می خواهیم حالا که روزهای میلاد است و یک پایِ قلبِ شیعه، در توس و یک پایشان در قُم میدود؛ از عاشقانههای بزرگ دَم بزنیم.
از شما، از حضرتی که ۳۶۵ روز تقویم نامش را بر زبان داریم و زیر سایه سار شفقتاش زندگانی میکنیم.
و بی رضاجانهای تسکین دهنده - بیست و چهار ساعت مان - تفاله و بیرنگ است.
می خواهیم غایب نباشیم. شما را که داریم همواره چیزی در دلمان شناور است. چشم هایمان را میبندیم و آن وقت حرفهای تلنبار شده آغاز میشود.
وقتی شما حاضرید، خودمان را بیشتر دوست داریم و عبور از لحظات تاریک و روشن، آسانترین کار عالم میشود. امروز و فردایمان، آفتاب پیدا میکند. وقتی هستید ما بی آرزوترین آدمهای این سیّاره میشویم.
شاید بی غَل و غشتر از روزی که به دنیا آمدهایم و خالصتر از آبی که مینوشیم.
شبگرد و روزگرد شماییم حضرت رئوف...! اشکهای شادمانی داریم که در آستانتان از خود بی خودمان میکند... و حال نحیفمان را پُر و پیمان میسازد...
می خواهیم بگوییم چه زبانزد است رأفت شاه خراسان و جمال مشهدتان چه مسافر دیگری از ما میسازد.
بگوییم هربار اول: در صحن تان یک جفت بال به وسعت پرواز میگیریم. دوم: در نهرِ بهشتیِ سقاخانه، مطهر میشویم. سوم: میبینیم چه جور کفشهای زمینی، رُخصت نامرئی شدن پیدا میکنند.
چهارم: با معرفتِ آینهها و صوتِ سلامها یکی میشویم. پنجم: میرسیم به چشم هایی که حیرانند چرا آسمان، سقف دارد! ششم: زیارتنامه خوانی میگردیم که در جزر و مد عشق به پیش میرود. هفتم: غرق تماشای مدینهای میشویم که به رضای حق راضی است. به غریب الرضایی معشوق.
تا میرسیم به هشتمین موقف. به السلام علیکهایی که زوّار - شهدش را چون جان - دوست میدارند...
نظر شما