شعرم را بخوان، نظرت را بگو
سلام. دوست خوبم. ممنون که شعرهایم را خواندی و نظرت را برایم فرستادی. باز هم شعر گفتهام و همانطورکه از من خواسته بودی، برایت ارسال کردم. لطفاً نظرتان را درباره شعرم بنویسید.
به فنای عهد و پیمان
برهاند او کرم را
که به نیرنگ و به جادو
بشکافد او سرم را
و چه کین کنم از او که
برهاند او مضیقه
که فراق از نگاهش
بکُشد به یک دقیقه
برود به یک اشاره
و فلک به ظلمت فام
که رُخ چو آفتابش
نشود به لحظهای رام
و فروغ آشنایش
بکُشد چراغ نوران
که فضایل نهانش
و گرانتر از بلوران
دگر صواب حاجت
که عصاره عجایب
به دیار پرفروزش
بشکاند آن مصائب
به حصاران نیشابور
بسُراید عِزّ باران
به عواطف گرانسنگ
بکشاند عِشوهداران
خِلل خِصال خُسرو
نشناسد آن گُهر را
تعب تحمل آن
بفراسَد آن جُهَر را
که خواص خسروان است
به ستیزِ سرترِ خود
که شرارتش شکست است
و فنای برترِ خود
تو هم یک شاعری
من با غزلی قانعم و با غزلی شاد
تا باد ز دنیای شما، قسمتم این باد
«محمدعلی بهمنی»
دوست خوبم، آقا سیدمجتبی سلام! روزهای شاد و شاعرانه تابستان به خیر و خوشی! جواب نامه قبلیات را ارسال کردم که همانروز شعر جدیدی از تو به دستم رسید. معلوم است که پشتکار داری. آفرین به شما. وزن و قافیه خوب دستت آمده است. این را از شعرت میتوان فهمید. بگذار بخش اول نامه طبق معمول ادامه بحث شعر باشد. اگر یادت باشد در نامه قبل به فرق شعر و نظم اشاره کردم.
بهقول استاد بهار
شعر آن باشد که خیزد از دل و جوشد ز لب
باز بر دلها نشیند هرکجا گوشی شنفت
ای بسا شاعر که او در عمر خود شعری نساخت
وی بسا ناظم که او در عمر خود شعری نگفت
بهقول ملکالشعرای بهار، شعر و نظم را تفاوت بسیار است (راستی دوست خوبم! همین دو بیت بهار نظم بود یا شعر؟!)
اما شاعر کیست؟ فکر کنم جواب این پرسش را راحت بدهی. شاعر کسی است که بتواند کلامی متفاوت از سخن عادی و رایج بیان کند و به شنوندهاش، حس لذت همراه با کشف تازه داده باشد. شاعر برای اینکه بتواند متفاوت سخن بگوید، باید متفاوت ببیند. مثلاً سهراب سپهری در شعرش صدای «هوهوی باد» را گلبانگ اذان و خم و راست شدن علفها را نماز خواندن و خروش موج را قیام نماز میداند. حتماً این شعر سهراب را شنیدهای:
«من نمازم را وقتی میخوانم
که اذانش را باد
گفته باشد سر گلدسته سرو
من نمازم را، پی تکبیرهالحرام علف میخوانم...
پی قد قامت موج...»
«هشت کتاب»
با این حساب، تو هم شاعری، چراکه زیبایی را به آفتاب دور از دسترسی تشبیه کردهای که در اوج است:
«که رخ چو آفتابش، نشود به لحظهای رام/ و فروغ آشنایش بکُشد چراغ نوران»
در مورد اینکه اینجور دیدن تا کجا میتواند پیش برود، صحبت خواهیم کرد. فقط این را بدان که «آشناییزدایی» هم قواعد خودش را میطلبد و لزوماً هرجور دیگر دیدنی به دردِ سرودن نمیخورد.
این را ابتدای کار بگویم که کبوتر شعر دو بال دارد؛ یک بال، عاطفه و احساس است و بال دیگر اندیشه. اینکه اندوه «پیر دلشکسته» و «حسرت جوانی از دست رفته» در شعرهایت تأثیرگذار میشود، همه از عاطفه و احساسی است که در اشعارت به چشم میخورد که لازمه یک شعر خوب است. اما بال دیگر شعر «اندیشه» است. یعنی شعر باید حرفی برای گفتن داشته باشد. اصلاً دلیل ماندگاری شاعرانی چون فردوسی بزرگ، حافظ و مولوی و عطار عزیز در همین است. یعنی آنها شاعرانی اندیشمند بودهاند. مثلاً با دیدن زیبایی گُل و یا پرپر شدن آن، به زودگذری دنیا اشاره میکنند.
حالا آقا سیدمجتبی به شعرهایت برگردیم. واقعاً قابل تقدیر است که گستره وسیعی از کلمات را در ذهن داری. واجآرایی را میشناسی و تکرار حروف به زیبایی در شعر تو به چشم میخورد. «خلل خصال خسرو»، «تعبِ تحمل آن»، «ثمر صواب حاجت». استفاده از این کلمات درحالیکه به وزن و قافیه خللی وارد نیامده، نشان از توانمندی شما دارد؛ نشان میدهد که به دیوان شعرای گذشته هم نظری انداختهای و آنها را هم مطالعه میکنی. وسعت دید و نگاه شما قابل ستایش است. خوب فهمیدهای که بدون تجربیات گذشتگان و مطالعه آثار آنان راه به جایی نمیتوان بُرد.
آقاسید! اشعارت در هر بیت شاید معنایی را بدهد، اما در کُلِ ابیات، معنای مشخصی را به ذهن نمیرساند. قدرت تو در استفاده از کلمات قابل تقدیر است و اگر همین حساسیت را در معنا و مفهوم و انتقال آن هم داشته باشی، دیگر شکر اندر شکر میشود.
نکته دیگر قالب شعری است. تو در قالب چهارپاره شعر سرودهای، ولی رعایت مشخصات زبانی آن را نکردهای. قالب چهارپاره معانی سادهتر و صمیمیتری را در خود میگنجاند.
کتاب «برگزیده شعرهای سعدی» از مجموعه «گلی از باغ کهن» انتشارات کانون پرورش فکری را برایت میفرستم. شعر بخوان و بنویس و حفظ کن. این شاهکلید هیچوقت قدیمی نمیشود. موفق باشی.
دوست تو در مرکز آفرینشهای ادبی
نظر شما