قدس آنلاین - رقیه توسلی: نیک و بد و دور و نزدیک، کدام است...!؟ مریدان هر لحظه در رفت و آمدند... هر لحظه که چشم، باز و بسته می کنند... هر لحظه که رو به گلدسته های زلال، السلام علیک می خوانند...
می رسند به آنجا که گلاب جنّت می پاشند و از لهجه ها و لحن ها مهربانی فرو می چکد... به آنجا که تمام عیار - خلعت عاشقانه - تعارف میهمان می کنند...
هرچه تقلا شود باز احوال زائر نانوشتنی ست... آن گاه که کفش از پا می کند و شوراب ها و حُزن ها و کوبش ها را... تمام سیاهی ها و زنجیرها را...
آن گاه که در دریای نور و دوست داشتن به پیش می رود... در رخصت عاشقانه ای که لرزش ها و ناخوشی ها را متوقف می سازد... و آن دیوانگی هایی که تا رسیدن، سایه به سایه تعقیب اش کرده اند...
نه... چگونه می شود از زیارتنامه خوانی نوشت که تار و پودش طلا شده است و حالش از کبوتران صحن، پُرنغمه و نوا تر است...
نه... از آبی لاجوردی این پیوند نمی شود چیز دندانگیری نوشت. از جنس معطر این اشک ها و لبخندها...
قرن هاست در مشهدالرضا، نفس های حبس شده به پایان می رسد و جنس حال آدم ها دگرگون می شود. انگار آنجا همه دنیا در سکوت و هیاهوی مطلق فرو می روند. پُر ضربان و آرام.
نظر شما