به کارهایم نمیرسم. شما چطور؟ ای وای! ببخشید یادم نبود با دخترهای مردم طرف هستم. دخترهای مردم که فهرست کارهای روزانه دارند. میدانند از صبح که چشم باز میکنند قرار است چهکارهایی را انجام بدهند تا آخر شب. گاهی حتی برای اینکه چه خوابی ببینند هم برنامهریزی دارند. اینها نظر من نیستها! یکوقت باورتان نشود که خیلی قبولتان دارم و خیلی کارتان درست است. اینها نظر مادر است که به پدر هم گفته و خب مدتی است همنظرند با هم. شانس ندارم من، سر یکعالمه چیز هست که با هم تفاهم ندارند گاهی و درست سر مسائل من با هم تفاهم و توافقی دارند که آنسرش ناپیدا.
به کارهایم نمیرسم. دلم شور میزند. پس بگذارید یکبار دیگر هم بگویمش که نگرانیام را کاملاً انتقال داده باشم. به کارهایم نمیرسم.
بدقول نبودن بهتر از بابرنامه بودن
راستش الان هم که تشریف آوردهام خدمت شما، درواقع باید یککار دیگرم که دقیقاً مال دو روز پیش است را انجام میدادم، اما نمیشود که پیش شما بدقول شوم! من میدانم شما چهارشنبهها منتظرم هستید. فکر میکنم بدقول نبودن بهتر از بابرنامه بودن است. شاید هم اشتباه میکنم. مادر از توی آشپزخانه میگوید: صددرصد اشتباه میکنی دختر عزیز من! و دختر عزیز من را با غیظ میگوید. آخرش نفهمیدم چطوری صدای ذهنم را میشنود. جرئت هم نمیکنم بروم بپرسم، چون قرار بود برایش سالن را گردگیری کنم و وقت نشد. من چه تقصیری دارم؟ کارها زیادند. تازه امتحانهایم تمام شده. صدتا دست که ندارم! صدتا پا هم ندارم! اصلاً هزارپا و هزاردست هم که باشم، باز با یکحساب سرانگشتی دو روز از زندگی عقبم.
مادر دوباره از توی آشپزخانه میگوید: بگو سهروز یکدفعه خیال ما و خودت را راحت کن دختر من! عزیز من! جیریییینگ! این صدای شکسته شدن بشقابی است که بهخاطر گردگیری نکردن من، نرفتنم به خیاطی برای پُرو لباس جدیدم و مرتب نکردن کتابخانهام و خیلی کارهای دیگر که ذکرشان در این مجال نمیگنجد، محکم زیر شیر آب شسته میشود، خیلی محکم. تا ظهر از اتاقم بیرون نمیآیم. باور کنید خودم بیشتر از این وضعیت پیشآمده ناراحتم، ولی شوخی که نیست! دو روز عقب ماندهام از کارهایم، شاید هم بهقول مادر سهروز.
دخترهایی در سیارات دیگر
ممکن است دخترهایی در سیارات دیگر باشند که چهارروز و یا بیشتر از یکهفته حتی، کار عقبمانده دارند، اما خب اینکه دلیل نمیشود! همه اینها را به خودم میگویم. از بس مادر گفته حفظ هستم و گفتنشان خیلی سخت نیست. ولی فکر میکنم عمل کردن به برنامهای که الان نوشتم سختتر باشد.
این برنامه حاصل خلوت من با خودم در اتاق است(گاهی توأم با ذهنخوانی مادر و به گوش رسیدن صدایش از گوشه و کنار خانه):
۱.خداحافظی در چند سطر دیگر با شما در این چهارشنبه
۲. برخاستن و رفتن به خیاطی برای پُرو لباس جدیدم
۳. خریدن نان برای افطار اهل خانه در راه برگشت
۴. گردگیری کردن میزهای وسط سالن پذیرایی
۵. افطار همراه با خانواده
۶. گذاشتن کتابهای این سال تحصیلی که بالاخره گذشت، در جعبه
۷. چیدن رمانهایی که باید در تابستان بخوانم، در قفسههای کتابخانه
۸. تماشا کردن یک برنامه دلخواه(ترجیحاً شاد) از تلویزیون بهمدت یکساعت و نَه بیشتر
۹. انجام تمرینهای کلاس تابستانی زبان
۱۰. مسواک فراموش نشود
۱۱. یک شعر خوب قبل از خواب بخوانم
۱۲. یک موزیک آرام بیکلام گوش کنم و درباره برنامههای فردا فکر کنم
۱۳. اینجا دیگر خوابم برده و قبلش شما و خودم و همه دخترهایی که برای زندگیشان برنامه دارند را به خدا سپردهام(خودم هم از امشب شاملشان میشوم)، به همین برنامه آزمایشی با قابلیت اجرایی فوری و بالا قسم!
پانوشت:
۱. این برنامه را کپی نکنید!
۲. لطفاً برنامههایتان را بالای آینه بچسبانید. دخترها معمولاً بالای آینههای اتاقشان از این برنامهها میچسبانند. هم برنامه است و هم تماشای زیباییها. از ما گفتن!
* عاطفه رنگآمیز طوسی، مربی فرهنگی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شماره۷
نظر شما