قدس آنلاین- با حساب و کتاب تقویم، هنوز مانده تا سالگرد فاجعه ای که بُهت و حیرتش گوشه ذهنمان باقی است و آوارهای اندوهش هنوز روی شانه هایمان سنگینی می کند. با حال و هوای این روزهای سرزمین وحی اما، یکی از همین روزها بود که حاجیان ایرانی در «منا» قربانی بی کفایتی آل سعود شده پا به پای عید قربان به حج مقبول نایل شدند. اندوه البته حساب و کتاب و تقویم سرش نمی شود. هر وقت بخواهد، مثل ابرهای ناگهان پاییزی، می رسد و گوشه آسمان دلمان جا خوش می کند. مثل اندوه شهادت مظلومانه قاری قرآن «محسن حاجی حسنی» که بدون بهانه سالگرد، میهمان مان شده و قرار است برزمین «گزارش از شخص» ببارد. اصلاً بگذارید بهانه خبری این مطلب، رسیدن فصل غمگنانه «محسن» ها باشد. فصلی که قرار است در آن بزودی پیکر شهید «محسن حججی» به وطن برگردد و چه بسا بازگشتش مصادف شود با روزهایی که قرار است عطر قرآن و یاد «محسن حاجی حسنی» در خیابانهای شهر جاری شود.
مسافر مالزی
سال ۹۴ بود و ۹ سال از آخرین افتخار آفرینی قاری های ایرانی در مسابقات بین المللی قرآن مالزی می گذشت. جوان خوش بر و روی مشهدی اما پس از ۹ سال آمده بود تا جبران سالهای گذشته را بکند. در ایران رتبه دوم قرائت در مسابقات کشوری را به دست آورده و مسافر مالزی شده بود. حرف و حدیث ها در باره نحوه داوری مسابقات زیاد بود اما «حاجی حسنی» خوب می دانست قاری های ایرانی در سالهای گذشته شاید بیشتر از ناداوری، چوب بی خبری از قوانین متفاوت مسابقات مالزی را خورده بودند. خودش در این باره گفته بود: «میدانستم که آیین نامه مسابقات در مالزی با آییننامه کشور ما فرق می کند. تا به مالزی رسیدم اول از همه آییننامه مسابقات را تهیه کردم و بعد از ترجمه آن، حدود یک هفته تا زمان رقابت نهایی فرصت داشتم. در این مدت سبک و لحن قرائتم را تغییر دادم تا بتوانم دقیقاً بر اساس دستور العمل و آیین نامه مسابقات قرآن بخوانم».
عاشق «شحات انور»
از همان سه یا چهار سالگی وقتی نخستین سوره را حفظ کرد و کاست قرائت قاری مصری را جایزه گرفت، آرزوی کودکانه اول و آخرش «شحات انور» شدن بود. «محسن» سال ۶۷ در خانواده ای اگر نگوییم قرآنی اما علاقمند به قرآن زاده شده بود. پدر و مادر علاقمند به قرآن و برادرانش نیز اهل جلسات قرآن بودند. به قول خودش تنها موسیقی خانه آنها نوای قرآن بود که با صدای قاریان مختلف پخش می شد. «محسن» با همه کودکی اش از چهار سالگی مشتری پروپاقرص جلسات قرآن شده بود و به قول مادرش حتی در شبهای برفی و سرد زمستان حاضر نبود از خیر همراهی برادر در این جلسات بگذرد. برو بچه های جلسه نیز هنوز سال ۷۰، کودک زیبا و معصومی که با مهارت لحن و آواهای «شحات انور» را تقلید می کرد و تشویق می شد از یاد نبرده اند. شاید آن روزها حتی پدر و مادر، «شحات انور» شدنش را تنها یک آرزوی موقت و دست نیافتنی می پنداشتند اما «محسن» در همان دنیای کودکانه خودش یقین کرده بود که روزی می تواند با نغمه خوش و صوت زیبایش همه شنوندگان را به تحسین وادارد.
قاری نوجوان
تنها حکایت تقلیدهای ماهرانه اش در قرائت نبود. «محسن» دانش آموز با هوش و پر تلاشی بود که اگر پایش می افتاد مدیران خیلی از مدارس مشهد برای ثبت نام کردن از او سرو دست می شکستند. نوجوان زیبا، خوش اخلاق و درسخوان مشهدی از همان نوجوانی سرشناس شده بود و با آموزش هایی که دیده بود، برای تلاوتهایش طرفدار هم پیدا کرده بود. در مسابقات نوجوانان کمتر از ۱۶ سال کشور رتبه نخست را کسب کرد و حالا به جز مشهد نگاه همه قرآن دوستان کشور را به خودش جلب کرده بود. همان سال به عنوان قاری افتخاری همراه دیگر قاریان ایرانی به عربستان رفت و در سرزمین وحی نیز با تلاوتهای زیبایش نگاهها را معطوف به خودش کرد.
تلاوت ناب
نوعی خودسازی و در افتادن با نفسش بود؟ می خواست مهارتهایش را افزایش بدهد؟ یا اینکه دوست داشت هنر و توانایی خدادادی اش را صرف رقابت های پی در پی یا کاذب نکند؟ هرچه بود یکباره شرکت در همه مسابقات را ترک کرد. تلاوت را اما نه. به مجالس مختلف داخلی و خارجی دعوت می شد و هیچ دعوتی را بی پاسخ نمی گذاشت. اینکه مجلس در فلان کشور باشد یا در فلان شهر و روستای محروم کشور، برایش تفاوتی نداشت. با همه گرفتاری های درسی، در این جلسات حاضر می شد و مردم را میهمان چند جرعه تلاوت ناب می کرد.
قرآن ... شرمنده ام!
جالب اینکه در همه سالهای بدون مسابقه، با همه گرفتاری، نه درس و مشق و دانشگاه را تعطیل کرد، نه جلسات قرآن هفتگی را که از کودکی و نوجوانی در خانه شان برگزار می کردند و نه یادگیری و تمرین را. در کنار همه اینها به تواضع و خوشخویی اش هم انگار افزوده شده بود. به قول دوستانش، استادانش، شاگردانی که در محفل قرآنی خانگی و محلی او درسها آموخته بودند و هر آنکه او را می شناخت «محسن» بسیار دوست داشتنی بود و در اخلاق و رفتار، بیست! فقط مانده بود راز مسابقه ندادنش که شاید بشود آن را در آخرین نوشته های وبلاگش کشف کرد: «قرآن، از تو شرمندهام؛ حتی آنان که تو را میخوانند و تو را میشنوند، آنچنان به پایت مینشینند که خلایق به پای موسیقی هر روزه نشستهاند. اگر چند آیه از تورا بخوانند، مستمعین فریاد میزنند احسنت ...! گویی مسابقه نفس است...قرآن، من شرمندهام اگر به یک فستیوال مبدل شدهای حفظ کردن تو با شماره صفحه، خواندن تو از آخر به اول یک معرفت است یا رکوردگیری؟ ...خوشابهحال هر کسی که دلش رحلی است برای تو؛ آنان که وقتی تو را میخوانند، چنان حظ میکنند که گویی قرآن همین حالا بر ایشان نازل شده است... آنچه ما با قرآن کردهایم، تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدهایم...».
می دانست که ...
حالا اصرارهای پدر و مادر بود یا اینکه خودش به جایی، به حس و حالی رسیده بود که می دانست کی؟ کجا و چرا باید قرآن بخواند. هرچه بود «محسن» به مسابقات برگشت تا هنگام حضور در مالزی وقتی طنین زیبای تلاوتش در سالن مسابقات پیچید، همه حتی داوران را شگفت زده کند. گفته بود برای اول شدن به این مسابقات می روم. برای همین وقتی اعلام شد نفر دوم ۸ امتیاز کمتر از او کسب کرده تنها خودش بود که شگفت زده نشد. شاید پیشاپیش می دانست که این آخرین تلاوتش در مسابقاتی از این دست است. همانطور که شاید می دانست سفر حج نیز آخرین سفر و مقدمه سفر آخرت است. جز خودش، چه کسی باور می کرد یوسفِ قاریان ایرانی را قرار است، جاهلیت آل سعود به چاه «منا» بیندازد؟
نظر شما