تحولات لبنان و فلسطین

با مقایسۀ تاریخ‌نگاری‌ای که در دل جریان سلطنت‌طلب به وجود آمد با تاریخ‌نگاری‌ای که با انتشار اسناد سیا وجه علمی‌تری به خود گرفت، می‌توان نتیجه گرفت، تضادهای فراوانی در جریان تاریخ‌نگاری سلطنت‌طلب‌ها وجود دارد. با انتشار اسناد سیا، اکنون دیگر خیلی جرئت نمی‌کنند بحث رستاخیز را مطرح کنند. این رویکرد به سال‌ها پیش برمی‌گردد.

انتشار اسناد سیا تضاد تاریخ‌نگاری سلطنت طلبان را آشکار کرد

قدس آنلاین- اگر بخواهیم کودتای ۲۸ مرداد را از منظر روایتگری بررسی کنیم، باید در نظر بگیریم که چه رخدادهای به‌هم‌پیوسته‌ای صورت گرفت که بیگانگان توانستند یک بار دیگر بر سرنوشت ما حاکمیت مطلق پیدا کنند. در واقع باید بررسی کنیم که چه عواملی موجب ایجاد حاکمیت مطلق پهلوی دوم پس از کودتای ۲۸ مرداد و حاکمیت مطلق پهلوی اول پس از کودتای ۱۲۹۹ شد. عباس سلیمی‌نمین، مدیر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران  در گفت و گو با قدس در خصوص  شکل‌گیری و چگونگی تحول تاریخ‌نگاری سلطنت‌طلبان از کودتا می‌گوید.

*بفرمایید در خصوص کودتای ۲۸ مرداد چه موضوعی مورد غفلت واقع شده است؟

 آنچه کمتر به آن پرداخته شده، بحث انتخابگر بودن یا نوع انتخاب در این صحنه است. یک صف‌بندی در این مقطع از تاریخ صورت گرفت که این صف‌بندی مرز بین کسانی است که تعلق‌خاطر به منافع ملی دارند یا هیچ تعلق‌خاطری به منافع ملی ندارند. بنابراین، کودتای ۲۸ مرداد به‌عنوان یک شاخص، بسیار حائز اهمیت است. این اهمیت موجب شد برخی جریانات و گروه‌ها درصدد مخدوش کردن این شاخص برآیند.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی، عده‌ای تلاش کردند با ایجاد دشمنی‌های کاذب، این شناخت را از ملت ایران بگیرند و عده‌ای تلاش کردند با نزاع‌های کاذب، اصل آن مسئله را مخدوش کنند؛ بدین ترتیب که پس از انقلاب تلاش کردند تضاد بین ملیون و مذهبیون را ‌چنان تقویت کنند که آن‌ها در این درگیری، دشمن اصلی را نادیده بگیرند. این درگیری موجب شد، عامل اصلی دیده نشود. دشمن قطعاً قوای انگلیس و آمریکا بودند و کسانی که در داخل با آن‌ها پیوند خوردند و همراهی کردند. آن‌ها نزاعی که من آن را «نزاع کاذب» نامگذاری می‌کنم، به جامعه تزریق کردند که گویا دعوای اصلی در قضایای ملی شدن صنعت نفت، دعوایی است بین دکتر مصدق و آیت‌الله کاشانی. البته این سخن من بدان معنا نیست که آن‌ها با هم اختلاف نداشتند. اختلافاتی بین آن‌ها وجود داشت، اما نزاع اصلی جای دیگری بود. هر دو جریان، علیه بیگانه و دربار و درباریان در حال نزاع بودند. البته بعد درباریان و بیگانگان توانستند در صفوف به‌هم‌پیوستۀ این نهضت رسوخ کنند و اختلافات جدی به وجود آورند و جبهۀ داخلی را تضعیف کنند. حال اینکه کدام‌یک از این بزرگواران ضعف بیشتری در این زمینه داشته‌اند و خطاهای بیشتر یا کمتری مرتکب شده‌اند، یک بحث ثانویه است. بنابراین کسانی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، یک نزاع کاذب به وجود آوردند. آن‌ها کسانی بودند که نمی‌خواستند شناختی در این زمینه حاصل شود. البته توفیق هم کسب کردند؛ زیرا تا سال‌ها گویا تضاد و دعوای اصلی بین طرفداران آیت‌الله کاشانی و دکتر مصدق بود. در ابتدای دهۀ شصت، همیشه ما مرزبندی‌ها و اختلافات را حول این دو شخصیت داشتیم، درحالی‌که باید توجهات به‌سمت دشمن اصلی می‌رفت که هم ایجاد اختلاف کرد، هم توانست دولت قانونی را سرنگون کند و هم توانست برای مدت‌ها اقتدار و ارادۀ سیاسی ملت ایران را در هم بشکند. این دشمنی کاذب ابتدای دهۀ شصت عمدتاً توسط جریان مظفر بقایی به جامعۀ سیاسی ما حقنه شد و عواملی مانند آیت، زواره‌ای، جاسبی و عناصر دیگری که با آن‌ها همراه بودند، آن را ترویج کردند. بنابراین، تزریق نزاعی کاذب از ابتدای انقلاب، موجب انحراف تاریخ‌نگاری کودتا شد. اگر این دعواهای کاذب رخ نمی‌داد، ما می‌توانستیم هم نقش مسائل داخلی را در این جریان به‌خوبی ببینیم و هم نقش مسائل بیرونی را. کودتا به یک ابزار سیاسی تبدیل شد در دست گروه‌ها یا به‌عبارتی به یک دشمنی کاذب تبدیل و موجب شد یک دشمنی آشتی‌ناپذیر بین گروه‌ها ایجاد شود. اگر چنین حالتی به وجود نمی‌آمد، می‌توانستیم عوامل تفرقه را رصد کنیم. اما این دشمنی کاذب در اواخر دهۀ هفتاد و ابتدای دهۀ هشتاد اصلاح شد. بتدریج بحث‌هایی مطرح شد که غفلت جدی در بررسی کودتای ۲۸ مرداد رخ داده است. این بحث مطرح شد که اثبات اینکه آیا آیت‌الله کاشانی خیانت کرده یا دکتر مصدق، یک انحراف است و این انحراف، جامعۀ ایران را از یک تجربۀ تاریخی محروم می‌کند.

از طرف دیگر، وقتی اصلاح این خطا شروع شد، بی‌درنگ جریان وابسته به بیگانه درصدد یکسری اقدام‌های جدی برآمد، چون با اصلاح این خطا، خیانت دربار برملا می‌شد؛ زیرا کودتای ۲۸ مرداد شاخص بارزی است که نشان می‌دهد دربار ما تعلق‌خاطری به ملت ایران دارد یا ندارد. بنابراین، سلطنت‌طلبان بی‌درنگ درصدد برآمدند که واکنش درخوری نسبت به این اصلاح خطای نیروهای موجود در ایران، صورت بدهند. بنابراین درصدد جعل تاریخ برآمدند. تا پیش از این، نیروهای سلطنت‌طلب به دکتر مصدق احترام زیادی می‌گذاشتند، البته احترامی کاذب؛ زیرا اعتقادی به دکتر مصدق نداشتند و فقط برای اینکه بتوانند جریان اصلی انقلاب را تضعیف کنند، خیلی از سلطنت‌طلب‌ها پشت دکتر مصدق جبهه گرفتند و در واقع نقاب ملی به خودشان زده بودند. خیلی از عناصر سلطنت‌طلب، چه در دانشگاه و چه در عرصه‌های دیگر، در دهۀ شصت و هفتاد، نقاب طرفداری از دکتر مصدق را داشتند؛ زیرا این‌طور بهتر می‌توانستند به رهبری انقلاب هجمه کنند. در واقع با رهبرسازی از دکتر مصدق به‌عنوان یک چهرۀ برجسته، درصدد بودند رهبری انقلاب را تضعیف کنند. این سیاستی بود که دنبال می‌کردند. اما در دهۀ هشتاد آرام‌آرام هجمه‌های جریان‌های وابسته به بیگانه، یعنی طرفداران دربار پهلوی، به دکتر مصدق شروع شد. در واقع پس از اصلاح رویکرد مذهبی‌ها وملیون به کودتای ۲۸ مرداد، نیروهای سلطنت‌طلب مجبور بودند، میان مصدق و دربار، یکی را برگزینند. کسی نمی‌تواند ادعا کند من از دولت قانونی دکتر مصدق حمایت می‌کنم و بعد بگوید من طرفدار سلطنت هم هستم. هیچ‌کس نمی‌تواند براساس اسناد مسلم تاریخی صف‌آرایی این دو جریان را در برابر هم نفی کند. از این رو این‌ها ناگزیر بودند به دکتر مصدق حمله کنند. این صف‌بندی، صف‌بندی کاملاً شفاف و روشنی است. مصدق در خاطرات خود می‌گوید، دربار کانون فتنه‌گری علیه نهضت بود. برای درک اینکه سلطنت‌طلب‌ها خیانت کردند یا نه، به یک پژوهش گسترده نیاز نیست. همراه نبودن آن‌ها با نهضت ملی شدن نفت، ملاکی است که صف‌بندی‌ها را به‌خوبی روشن می‌کند. حتی ملاک خوبی است برای همۀ کسانی که مطالعاتی در تاریخ ندارند. برای اینکه عملکرد پهلوی‌ها را مطالعه کنیم، باید کتاب‌های زیادی بخوانیم، اما برای اینکه ماهیت پهلوی‌ها را بدانیم، فقط کافی است نهضت ملی شدن و کودتای ۲۸ مرداد را بدانیم.

از جمله آثاری که در این زمینه به ظهور رسیده، کتاب «نگاهی به کارنامۀ سیاسی دکتر محمد مصدق» به‌قلم جلال متینی است که بشدت دکتر مصدق را می‌کوبد. او تلاش کرده است پاسخ‌هایی به انبوه پرسش‌های موجود در اذهان مردم پیرامون این واقعۀ مهم بدهد، اما زاویه‌ای را برای ارائۀ بحث و پاسخ‌های خود برگزیده است که اساساً به محو صورت‌مسئله می‌انجامد. متینی برآن است تا در کتاب خویش، ضمن نفی «کودتا»، به تنزیه و تنظیف چهرۀ پهلوی‌ها بپردازد و مهر وابستگی و وطن‌فروشی را از پیشانی آن‌ها پاک کند. بر این مبنا، او تلاش کرده است با واکاوی زندگی شخصی و سیاسی دکتر مصدق از ابتدای جوانی تا واپسین روزهای نخست‌وزیری، مجموعه‌ای از ضعف‌ها و اشتباهات وی را در عرصۀ رفتارهای فردی یا تصمیمات و عملکردهای سیاسی بیابد و با عرضۀ آن‌ها، این نکته را به اثبات برساند که «قهرمان ملی» مورد ادعای عده‌ای، نه‌تنها قهرمان نیست، بلکه نقص‌های فراوانی نیز دارد. نخستین نتیجه تلویحی از این نکته آن است که اگر مصدق قهرمان نیست، بنابراین طرف مقابل او یعنی پهلوی‌ها را نیز نمی‌توان «ضدقهرمان» دانست. با بیرون آمدن پهلوی‌ها از زیر تابلوی ضدقهرمان، آنگاه می‌توان گام‌های بعدی را برداشت. ابتدا آن‌ها را باید در اقدام‌ها و کارهای مثبت و سازنده و به‌تعبیری قهرمانانه شریک کرد و سپس در صورت امکان، آن‌ها را دست‌کم در برخی امور بر کرسی قهرمانی نشاند. این تصویر کلی از کتابی است که ماحصل تلاش آقای متینی به‌ شمار می‌آید.

البته لازم به یادآوری است همزمان با چاپ آثاری از این دست در خارج از ایران، در داخل ایران نیز برخی مطبوعات که گرایش‌هایی به غرب دارند، موضعشان را نسبت به دکتر مصدق عوض کردند. یکی از این روزنامه‌ها، روزنامۀ «شرق» در دوران مدیریت آقای قوچانی است که شروع کرد به حملاتی نسبت به دکتر مصدق که من یکی از سرمقالات ایشان را جواب دادم و ایشان دیگر ادامه نداد. این حرکت یک حرکت کاملاً هماهنگ بود؛ یعنی هم در داخل کشور حملاتی علیه مصدق شروع شد و هم در خارج از کشور. به‌موازات اینکه نیروهای مذهبی در ایران بر سر عقل آمدند که چه خطایی انجام داده‌اند، جریان آلوده‌ای ما را به این‌سو سوق داد که دشمن اصلی خودمان را در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت، دکتر مصدق بدانیم و شروع کردند به تخریب ایشان.

*آثار اشخاصی چون متینی با رویکرد دیگر سلطنت‌طلبان، بویژه آثار سال‌های اخیر، چه تفاوتی دارد؟

آثاری که در چند دهۀ گذشته در خارج از کشور چاپ می‌شد، اغلب کارهای تبلیغاتی صرف بود. بتدریج با سرمایه‌گذاری‌های بیشتر، تولیدات مکتوب آن‌ها جنبۀ علمی‌تری پیدا کرد. بی‌گمان آثاری که توسط عباس میلانی منتشر می‌شود، خیلی متفاوت است با کارهایی که پیشتر خود سلطنت‌طلب‌ها منتشر می‌کردند. رویکرد آن‌ها رویکرد استنادی است. هرچند وجه ‌مشترک و جهت‌گیری مشترک همۀ آن‌ها این است که در نهایت پهلوی‌ها را تطهیر کنند، اما امروز در ظرف اندیشه‌ورزی و در چارچوب کار علمی، اهداف سیاسی خودشان را دنبال می‌کنند.

*آیا تفاوت تاریخ‌نگاری خود جریان سلطنت‌طلب را نمی‌توان در تفاوت رویکرد آن‌ها به دربار، مصدق و حتی روحانیت پی گرفت؟

چرا می‌توان. به‌طور مثال، نویسندۀ دیگری که کتاب خود را با رویکرد علمی به نگارش درآورد و تلاش کرد یک چهرۀ علمی به کتاب خودش بدهد و اسناد و کتاب‌های زیادی را ببیند و از آن مستندات و کدهایی را بیاورد، علی رهنماست که کتاب «نیروهای مذهبی در بستر نهضت ملی» را به نگارش درآورده است. او در این کتاب به‌دنبال آن است که به‌نوعی تضاد اصلی را بین روحانیت و دکتر مصدق زنده نگه دارد. در نتیجه، در کتاب خود تلاش می‌کند روحانیت را در نهضت ملی شدن صنعت نفت بکوبد. بنابراین تفاوت‌هایی در آثار می‌بینیم، اما جهت‌گیری کلان آن‌ها همین بحثی است که بتوانند این مرزبندی را مخدوش کنند. حال علی رهنما می‌خواهد دعواهایی که جریان مظفر بقایی در جامعۀ ما تزریق کرد، دنبال کند و جلال متینی دکتر مصدق را تخریب کند. چون این‌ها حتی اگر روحانیت را تخریب کنند، باز هم ناگزیر از تخریب دکتر مصدق هستند. این‌جور نیست که پس از تخریب روحانیت، مشکلی نداشته باشند. همان‌طور که عرض کردم، زاویۀ آن‌ها با دکتر مصدق کمتر است؛ یعنی جریانات غربگرا تعارضات حل‌ناشدنی بسیاری با دکتر مصدق ندارند، اما در عین حال، همان دکتر مصدقی که بسیار نرمخو است و تضاد خیلی زیادی با غرب ندارد، در عین حال به‌دنبال حفظ منافع ملی هم هست. آدمی است که دغدغۀ مسائل ملی دارد، اما حاضر نیست برای حفظ این مصالح، حرکت گسترده‌ای را در جهت زدودن سایۀ شوم استعمار از همۀ زوایای زندگی ملت ایران سرمایه‌گذاری کند، حتی در مورد پیش بردن نهضت ملی شدن نفت هم وقتی بستر را آماده می‌بیند، نهضت را پیش می‌برد. البته جریان سلطنت تضادشان با نیروهای مذهبی خیلی بیشتر است، به‌خاطر اینکه نیروهای مذهبی حملاتشان را ریشه‌ای‌تر متوجه جریان غرب و جریان وابسته در ایران می‌کنند.

دکتر مصدق حملاتش ریشه‌ای نیست، اما در عین حال یک عنصر ملی و مدافع منافع ملی است. بنابراین تضاد جدی با دربار دارد. منظورم این است کتاب‌هایی که جریان سلطنت‌طلب و عناصر وابسته در داخل و خارج تولید می‌کنند، ناگزیر هستند بر مصدق خرده بگیرند. درست است که رهنما بین دکتر مصدق و نیروهای مذهبی، سعی می‌کند نیروهای مذهبی را از ریشه بزند، اما در عین حال در ادامه باید دکتر مصدق را هم بزند، اما اولویت قایل می‌شوند. اول نیروهای مذهبی را می‌زنند، بعد به مصدق هم می‌پردازند. در واقع این نویسندگان برای خود تقدم ‌و تأخر قایل می‌شوند، اما ناگزیر خواهند بود، هم جریان ملی را نقد کنند، هم جریان مذهبی را؛ زیرا بدون ضربه زدن به این دو جریان، قادر به تطهیر خود نخواهند بود.

*آیا با انتشار اسناد سیا در این تاریخ‌نگاری تغییری حاصل نشد؟ به‌طور مثال، جریان سلطنت‌طلب دیگر کمتر بحث «رستاخیز ملی» را مطرح می‌کند.

با مقایسۀ تاریخ‌نگاری‌ای که در دل جریان سلطنت‌طلب به وجود آمد با تاریخ‌نگاری‌ای که با انتشار اسناد سیا وجه علمی‌تری به خود گرفت، می‌توان نتیجه گرفت، تضادهای فراوانی در جریان تاریخ‌نگاری سلطنت‌طلب‌ها وجود دارد. با انتشار اسناد سیا، اکنون دیگر خیلی جرئت نمی‌کنند بحث رستاخیز را مطرح کنند. این رویکرد به سال‌ها پیش برمی‌گردد. بحث رستاخیز ملی بیشتر مربوط به دورۀ خود پهلوی‌ها بود. پس از پهلوی‌ها، برخی سلطنت‌طلبان همچنان این مطلب را ادامه دادند، مانند اردشیر زاهدی و امثال او که به‌لحاظ شخصیتی، عناصر قابل توجهی نیستند. فرض کنید اردشیر زاهدی کودتای ۲۸ مرداد را رستاخیز ملی بداند. کسی به او توجه نمی‌کند. بحث رستاخیز، تبلیغات دورۀ پهلوی بود و امروز که اسناد منتشر شده‌اند، موضوع کاملاً مشخص شده است. البته آن‌ها در انتشار این اسناد هم بسیار سنجیده عمل کردند. مثلاً هنوز اسنادی هستند که منتشر نشده‌اند، از جمله اسناد شبکۀ روزنامه‌نگارانی که وابسته به غرب بودند و علیه مصدق کاریکاتور و مقاله چاپ می‌کردند. آن‌ها در روزنامه‌ها، دکتر مصدق را بهایی معرفی می‌کردند تا نیروهای مذهبی را تحریک کنند. خود ویلبر می‌گوید، مقاله‌ای به مطبوعات وابسته‌مان دادیم که تبلیغ کنند دکتر مصدق بهایی است. هنوز اسناد این‌ها منتشر نشده، اما براساس همین اسنادی که تاکنون منتشر شده است هم کاملاً پنبۀ حرف‌های بی‌اساسی مانند رستاخیز ملی زده می‌شود.

اما افرادی همچون متینی که به‌دنبال کار علمی نیستند، از اشارۀ مستقیم به اسناد انتشاریافته در این زمینه، پرهیز کرده‌اند و با ارجاع خوانندگان به کتاب‌های دیگران، ‌ چنین وانمود می‌سازند کسانی راجع‌به طرح‌هایی به نام‌های آژاکس و چکمه، مسائلی را مطرح کرده‌اند. این تغافل آشکار آقای متینی از اسناد انتشاریافتۀ سیا در سال ۲۰۰۰ پیرامون کودتای ۲۸ مرداد، به‌روشنی نشان می‌دهد، چون نویسندۀ محترم هیچ توجیه قانع‌کننده‌ای در قبال این اسناد نداشته، بهتر آن دیده است که به‌کلی از آن‌ها چشمپوشی کند و فقط اشاره‌ای به برخی «ادعاها» داشته باشد. اما از آنجا که این اسناد انتشار یافته و در معرض دید همگان است، اینک به‌سادگی امکان مراجعه به اصل اسناد و نه نوشته‌ها و ادعاهای گوناگون مطروحه در این زمینه، وجود دارد.

این جریان غیرعلمی در داخل ایران هم دیده می‌شود. برخی استادان ایرانی بیشتر کار سیاسی انجام می‌دهند تا کار تاریخی و علمی. آن‌ها درصدد هستند بستر حضور غرب در ایران را فراهم کنند. بنابراین سعی دارند، گذشتۀ غرب در ایران را تطهیر کنند. این جریان به‌دنبال تقویت کار علمی در حوزۀ تاریخ نیست، بلکه در پی مخدوش کردن بحث تاریخی و یک نوع درهم‌ریختگی است. در دانشگاه نباید کسی حرفی بزند، مگر اینکه مستنداتی را ارائه کند. اگر ما در دانشگاه این ولنگاری را ترویج کنیم که هرکس بتواند هر حرفی بزند، علوم انسانی دچار فاجعه می‌شود. آزادی باید داشته باشیم، اما برای حرف مستند. علی رهنما حداقل مستنداتی ارائه داده است. بعضی از جریانات در داخل کشور فقط تاریخ را مخدوش می‌کنند تا در این فضا، اهداف خودشان را دنبال کنند. این به‌ نظرم در ارتباط با تجربه‌آموزی از تاریخمان بسیار زیانبار است، چون تاریخ را غیرمؤثر می‌کند.

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.