قدس آنلاین- رئیسجمهوری که فرماندهی دو جنگ بزرگ را برعهده دارد؛ نخست وزیری که رکورد نسلکشی و خونریزی در آسیا را در کارنامه خود دارد و فعال سیاسیای که از کشتار مسلمانان توسط ارتش کشورش حمایت میکند... همه اینها، افرادی هستند که موفق به دریافت جایزه صلح نوبل شدهاند.
«باراک اوباما» در زمانی که ارتش آمریکا، عراق و افغانستان را اشغال کرده بود، این جایزه را دریافت کرد. «اسحاق رابین» و «شیمون پرز» هم در اوج نسلکشی و جنایت علیه مردم فلسطین موفق به دریافت این مدال شدند. پس تعجبی ندارد که نام «آنگ سان سوچی»، چهرهای که این روزها به دلیل حمایتش از جنایت های ارتش میانمار علیه مسلمانان این کشور مورد انتقاد گسترده افکار عمومی جهان قرار گرفته هم در فهرست دارندگان صلح نوبل باشد. آشِ صلحِ نوبل به قدری شور شده که حتی «شیرین عبادی» - که او نیز به دلیل فعالیتهای ضدایرانی اش موفق به دریافت این جایزه در سال ۲۰۰۳ شد- به آنگ سان سوچی اعتراض کرده و او را «یک فعال سیاسی» و نه «یک فعال حقوقبشر» نامیده که لیاقت دریافت این جایزه را نداشته است.
البته وقتی «بنیتو موسولینی» درسال ۱۹۳۵ نامزد دریافت جایزه صلح نوبل میشود و «هنری کیسینجر» هم این جایزه را به خانه میبرد، چندان جای تعجب ندارد که «آنگ سان سوچی» هم با حمایت مداومی که از جنایت علیه مردم روهینگیا دارد، شایستگی احراز این مقام را داشته باشد.
همان زمانی که شیرین عبادی هم این جایزه را دریافت کرد، رئیسجمهوری وقت ایران در برابر سؤال خبرنگاران درباره این جایزه گفت: «از دیدگاه من جایزه صلح نوبل خیلی مهم نیست... چون این جایزه بر اساس ملاکهای کاملاً سیاسی داده شده و افرادی مانند بگین، کارتر و انور سادات و پرز هم این جایزه را دریافت کردند.» «آلفرد نوبل» در وصیتنامه خود گفته بود که جایزه صلح نوبل باید به کسی داده شود که «بهترین یا بیشترین کوشش را در راه برادری ملل یا انحلال و کاهش ارتشها یا تشکیل و ترغیب کنفرانسهای صلح کرده باشد»؛ وصیتی که با نگاهی به فهرست دریافت کنندگان این جایزه مشخص میشود تا چه اندازه زیر چکمه خونین سیاستمداران، لگدمال شده است.
در ادامه فهرستی از جوائز نوبل مبهم آمده است:
۱۹۱۹: وودرو ویلسون
اعتــراض به تصمیمهای جایزه صلح نوبل از همان سالهای اول شروع شد. وقتی ویلسون، رئیسجمهور آمریکا، به دلیل حمایت از جامعه ملل برنده جایزه صلح شد. جامعهای که خود آمریکا هم در آن عضو نشد! ویلسون ارتش آمریکا را برای جنگ به کوبا، هائیتی، مکزیک و روسیه فرستاده بود. ویلسون همچنین متهم بود که علیه سیاهپوستان مواضع تندی گرفت و سیاست «جداسازی نژادی کارمندان فدرال» را اجرا کرد و به همین دلیل بسیاری او را نژادپرست میدانند.
۱۹۳۵: کارل فون اوستزکی
یکی از جنجالیترین جوایز صلح نوبل مربوط به سال ۱۹۳۵ بود. در این سال جایزه به «کارل فون اوستزکی» آلمانی داده شد. یک فعال صلحجو که به خیانت به کشور، جاسوسی و افشای تسلیحات نظامی آلمان محکوم شدهبود. جایزه آن قدر بحثبرانگیز شد که پادشاه نروژ (بر خلاف رویه همیشگی) در مراسم اهدای جایزه حاضر نشد، دو نفر از اعضای کمیته نوبل استعفا دادند و مطبوعات محافظهکار نروژی اهدای جایزه به کسی که سابقه کیفری دارد محکوم کردند. آدولف هیتلر از آن به بعد گرفتن جایزه صلح نوبل را برای هیچ کدام از آلمانیها مجاز ندانست. روزنامه آفتنپوستن نروژ (که لقب پرمخاطبترین روزنامه این کشور را دارد) نوشت: کارل فون اوستزکی کاری کرده که به کشورش آسیب زده است و این کار با روشهایی انجام شده که «سالها قبل از حکومت هیتلر، غیرقانونی بوده است». این روزنامه استدلال کرد که «صلح میان ملت و حکومت فقط در صورت احترام به قوانین موجود، قابل دستیابی است».
۱۹۴۵: کوردل هال
هال، سیاستمدار آمریکایی بود که یازده سال (از ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۴) وزیر امور خارجه آمریکا فرانکلین روزولت (رئیسجمهور دموکرات آمریکا) بود و جایزه را برای مدتی که وزیر امور خارجه بود و به علت «بهبود روابط با آمریکای لاتین» و مهمتر از آن «نقشش در تشکیل سازمان ملل متحد» دریافت کرد (سازمان ملل در همین سال ۱۹۴۵ تأسیس شد). روزولت هم هال را پدر سازمان ملل متحد نامید. اما منتقدان به نقش او در «بحران سنتلوئیس» و مرگ بیش از ۲۰۰ انسان بیگناه اشاره میکردند. ام. اس سنتلوئیس یک کشتی اقیانوسپیمای تفریحی بین هامبورگ آلمان و هالیفاکس کانادا و نیویورک آمریکا بود. این کشتی در سال ۱۹۳۹ به قصد فراریدادن حدود ۹۰۰ یهودی از دست نازیها به سمت کوبا رفت. پس از آن که کوبا این پناهجویان را نپذیرفت کشتی به سمت آمریکا رفت اما مقامات آمریکایی اجازه ورود به این پناهجویان را ندادند و برخی میگویند حتی به عنوان اخطار به سمت این کشتی توپی شلیک شد. ابتدا روزولت قبول کرد که بعضی از مسافران در آمریکا پیاده شوند اما هال و دموکراتهای جنوب آمریکا مخالفت کردند و برخی از آنها تهدید کردند که در این صورت در انتخابات بعدی از روزولت حمایت نخواهندکرد. این کشتی نهایتاً مجبور شد به اروپا بازگردد و یهودیان را در کشورهای مختلف پیاده کند. کشورهایی که مدتی بعد به دست نازیها افتادند و حدود یکچهارم از مسافران کشتی در اردوگاههای کار اجباری آلمان نازی، کشته شدند.
۱۹۴۸: هیچ کس!
مهاتما گاندی رهبر جنبش استقلالطلبی هند بود که به مبارزه آرام و بدون خشونت علیه استعمار بریتانیا معروف است. او بین سالهای ۱۹۳۷ تا ۱۹۴۸ پنج بار نامزد دریافت جایزه صلح نوبل شد اما هیچ گاه جایزهای دریافت نکرد. در سال ۱۹۴۸، او از طرف شش گروه نامزد دریافت جایزه شد. کسانی که گاندی را شایسته دریافت جایزه میدانستند، او را «تجسم ایدهآل صلح» نامیدند و دلیلشان را برای انتخاب گاندی «حمایت از صلح نژادی، اجتماعی و سیاسی» و «حل مسالمتآمیز جنگ» اعلام کردند؛ اما دو روز قبل از این که فهرست نامزدها جمعآوری شود، ترور شد. کمیته اعلام کرد که فقط میتواند کسانی را انتخاب کند که در هنگام تصمیمگیری نهایی، زنده هستند و برای همین جایزه را به گاندی اهدا نکرد! دبیر کمیته نوبل سال ۲۰۰۶ گفت: «بزرگترین غفلت ما در تاریخ ۱۰۶ ساله نوبل، این است که گاندی هرگز جایزه را دریافت نکرد. گاندی بدون جایزه صلح هم به فعالیت خود ادامه میداد، اما این که جایزه نوبل بدون گاندی بتواند به راه خود ادامه دهد جای سؤال دارد». جایزه صلح نوبل در سال ۱۹۴۸ به هیچ کس اهدا نشد. منتقدان میگویند نوبل برخلاف ادعای خود، چند سال بعد (سال ۱۹۶۱) جایزه را پس از مرگِ داگ هامر شولد به او اهدا کرد.
۱۹۷۳: له دوک تو و هنری کیسینجر
نوبل صلح سال ۱۹۷۳ نصیــب لهدوک تو (از ویتنام شمالی) شد. او برای مذاکرات پیمان صلح که منجر به آتشبس در جنگ ویتنام و خروج نیروهای آمریکایی از این کشور شد، بطور مشترک با کیسینجر این جایزه را دریافت کرد. او جایزه را نپذیرفت چون از «احساسات بورژوایی» خوشش نمیآمد و مذاکرات به نتیجه کامل و درست دست نیافتند. کیسینجر هم به سفیر شوروی گفته بود هر چیزی که له دوک تو واجد شرایطش باشد، حتماً مشکلی دارد. در ماجرای «سقوط سایگون» در سال ۱۹۷۵ پایتخت ویتنام جنوبی (که آمریکا از آنها حمایت کردهبود) به دست دولت ویتنام شمالی (که با آمریکاییها جنگیدند و به ویتکنگها معروف بودند و له دوک تو در دولت آن بود) افتاد و این سقوط، آغاز کمونیستی شدن ویتنام بود.
هنری کیسنجر، دیگر برنده جایزه بود که پرونده سیاهی در اعمال خشونتآمیز داشت. او جزو پایهگذاران اصلی دکترین امنیت ملی آمریکا در سالهای پیش بوده و وقتی وزیر امور خارجه آمریکا بود، در افغانستان گروههای جهادگرای اسلامی با کمک پاکستان راه افتادند تا علیه ارتش سرخ مبارزه کنند (افغانستان در آن زمان تحت اشغال شوروی بود). همین گروهها بودند که بعدها طالبان و القاعده را ایجاد کردند و تروریسم و ناامنی را در خاورمیانه به شکل گسترده پراکندند. بعدها مشخص شد کیسینجر بطور مخفیانه بر بمباران لائوس نظارت داشته است. کیسینجر همچنین متهم است که در کودتای ۱۹۷۳ شیلی (که در آن ارتش شیلی با کمک سازمان جاسوسی آمریکا، سیا، رئیسجمهور قانونی این کشور، سالوادور آلنده، را برکنار کرد و آگوستو پینوشه دیکتاتور جایگزین او شد) نقش داشته است. کیسینجر به همراه مدیر عملیات مخفی سیا، عملیات «قطعه ۲»
(Track II) را مدیریت کرد که برای کودتا در شیلی برنامهریزی شده و هدفش حمایت از افسران نظامی ارتش شیلی در اجرای کودتا بود. کیسینجر همچنین در «عملیات کاندور» نقش پررنگی داشت. عملیات مخفی ترور، آدمربایی، شکنجه و قتل کمونیستها در شیلی، آرژانتین، بولیوی، برزیل، اروگوئه و... طی سالهای ۱۹۶۸ تا ۱۹۷۵ که گفته میشود به مرگ حدود ۶۰ هزار نفر از اقشار مختلف مردم مانند کشیشها، معلمها، روشنفکرها، چریکها و... منجر شد. همچنین چند تبعه فرانسوی در شیلی طی همین عملیات کشته شدند. در سال ۲۰۰۷ دادگاه عالی اروگوئه درخواست استرداد کیسینجر به این کشور را برای محاکمه ارائه کرد. هنری کیسینجر علاوه بر اینها از تجاوز نظامی ترکیه به قبرس حمایت کرد که منجر به دو تکه شدن قبرس و اشغال بخشی از خاک قبرس به دست ترکیه شد.
مطبوعات آمریکا نیز با سردی و ناامیدی از جایزه صلح نوبل ۱۹۷۳ یاد کردند. نیویورکتایمز این جایزه را «جایزه جنگ نوبل» نامید، یکی از نویسندگان واشنگتنپست نوشت: «معلوم شد نروژیها شوخطبعاند» و تام لهرر (کمدین و طنزنویس سیاسی) گفت: «وقتی کیسینجر جایزه صلح نوبل را برنده شد، دیگر طنز سیاسی از کار افتاد». دو عضو کمیته نوبل به خاطر این جایزه استعفا دادند. کیسینجر در مراسم اهدای جایزه حاضر نشد چون میترسید گروههای ضدتروریستی به او حمله کنند. در ماجرای «سقوط سایگون»، کیسینجر پیشنهاد کرد که جایزه را برگرداند اما کمیته نوبل نپذیرفت.
۱۹۷۸: انور سادات و مناخیم بگین
انور سادات، رئیسجمهور مصر، اولین رهبر عرب بود که به رسمیت شناختن تلآویو و عادیسازی روابط با اسرائیل را با امضای قرارداد کمپدیوید شروع کرد. در سال ۱۹۷۸ کمیته نوبل او را یکی از برندگان جایزه صلح کرد. کمپدیوید در آمریکا به امضا رسید و در آن اسرائیلیها باید ظرف سه سال از صحرای سینا (و نه مناطق دیگر) عقبنشینی میکردند و در مقابل تمامیت ارضی اسرائیل به رسمیت شناخته میشد و اسرائیلیها حق استفاده از کانال سوئز را پیدا میکردند و فلسطینیها نیز یک دولت خودمختار تشکیل میدادند. مجمع عمومی سازمان ملل به درخواست سازمان آزادیبخش فلسطین این توافق را، به علت تصمیمگیری بدون حضور و مشارکت سازمان ملل و سازمان آزادیبخش فلسطین در آن، محکوم کرد. اعراب نیز عضویت مصر در سازمان کنفرانس اسلامی و اتحادیه عرب را تعلیق کردند. ایران هم پس از پیروزی انقلاب به خاطر این قرارداد، با مصر قطع رابطه کرد. انور سادات در داخل مصر با مخالفان کمپدیوید بشدت و با خشونت برخورد کرد. او سه سال بعد به دلیل همین قرارداد از سوی گروههای مخالف ترور و کشته شد.
مناخیم بگین، دیگر برگزیده جایزه، مشهور به «یک تروریست» بود! کسی که در کنگره اعضای بتار در ۱۹۳۸ سوگند گروه را این گونه قرار داد: «من اسلحه به دست میگیرم تا هم از قومم دفاع کنم و هم وطنم را به پیروزی برسانم». در دهه چهل میلادی او رهبر «سازمان نظامی ملی در سرزمین اسرائیل (اِتسِل یا ایرگون)» بود. سازمانی که بریتانیا آن را به عنوان یک گروه تروریست میشناخت. در همین گروه بود که او در سال ۱۹۴۷ فرماندهی بمبگذاری در هتل کینگدیوید (در اورشلیم) را بر عهده داشت. عملیاتی که منجر به مرگ ۹۱ نفر و زخمیشدن ۵۸ نفر (از انگلیسیها، اعراب و یهودیها) شد. بگین سالها بعد در یک سخنرانی در نیویورک، صحبتهایش را این گونه شروع کرد: «من یک تروریست سابق هستم!». انیشتین، هانا آرنت (فیلسوف آمریکایی) و چند چهره سرشناس یهودی دیگر در سال ۱۹۴۸ بگین را رهبر یک «سازمان تروریستی مشابه حزب نازی و فاشیست» نامیدند و به یکی از عملیاتهای این سازمان اشاره کردند: کشتار دیریاسین که در آن ۱۲۰ تروریست صهیونیست به روستای دیریاسین حمله کردند و حدود ۱۰۰ نفر را به قتل رساندند. بگین همچنین متهم به شرکت در عملیات ناموفق ترور کنراد آدناور (صدراعظم آلمان از ۱۹۴۹ تا ۱۹۶۳) است.
۱۹۹۰: گورباچف
کمیته نوبل جایزه سال ۱۹۹۰ را با استدلال تلاش برای ایجاد صلح جهانی به گورباچف داد اما منتقدان میگفتند او باعث تضعیف هویت نظامهای ضدغرب و ضدلیبرالی شده و اقتصاد شوروی را آشفته کرده است. برنامه اصلاحی گورباچف برای شوروی در نهایت منجر به فروپاشی مهم ترین رقیب سرمایهداری غرب شد. برخی از مردم از طبقه کارگر شوروی، فعالیتهای گورباچف را مشکوک و در جهت انحلال کمونیست دانستند و به همین دلیل بشدت از او ناراضی بودند. گورباچف شش سال بعد (۱۹۹۶) کاندیدای ریاستجمهوری روسیه شد و فقط ۵۰۰ هزار رأی (یک درصد آرا) آورد.
۱۹۹۱: آنگ سان سوچی
«مبارزه بدون خشونت برای دموکراسی و حقوق بشر» دلیل اهدای جایزه به آنگ سان سوچی در سال ۱۹۹۱ بود. در آن زمان برمه (میانمار) تحت حاکمیت نظامی بود و آنگ سان سوچی با شعار «اتحاد، نظم و عشق» به رهبری راهپیماییها علیه حکومت میپرداخت. در زمان اهدای جایزه، سوچی در خانه خود در میانمار بود و اجازه خروج نداشت. سوچی اکنون مقامی معادل نخستوزیر میانمار دارد.
اما انتقاد از سوچی به ماجرای روهینگیا برمیگردد. اقلیت مسلمان روهینگیای میانمار از گذشته از سوی بوداییهای این کشور آزار و اذیت میشدند و اکنون میانمار آنها را به عنوان شهروند به رسمیت نمیشناسد. سازمان ملل این اقلیت را «اقلیت دینی که در معرض بیشترین ظلمهای انسانی در جهان است» نامید. این اذیتها از سال ۲۰۱۶ افزایش یافت. اقداماتی که از سوی همه جهان (از آمریکا، انگلیس و اتحادیه اروپا گرفته تا ایران و کشورهای اسلامی) محکوم شد. یانگی لی، گزارشگر سازمان ملل در امور حقوق بشر در میانمار، از سوچی به خاطر عدم حمایت از اقلیت مسلمان روهینگیا انتقاد کرد. بسیاری از افراد خواستار پس گرفتن جایزه صلح از او شدند. درخواستی که با مخالفت کمیته نوبل روبهرو شد.
شیرین عبادی، که خود به دلیل فعالیت های ضد ایرانی اش یکی از برندگان جایزه صلح نوبل بود، در انتقاد به سوچی گفت: «وقتی که نقض حقوق بشر در جایی اتفاق میافتد سکوت به معنای تأیید عمل ظالمانه حکومت است. مخصوصاً اگر کسی در حکومتی که متکی به نقض حقوق بشر شده سمت رسمی هم داشته باشد و فراموش نکنیم خانم سو چی در عمل رهبر برمه یا میانمار است و سکوت او به معنای تأیید است، و از همه مهمتر ایشان ستمدیدگان روهینگیا را یک اقلیت قومی نمیداند. در پاسخ به کسانی که معتقدند ایشان قدرتی ندارد باید بگویم بر فرض که چنین باشد حداقل میتواند با چند مصاحبه مخالفت خود را با شیوه برخورد با این اقلیت قومی ستمدیده ابراز کند. حرمت جایزه صلح نوبل را نگه دارید!» ملاله یوسفزی، دیگر برنده جایزه صلح هم از سوچی خواست برای جلوگیری از این جنایات کاری بکند.
حضرت آیتالله خامنهای پس از جنایات اخیر دولت میانمار در حق مسلمانان این کشور گفتند: «ممکن است در این حادثه تعصب مذهبی تأثیر داشته باشد، اما این قضیه یک قضیه سیاسی است، زیرا مجری آن دولت میانمار است و در رأس آن دولت نیز زنی بیرحم قرار دارد که برنده جایزه صلح نوبل بوده و با این اتفاقات، در واقع، مرگ جایزه صلح نوبل رقم خورد.»
۱۹۹۲: ریگوبرتا منچو
ریگوبرتا منچو (از گواتمالا) در سال ۱۹۹۲ به دلیل «فعالیت برای عدالت اجتماعی بر پایه احترام به حقوق بومیان» جایزه را دریافت کرد. بعدها معلوم شد که خیلی از نکات مورد استناد کمیته نوبل درباره منچو جعلی و غیرواقعی بوده است. او متهم است که داستان زندگیاش را جعل کرده و در زندگی واقعیاش رخ نداده است.
۱۹۹۴: یاسر عرفات، اسحاق رابین و شیمون پرز
«تلاش بر صلح در خاورمیانه» دلیل اعطای جایزه صلح ۱۹۹۴ به یاسر عرفات (رهبر فلسطینی)، اسحاق رابین (نخستوزیر اسرائیل) و شیمون پرز (رئیسرژیم صهیونیستی) بود. در واقع مذاکرات صلح بین فلسطین و اسرائیل باعث شد این جایزه به آنها تعلق بگیرد. او که در سال ۱۹۷۴ در سازمان ملل گفته بود «امروز من آمدهام با یک شاخه زیتون در یک دست و تفنگ رزمنده راه آزادی در دست دیگر، کاری نکنید که شاخه زیتون از دست من رها شود» از سال ۱۹۸۸ با پذیرش قطعنامه ۲۴۲ سازمان ملل، از مواضعش کوتاه آمد. این قطعنامه حق تعیین سرنوشت را از فلسطینیها میگرفت و به کشورهای عرب واگذار میکرد و همچنین از اسرائیل میخواست از مناطق اشغالی عقبنشینی کند. اقدامی که هیچ گاه رخ نداد. در سال ۱۹۹۰، یاسر عرفات اسرائیل را به رسمیت شناخت و سه سال بعد پیمان اسلو را امضا کرد (در شهر اسلوی نروژ، همان جایی که سال بعدش جایزه صلح نوبل را دریافت کرد). طبق این پیمان قرار شد حکومت خودگردان فلسطین تشکیل شود و اسرائیل از سوی فلسطینیها به رسمیت شناخته شود. قرار بود این حکومت موقتاً و به مدت پنج سال عمل کند و سپس یک توافق دائمی برای تعیین تکلیف مرزها بسته شود. اتفاقی که رخ نداد.
حضرت آیتالله خامنهای در محکومیت اقدامات عرفات گفتنه اند: «مذاکرات به اصطلاح صلحی است که بین گروهی از فلسطینیها، یعنی همین عرفات و دارودسته او، با اسرائیلیها در جریان است؛ یعنی قضیه سازش و حکومت بهاصطلاح خودمختار فلسطینی و از این حرفها. این هم یکی از آن زشتترین فریبها و ترفندهای اسرائیلیهاست که متأسفانه عدّهای از مسلمانان و عدّهای از خود فلسطینیها به دام آن افتادهاند.» یاسر عرفات همچنین به حمایت از صدام و سازمان منافقین متهم است.
شیمون پرز، دیگر برنده جایزه در این سال، نیز متهم به جنایات بسیاری است. او در زمان نخستوزیری بنگوریون در اسرائیل، مسئول خرید تسلیحات و ادوات نظامی بود. در سال ۱۹۵۳ وزیر دفاع اسرائیل شد و برنامه اتمی این رژیم را آغاز کرد و مسئول ساخت «نیروگاه هستهای دیمونا» شد. او را پدر برنامه هستهای اسرائیل مینامند. پرز در سال ۱۹۸۲ از حامیان اصلی حمله اسرائیل به لبنان بود که باعث مرگ بیش از ۲۰ هزار غیرنظامی شد. او همچنین متهم به انجام عملیات «خوشههای خشم» در سال ۱۹۹۶ است. عملیاتی که طی آن بسیاری از شهرهای لبنان بمباران شدند تا مقاومت این کشور علیه اسرائیل شکسته شود. «بمباران قانا» اقدامی بود که طی آن پرز دستور حمله به اردوگاه پناهندگان فلسطینی در لبنان را داد و باعث کشته و زخمی شدن بیش از ۲۰۰ فلسطینی غیرنظامی شد و از همان زمان به «جلاد قانا» مشهور شد. پرز حامی «تحریمهای دردناک علیه ایران» برای جلوگیری از برنامه هستهای ایران بود. در دوران پرز بود که یگان نظامی صهیونیستها به کشتی حامل کمکهای بشردوستانه «مأوی مرمره» (که به سمت غزه میرفت) حمله کرد و ۹ فعال حقوق بشری ترک را کشت.
اسحاق رابین هم از سال ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۸ عضو گروه تروریستی «پالماخ» بود. در زمانی که وزیر جنگ اسرائیل شد، سیاست مشت آهنین را علیه انتفاضه فلسطین اجرا کرد. در همین زمان بود که فاجعه صبرا و شتیلا رخ داد. حادثهای در سال ۱۹۸۲ که شبهنظامیان فالانژ لبنان به اردوگاه فلسطینیها حمله کردند و بین ۷۰۰ تا ۳۵۰۰ نفر را کشتند. سازمان ملل این حادثه را نسلکشی نامید و خود اسرائیل «نیروهای دفاعی اسرائیل» را مقصر اعلام کرد.
۲۰۰۰: کیم دای جونگ
«تلاش برای دموکراسی و حقوق بشر در کره جنوبی و شرق آسیا بطور کلی و صلح با کره شمالی بطور خاص» دلیل اهدای جایزه به کیم دای جونگ، رئیسجمهور کره جنوبی در سال ۲۰۰۰ بود. در سال ۲۰۰۳ مشخص شد که او پنهانی چند صد میلیون دلار به کره شمالی پرداخته است. این پرداخت در قالب شرکتی از کره جنوبی بود که در کره شمالی کار میکرد. او همچنین برای مصالحه با کره شمالی چند ده زندانی کره شمالی را (که به جرم جاسوسی دستگیر شده بودند و در کره جنوبی زندان شده بودند) دوباره به کره شمالی پس فرستاد ولی در مقابل زندانیان کره جنوبی به این کشور بازنگشتند.
۲۰۰۲: جیمی کارتر
کمیته صلح نوبل گفت به دلیل مخالفت با اقدام بوش برای حمله به عراق این جایزه را در سال ۲۰۰۲ به کارتر دادند. گنار برگی رئیس کمیته گفت: این جایزه به عنوان انتقاد از دولت بوش به کارتر داده شده است. این اقدام پس از آن بود که بوش علیه عراق از نیروی نظامی استفاده کرد. منتقدان میگفتند راه مخالفت با جنگافروزی اهدای جایزه به رقیب جورج بوش پدر نیست!
۲۰۰۳: شیرین عبادی
شیرین عبادی تنها ایرانیای است که جایزه صلح نوبل را دریافت کرده است. بعضی این اقدام را سیاسی و برای تحت فشار گذاشتن ایران دانستند. رئیسجمهور وقت ایران، سید محمد خاتمی، در این باره گفت: «از دیدگاه من جایزه صلح نوبل خیلی مهم نیست... چون این جایزه بر اساس ملاکهای کاملاً سیاسی داده شده، افرادی مانند بگین، کارتر و انورسادات و پرز هم این جایزه را دریافت کردند.» منتقدان، شیرین عبادی را به دلیل امضا نکردن نامه اعتراضی ۱۲ برنده نوبل به اوباما برای پایان دادن شکنجه در این کشور و همچنین واکنش نشان ندادن به جنایات مختلفی مانند کشتار دستهجمعی تاسوکی در سیستان و بلوچستان که در آن بیش از ۲۰ نفر کشته شدند (دو سال بعد از اهدای جایزه به عبادی)، اعدام ایرانیان در عربستان و جنایات داعش، لایق این جایزه نمیدانند.
۲۰۰۷: الگور
منتقدان کمیته نوبل را به انگیزه سیاسی در اهدای جایزه سال ۲۰۰۷ متهم میکنند. آنها میگویند کار برندگان این جایزه (الگور و مجمع بینالمللی تغییرات آب و هوایی) تأثیر مستقیم روی فلسفه جایزه صلح نوبل نداشته است. برخی معتقد بودند مانند پنج سال قبل برای مقابله با جنگافروزی جورج بوش پسر، کمیته نوبل، جایزه را به الگور (که رقیب بوش در انتخابات آمریکا بود) داد.
۲۰۰۹: اوباما
گیر لوندوستات، دبیرکل سابق کمیته جایزه «صلح نوبل» در سال ۲۰۱۵ نوشت: «اعطای جایزه به اوباما در سال ۲۰۰۹ در حد انتظار نبود. کمیته در آن زمان معتقد بود اعطای این جایزه به اوباما، عاملی برای تقویت عملکرد اوباما خواهد شد». گیر لوندوستات گفت که از اقدام کمیته در آن زمان پشیمان است.
اوباما تازه ۹ ماه بود رئیس جمهور شده بود. خودش گفت از جایزه شگفتزده شده و خودش را لایق این جایزه نمیداند اما جایزه را پذیرفت. منتقدان، انگیزههای سیاسی را دخیل دانستند و باز هم معتقدند این جایزه برای انتقاد به جورج بوش به اوباما داده شد. باراک اوباما در سال ۲۰۰۹ در حالی جایزه صلح گرفت که کلینتون وزیر خارجه او بعدها نوشت: «ما داعش را برای تقسیم خاورمیانه ایجاد کردیم». منتقدان از استفاده فراوان ایالات متحده از تکنولوژی کشتار جمعی پهپادها که در زمان اوباما به اوج خود رسیده بود و باعث شد آمریکا توانایی کشتار هدفمند گسترده را پیدا کند هم انتقاد میکنند.
۲۰۱۰: لئو شیائوبوبو
لئو شیائوبوبو مخالف حکومت چین بود و یک سال قبل زندانی شده بود. منتقدان علت اهدای جایزه سال ۲۰۱۰ به او را حمایت لئو از آمریکا در جنگ در کشورهای دیگر مانند ویتنام، کره، افغانستان و عراق دانستند.
۲۰۱۱: آلن جانسون سیرلیف
وینستون تومبان که رقیب انتخاباتی جانسون سیرلیف بود گفت: رییس جمهور لیبریا شایستگی این جایزه را ندارد چون در ناآرامیها و خشونتهای لیبریا، خانم سیرلیف جنایات زیادی مرتکب شده است.
۲۰۱۲: اتحادیه اروپا
انتخاب اتحادیه اروپا به عنوان برنده جایزه صلح نوبل، در حالی که با بحران اقتصادی و اعتراضهای گسترده مردم روبهرو بود، با انتقاد افراد و گروههای زیادی روبهرو شد. یکی از منتقدان گفت: کمیته نوبل بخشهای تاریک اروپا را فراموش کرده است. رادیو فردا هم در گزارش خود اعلام کرد: اهدای این جایزه به اتحادیه سیاسی و برای متحد کردن این نهاد در شرایط دشوار و بحرانیاش بوده است.
مارتین کالانان، رهبر اعضای محافظه کار پارلمان اروپا گفت: بیست سال پیش این جایزه حداقل توجیهپذیر بود اما حالا تصمیمگیرندگان به کلی از مرحله پرت افتادهاند. لابد میخواستهاند به صلح و نظم خیابانهای آتن و مادرید جایزه بدهند! سیاستهای اتحادیه باعث ناآرامی اجتماعیای شده که نسلها بود مشابه آن را ندیده بودیم». فاراج، رهبر حزب استقلال بریتانیا هم تصمیم کمیته نوبل را «نشانه قریحه طنز نروژیها» دانست و گفت: «این نهاد نه تنها به خوشبختی و رفاه انسانها کمک نکرده بلکه فقر و بیکاری را برای میلیونها نفر به ارمغان آورده است.» لوته لیشت، مدیر برنامه دیدبان حقوق بشر اتحادیه اروپا گفت: «اتحادیه به مناسبت دریافت این جایزه به وضع محدودیت علیه مهاجران و پناهجویان پایان بدهد و با اعمال خشونت و تبعیض در برابر اقلیتها مبارزه کند». بعضی منتقدان گفتند آلفرد نوبل گفته است که جایزه باید به کسانی داده شود که برای خلع سلاح فعالیت کنند اما اتحادیه اروپا یکی از بزرگترین تولیدکنندگان سلاح در جهان است. بر اساس نتایج یک نظر سنجی در همان سال، بیش از ۶۰ درصد مردم نروژ با انتخاب اتحادیه اروپا مخالف بودند چون میگفتند اتحادیه مظهر تسلیحات نظامی است.
* ویژه نامه روایت امروز روزنامه قدس
نظر شما