اگر بگوییم شعر نامفهوم است، تعجب میکنید؟ اما صبر کنید. تعجب نکنید! شعر بیمفهوم نیست بلکه مفهوم در شعر به صورت مضمون طرح میگردد. مضمون همان مفهوم است که با تمهیدی زبانی، برجسته و در عین حال پنهان شده است. در این وضعیت کلمات مجرد و ذهنی، حذف شده و همزمان به نمایش درمیآیند یا به عبارت دیگر، اجرا میگردند.
«شب با گلوی خونین/ خوانده است/ دیرگاه/ دریا نشسته سرد/ یک شاخه/ در سیاهی جنگل/ به سوی نور/ فریاد میکشد».
شاملو در این شعر کوتاه به جای بیان مفهوم اختناق و لزوم حرکت و مبارزه و امید پیروزی، مضمونی عینی و مرئی خلق کرده است تا آن مفاهیم خشک را ترسیم کند.
مریم نوابینژاد با حذف مفهوم جنگ، آن را با مضمونی شاعرانه و خلاق به نمایش گذاشته است. شاعر جنگ را مفهومی باخت- باخت میداند اما این را چگونه بگوید تا شعار نداده باشد؟ او شرکتکنندگان هر ۲ سوی جنگ را کشتهشده تصویر میکند و شاعرانهتر اینکه، یک طرف تیر میخورد و طرف دیگر هم کشته میشود. مضمون برگشت جسد به خانه علاوه بر بازگشت کشتگان جنگ میتواند به تبعات ویرانگر روانی و شخصیتی در بازماندگان جنگ هم اشاره داشته باشد. ملاحظه میگردد که مفاهیم مورد نظر شاعر، پیاپی حذف میشوند و بلافاصله بهصورت مضامینی تخیلی اما قابل لمس به اجرا درمیآیند؛ شعری بیمفهوم و پُرمضمون.
* «یک جنگل مداد حرف داشتم اگر...»/ مریم نوابینژاد/ نشر مروارید/ صفحه ۳۲.
نظر شما