۱ـ جنگ قبیلة غم
آدمها و غمها در مسیر روزگار با هم مأنوس شدهاند. آدمها پذیرفتهاند که دلشادی دنیا، «مداوم» نیست و غمها، «گوشوارة گوشِ شادیها» یند. آدمها پذیرفتهاند که غمها و شادیها زودگذراند اما ـ انگار ـ غمهای دنیا، جای شادیهای دنیا را تنگ کردهاند. آدمها پذیرفتهاند که جمعیت قبیلة غمهای دنیا ـ انگار ـ بیشتر از شادیهاست.
۲ـ شانههای مشترک
آدمها برای مواجهشدن با غمهای دنیا، راههای گوناگونی دارند. بعضیها، از غمها «میگریزند»... بعضیها با غمها «میجنگند»... بعضیها غمها را «بخشی از زندگی» دانسته و با آنها همسایة ابدی شدهاند... بعضیها، غمهای زندگیشان را «آوارِ زندگیدیگران» میکنند. بعضیها غمها را باور نمیکنند و جدی نمیگیرند... و بعضیها در کنار غم و رنج زندگی خودشان، بار غم دیگران را نیز به دوش میکشند. آدمهایی که «شانههایی فداکار» دارند، غم را بخشی از شادیهای زندگیشان میدانند.
۳ ـ نقارة عشق
بعضی از آدمها، با داشتنِ «داشتههایی تازه»، شاد میشوند... بعضیها با «از دست دادنِ غمهای کهنه» شاد میشوند... بعضیها سالهاست که معنای شادی را گم کردهاند... و بعضیها شادی را در خَلسِههای مصنوعی اعتیاد میدانند... بعضیها شادی را در تعریف دوبارة غمها جستوجو میکنند. بزرگان گفتهاند آدمهای «عاشق»، شادی را در غمگینی عاشقی یافتهاند. شاید به خاطر همین باشد که عاشقان مشهور تاریخ، «غمگینترین رنجها» را چشیدهاند... اما هرگز «اندوهگین» نبودهاند.
۴ ـ دیدار با طلوع سپیده
بزرگان گفتهاند آدمهایی که با «تعویض تعریف غم»، به شادی رسیدهاند؛ به مفهومی «والاتر» از شادی رسیدهاند. این گروه، شادی را از «ناپایداری» به «ماندگاری» تبدیل کردهاند. تعریف این گروه از شادی، «طراوت» است... احساسی که اگر در شادی هم نباشد، آن را «شادی» نمیدانند. از نظر این گروه، شادیِ تنها، احساسی زودگذر است که با رسیدن غمی کوچک، تباه میشود... اما اگر در غم یا شادی، «طراوت» باشد، به هردو تأثیری ماندگار میدهد. بزرگان، طراوت را احساس «رهایی» و «عاشقانگی» دانستهاند... و تأکید کردهاند جایی که غم یا شادی به «گفتوگویی عاشقانه با خدا» برسد؛ طراوت متولد شده است.
۵ ـ احساس دوگانة سفر
پیشوایان گفتهاند که آدمها در این دنیا، مسافرند... به خاطر همین، مدام احساس «غربت» میکنند... حتی گاهی که اسیر دنیا هم میشوند؛ «شاد» نیستند... هرچند که تظاهر به شادی کنند... گفتهاند حال آدمهای اسیر دنیا شبیه کسانی است که «تشنه» اند... اما «آب شور» مینوشند و مدام تشنهتر میشوند... و باز بیشتر مینوشند... و چون همچنان تشنهاند، هرگز طعم سیرابشدن را نمیچشند. بزرگان گفتهاند آدمهایی که از دنیا به اندازة «نیاز یک مسافر» برمیدارند؛ حتی اگر غمگین باشند، «اندوهگین» نمیشوند و پُرطراوت میمانند.
۶ ـ پَر بازکردن
بزرگان گفتهاند طراوت، همیشه با شادی نمیرسد... گاهی همزاد غم است... و تأکید کردهاند جایی که غم و شادی به «اشک» میرسند؛ «طراوت» شکفته میشود. انگار طراوت، نیش ملایم «چاقوی جراحی» است که پیش از احساسِ تیزی آن از سوی بیمار، کالبَدِ تن آدمی را میشکافد... و با هر قطرة اشک، انسانی تازه از آدمِ پیشین متولد میشود. بزرگان، گریستنِ در هنگام نیایش... یا اشک شادی در دیدار عزیزان را مقدمة طراوت دانستهاند.
۷ ـ باغستان
گاهی در زندگی، «شاد» یم اما احساس سبکی و رهایی نداریم... شادیهای اینگونه، زود میمیرند... و گاهی غمگینیم... اما چنان پُرتوان و سبکسِیریم که آرزو میکنیم هرگز از غمی که داشتهایم جدا نشویم... تا طراوت آن غم تمام نشود. طراوت، به غم و شادی دنیا، عمق و ماندگاری میدهد.
۸ ـ دلربایی خوبان
بزرگان گفتهاند که «زیارت» ـ حتی اگر از جنس شادی باشد ـ همزاد «طراوت» است... شاید به خاطر همین است که هرگاه به «زیارتگاه» ها فکر میکنیم، کمتر به یاد تصویر «شادیهای ظاهری» مردم میافتیم... و آنچه در ذهن ما جان میگیرد، تصویرهای «اِلتِجا» و «گریستن» است. بزرگان گفتهاند گریستن در زیارت، همدلی با رنجهای فراوانی است که خوبان روزگار تحمل کردهاند... و پاداش تحملشان طراوتی است که از زیارت مزارشان نصیب مردم میشود. / دریافت، تلخیص و بازنویسی از کتاب شریف «مَفاتیحالجَنان»، چاپ اول (بیتاریخ) از شرکت «اسوه». صفحة ۹۲۹. از زیارتنامة «حضرت فاطمة معصومه(س) دختر بزرگوار امام موسای کاظم(ع)»: ـ (اَسئَلُالله اَنیُریَنا فیکُمُالسُّرور...) از خدا میخواهم که دوران شادمانی شما را ببینیم.
نظر شما