آخر هفته پیش بالاخره موفق شدم یکی از پروژههای بزرگ دیگر را که برای تابستان در نظر گرفته بودم، اجرا کنم. عرض شود به خدمتتان که این پروژه درست شبیه این بازهای کامپیوتری بود که این روزها دخترخانمها درگیرش هستند، مثل مرتبکردن کمد در ۲۰ دقیقه! در حالی که این کارها فقط توی آن بازیها ساده است و برای من مثل یک کوه سنگین بود. برای همین منتظر فرصتی بودم که حس و حالش جور بشود که شکر خدا به ترفند مامان جور شد. اگر میخواهید بیشتر درباره پروژه خانهداری این هفته بدانید، در ادامه با من همراه باشید.
نوستالژیهای خطرناک مامان
مامانجانِ من یک سری خاطره و نوستالژی دارند که هرچه برای ایشان شیرین است، گاه برای من به اندازه دارو و دوا تلخ است. من البته اسم این نوستالژیها را گذاشتهام «خاطرههای خانهخرابکن» و تا بتوانم سعی میکنم خودم را از معرضشان دور نگه دارم. باور کنید که بنده الان پیاز داغ ماجرا را زیاد نمیکنم. مامانِ اینجانب تعداد زیادی خاطره دارند که در ۹۰ درصد موارد شیرین هستند اما همان ۱۰ درصد باقیمانده آنقدر خفن و خطرناک هستند که کافیست پَرشان به من بگیرد تا از بنیان نیست و نابود شوم. به طور مثال، مامان بنده کارتونی در بچگی میدیدند که در آن شخصیت اصلی ماجرا یک کمد جادویی معروف داشته است که هر بار شخصیت اصلی درش را باز میکرد، یک خروار وسیله از توی آن بیرون میریخته است. جالب اینکه این کارتون آنجوری که مامان میگوید، خیلی هم بامزه و آموزنده بوده اما ایشان تمام نکات آموزشی کارتون را در همان ماجرای کمد معروف خلاصه کرده و کلاً بار معناییاش را، در هر تماشای اتفاقی یا غیراتفاقی کمد لباسها و وسایل من با این جمله که «صد رحمت به کمد آقای ووپی»، روی سرم خالی میکنند.
هر کسی کار خودش بار خودش
بماند که مامانجان به خاطر قانون معروف خانه ما که میگوید: «هر کسی کار خودش بار خودش» کاری به کمد بنده ندارند و بعد از گفتن این جمله در ِکمد را به زور بسته و از اتاق خارج میشوند. اما همین تک تصویر و شباهت نهفته من به آقای ووپی باعث شد که من امسال آموزش مرتبکردن کمد را هم به فهرست آموزشهای خانهداری اضافه کنم. حتماً میگویید چه حرفها! یک جمعکردن کمد که این صحبتها را ندارد. بنده هم باید جوابتان را بدهم و بگویم که فرمایشها میفرمایید، این دوره و زمانه همه چیز برای خودش آموزشهای مفصل و چند مرحلهای دارد، چه برسد به نظمبخشیدن به کمد و کشوها و دائم مرتبنگهداشتنشان که بر اساس آمار مندرآوردی مریمگلی، از هر ۴ نفر، ۴ و نیم نفر از انجامش عاجز هستند!
دردسرهای من و کمد لباس
از وقتی به یاد دارم، کمد لباس من درگیر یک جنگ داخلی با ساکنان سرزمینش بود. این جنگ با تعویض کمد، اضافهکردن کشو، خرید طبقههای پلاستیکی و حتی هدیهگرفتن کاور لباس از مامان یا بقچه نوستالژی خانمجان هم حل نشد. از بچگی به خاطر داشتم که مامان همیشه میگفت: «هر چیزی را که از جایی برمیداری، سر جاش برگردون». اما این در مورد کمد لباسهای من جواب نمیدهد چون درست مثل برگرداندن یک ماهی کوچک به دریایی پر از کوسه است. بماند که من چند باری هم تلاشهای مذبوحانهای در راستای مرتبکردن کمدم انجام دادم اما متأسفانه معمولاً با صرف ساعتها وقت و انجام کاری سنگین، بعد از گذشت چند روز دوباره توی اتاق طوفان به پا میشد و همه چیز به هم میریخت. مثلاً کافی بود من یک روز دیر از خواب بیدار شده و با عجله به دنبال جورابهایم بگردم یا اینکه شب دیر از مهمانی برگردم و حسش را نداشته باشم که لباسها را توی کمد سرجایش بگذارم. بعد از چنین حادثههایی تمام قول و قرارها فراموشم میشد و کمکم اوضاع به شرایط قبل از آتشبس برمیگشت.
مامان و کلاس غافلگیرانهاش
اینجوری بود که وقتی قرار شد فهرست آموزشهای خانهداری را بنویسم، یکی از گزینههای اصلی تقویم آموزشی مربوط به مرتبکردن کمد و کشوها و نظمدادن به آنها بود. همانطور که میتوانید حدس بزنید، استاد این دوره کسی نبود جز مامانجان که با آغوش باز و خوشحالی وصفناشدنی از برگزاری کلاس استقبال کرد. برای برگزاری کلاس به جای اینکه به سراغ اتاق من برویم، مامان از من خواست لباس بپوشم و به همراه بابا به جایی برویم. من با تعجب لباس پوشیده و با مامان و بابا از خانه بیرون رفتیم. مامان توی راه توضیح داد که برای آموزش امروز لازم بود که سری به خانه یکی از آشنایان بزنیم. در کمال تعجب من اصلاً این آشنا را نمیشناختم و راه طولانی خانهشان را هم اصلاً بلد نبودم. بالاخره ما به خانه مورد نظر مامان رسیدیم و دم در آهنی زنگزدهای ایستادیم. مامان در زد و با «یاالله»گفتن داخل شد و بابا دم در منتظر ما ماند. خانه اصلاً شبیه جاهایی که من تا حالا دیده بودم، نبود. یک خانم مسن با چند تا بچه قد و نیمقد به استقبال ما آمدند. آنها ما را به تنها اتاق خانهشان بردند. بعد ما را به بالای اتاق برده و تعارف کردند بنشینیم. ظاهراً آن پیرزن و بچهها مامان را خوب میشناختند چون به اسم صدایش میزدند و با دیدنش چشمهایشان برق میزد. کمی که گذشت، مامان دخترخانمی که دو سه سالی از من بزرگتر بود را صدا زد و گفت: «نرگسجان! مریمگلی خیلی دوست دارد لباسهایی که مادربزرگ و تو به همراه هم میدوزید را ببیند. میشود آنها را نشانش بدهی؟» نرگس «چَشم»ی گفت و من را به اتاقی خیلی کوچکی که بعد فهمیدم اسمش صندوقخانه است، برد. صندوقخانه خیلی مرتب و زیبا بود. پنجره اتاق یک پرده گلدوزیشده داشت. گوشهای از صندوقخانه یک چرخ خیاطی و مقداری پارچه بود و در طرف دیگر یک کمد و یک صندوقچه قدیمی قرار داشت. نرگس کمد را نشانم داد که یک طرفش در نداشت اما مقابلش پرده زیبایی نصب شده بود. او که پرده را کنار زد، دهنم باز ماند. داخل کمد کوچک، لباسها در چند طبقه که معلوم بود بعداً به کمد اضافه شدهاند، به تفکیک رنگ و مدل چیده شده بود. نرگس یکی از لباسها را بهآرامی برداشت و تای بینهایت مرتبش را مقابل صورت من باز کرد و گفت: «این پیراهن بچگانه را همین دیروز به کمک مادربزرگ دوختم.» گفتم : «وای چقدر خوشگله». نرگس لبخند زد و گفت: «البته خیلی هم نو نیست، آخه قبلش پیرهن پلوخوری فرد دیگری بوده!» با تعجب پرسیدم: «یعنی از پارچههای یک لباس دیگه دوختیش؟» نرگس لبخندی زد و سبدی را در کنار چرخ خیاطی نشانم داد و گفت: «اینها لباسهایی هستند که دیگه کسی نمیخوادشون. من و مادربزرگ به کمک دخترهای دیگه دوباره میبُریم و میدوزیمشون». به لباسهای داخل سبد نگاه کردم و بعد دوباره به کمد سرکی کشیدم. آنقدر همه چیز تمیز و مرتب بود که شاخ درآورده بودم. گفتم :«ایول بابا چقدر اینجا همه چی مرتبه! » نرگس خندید و گفت: «بچهها همیشه بهم میریزن همه چی رو ولی خب، من زودی مرتبش میکنم. اگه هر کاری رو به وقتش انجام بدی معمولاً زیاد شلوغ نمیشه». فوری دفترچهام را از کیفم درآوردم و نکتهای را که نرگس گفتم، یادداشت کردم. نرگس گفت: «بیا یه چیز جالبه دیگه نشونت بدم». بعد کشوی کمد را به آهستگی باز کرد. دیگه کاملاً شاخهام دراومده بود. کشوی کمد مثل فیلمهای خارجی تقسیمبندی شده بود و در هر قسمت وسایل مختلفی -از جوراب گرفته تا روسری و تل و خرت و پرتهای دیگر دخترانه- به تفکیک چیده شده بود. گفتم: «وای چه خوشگله این رو از کجا آوردی خیلی خارجیه؟!» نرگس این بار بلند خندید و گفت: «نه بابا خارجی چیه؟! گردنبندها واسه فروش هستند. با بچهها درست کردیم». به محفظه خیلی شیک کشو اشاره کردم و گفتم: «آفرین! ولی من کشو رو گفتم». نرگس گفت: «آهان باکلاس چیه؟! با مقوای کارتن درستش کردم». بعد دستی به دیوارهای مقوای داخل کشو زد تا نشانم بدهد. با این کار کنجکاو شدم و به کشوهای دیگر و طبقههای بالای کمد هم نگاه کردم. همه چیز از هم جدا شده بود و یا در بقچه و جعبههای مقوایی که ظاهراً خود نرگس درست کرده بود، قرار داشت. جالب اینکه توی طبقههای کمد پیراهنها را تا کرده بود و با یک «کتابگیر» لباسها را صاف نگه داشته بود. به «کتابگیر» اشاره کردم و گفتم: «اینکه فن مامانه منه!» نرگس خندید و گفت: «آره ایشون یادم دادن که همون جوری که کتابها رو توی قفسه میچینیم، میشه لباسهایی مثل تیشرت و پیراهن مردانه رو چید و با این وسیله کنار هم نگه داشت». ناگهان کارآگاهبازیام گل کرد و به نرگس گفتم: «کمد خودت کجاست؟» نرگس لبخندی زد و گفت: «من کمد که ندارم» و به سمت دیگر صندوقخانه اشاره کرد. تازه، پردهای را که روی دیوار نصب شده بود، دیدم. نرگس پرده را کنار زد و یک رگال آهنی را نشانم داد. روی رگال چند دست لباس شامل مانتوشلوار مدرسه با روکش پلاستیکی، یک بلوز و دامن آبی آن هم با پوشش پلاستیکی و یک پیراهن سبز و چند تا روسری بود. پایین رگال هم یک طبقه فلزی بود که رویش یک جفت صندل دخترانه و یک کیف پارچهای بود البته کنار آنها هم ۲ تا جعبه قرار داشت. نرگس با اشاره به رگال گفت: «اینها هم لباسهای کار و مهمانی من، این ۲ تا کارتن پایین هم لباسهای خانه هستند، البته با تفکیک زمستانی و تابستانی!» چشمانم گرد شده بود. گفتم: «منو گرفتی؟! همهاش همین؟» نرگس دستی به موهای بافتهاش کشید و گفت: «بله دیگه. خیلی هم زیاده چون من خیاطی بلدم و تازه از لباسم خوب مواظبت میکنم». این موقع یهو صدای مامان را از پشت سرم شنیدم که: «خیاطیهای نرگس رو دیدی؟ بریم که بابا بیرون منتظره؟» بعد هم رو به نرگس گفت: «مریمگلی هم داره مثل تو خیاطی یاد میگیره!» من به سمت مامان برگشتم و گفتم: «میشه بیشتر بمونیم من باید یه چیزهایی رو از نرگس بپرسم؟»
فوت و فن مرتبکردن کشو
آنطوری که من از نرگس یاد گرفتم، بهترین روش برای تقسیمبندی و نظمبخشیدن به فضای داخل کشوها، استفاده از تقسیمکنندههای پلاستیکی است که در قالب سینیهای چندخانهای و دیوارهدار و همچنین قوطیهای دردار در فروشگاههای عرضه لوازم پلاستیکی به فروش میرسند. اگر کشویی برای شیشههای عطر و لوازم آرایشی و بهداشتی دارید ولی هر بار که کشو را باز و بسته میکنید، همه لوازم داخل آن جابهجا شده و در کشو با هم قاطی میشوند، کافی است به یک یا حتی هر کدام از ۴ دیواره کشوی چوبی، ۲ عدد میخ با فاصله دلخواه و باتوجه به نوع کاربرد کشو بکوبید؛ سپس یک تکه کش به طولی متناسب با این فاصله آماده کرده و ۲ سر آن را به میخ متصل کنید. حالا لوازم مورد نظر را مابین کش و دیواره کشو قرار دهید. کش نمیگذارد لوازم جابهجا بشوند. یک نکته دیگر که نرگس گفت، استفاده از جعبه استکان و لیوان بود. اگر در خانه سرویس لیوان یا استکانی را در بستهبندی مخصوصش خریداری کردهاید، جعبه آن را دور نیندازید؛ شما میتوانید از تقسیمبندی مقوایی داخل جعبه که به صورت خانههایی برای جداسازی لیوانها از هم طراحی و ساخته شده است، برای نظمدادن به کشوی مربوط به جورابها، روسری و همچنین لباسهای زیر استفاده کنید. هر تکه لباس را در هر خانهای از آن شبکه مقوایی قرار دهید. با این کار، کشوی شما همیشه منظم و مرتب خواهد بود. از جعبهها و قوطیهای محکم مواد و لوازم مختلف برای تقسیمبندی فضای داخل کشو استفاده کنید.
بهعنوان مثال جعبههای فلزی شکلات، گز و سوهان برای خردهریزها، لوازمالتحریر، لوازم آرایشی و زیورآلات بسیار مناسبند.
قانونهای طلایی نرگس
نرگس برای صندوقخانهاش چند تا قانون داشت که روی دیوار کمد نصب کرده بود.
قانون اول: هرقدر هم که خسته هستی، هیچچیز را نامرتب رها نکن.
قانون دوم: لباسها را به تفکیک نوع و فصل در کمد بچین.
قانون سوم: چیزی را که لازم نداری، نگه ندار.
در راه برگشت به خانه به صندوقخانه نرگس و قوانینش فکر میکردم. به محض اینکه به خانه رسیدیم، به سراغ کمد آقای ووپی رفتم و در کمد را باز کردم. لباسها همه به سمتم حمله کردند و از کمد بیرون پرتاب شدند. جنگ شروع شده بود و چند ساعتی هم ادامه داشت.
تمام لباسهای بیاستفاده و کماستفاده را برای دورریختن یا بخشیدن کنار گذاشتم. تقریباً نصف حجم لباسهای داخل کمد توی کیسههای بزرگ در کنار اتاق جمع شدند و یه کمد خلوت و مرتب با لباسهایی که واقعاً استفاده میکردم، برایم باقی ماند. بعد، نوبت اجرای نکتههای نرگس بود. همه چیز را از هم جدا کرده و دوباره تا کرده و چیدم. برای کمدها برچسب زدم و داخلشان را با مقوا جدا کردم.
حالا کمدم حتی جای خالی هم داشت. در پایان، تعدادی از لباسهایی که هرگز نپوشیده بودم و نو بودند را به همراه مقداری وسایل خیاطی کادو کردم و برای تشکر از نرگس کنار گذاشتم. امیدوارم شما هم بتوانید نظم را در کمد لباسهایتان برقرار کنید.
نظر شما