دیوار نشسته بودم. هرروز به اینجا می‌آمدم. هرروز تمام این راه را با شوق، با شوق روی تو، پرواز می‌کردم. از خانه بیرون می‌آمدم. لب جوی می‌نشستم. به راه می‌افتادم. چیزهای زیادی از دیدگانم می‌گذشت. پشت پنجره‌ای، مردی نشسته بود و قهوه‌ای تلخ می‌نوشید، شاید با کامی شیرین.

برکه‌ سوت و کور، روز امّا پُر از شادی و جنب و جوش، حالا منم که همه‌ام به حال تو افسوس می‌خورد.

شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد                    فریبنده زاد و فریبا بمیرد

شب مرگ، تنها نشیند به کُنجی                  رود گوشه‌ای دور و تنها بمیرد

( شاعر استاد حمید شیرازی)

***

 از خواب بلند شدم و به یاد آوردم که در خوابم و به یاد آوردم که کبوتری عاشق شدم. ماندم که این منم یا کبوتر عاشق.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.