قدس آنلاین - رقیه توسلی: چشم و دل سیرم کن باز زیر آبی ترین آسمان پُرکبوتر... و قسمتم را عاشقی در شهر خادمان بنویس... بگذار پاپوش ها از من مسافری زائر بسازند...
دست هایم را روسفید بگردان... اجازه بفرما با پای سَر تا پنجره ای بدوم که شفاخانه دارد... تا آنجا که می شود ساعت ها، کُنج فولادینی نشست و بی صدا، پُرچانگی کرد و قرار پشتِ قرار گرفت...
دعا می کنم در تقدیرم، سلام های بی پایان بریزید... از آن درودها و ارادت ها که جنس شان از طلای عیاردار است برای پیشکشی به رئوف ترین حضرت عالم...
خدایا! گوش هایم سال هاست دل به طبل و کُرنا باخته اند و زبانی در کام دارم که «یا سلطان» را با حُبُّ و صفا زندگی می کند و با السلام علیک ها، روحش را تیمار می سازد.
بارالها! اجازه بفرما دوباره قطره های گلاب روی صورتم بنشیند و نور نصیبم باشد و در فصل تازه، شهر فرشته ها روزی ام بشود. زیارت و زیارتگاهی که هشتمین آدرس شما بر کیهان است. هشتمین دارالشفا.
برای این بنده ی پُرتقصیر و نقصان، کاش تطهیر و عافیت تقدیر کنید؛ از آن دست تندرستی ها که رگ و پی اش از رَختِ عشق باشد. از رسیدن به سرای حبیب.
نظر شما