قدس آنلاین- رقیه توسلی: دیده اید چه جور از فاصله، بد می گویند! از ندیدن! از جهت و مسیر و جاده ای که آنها را دور کند از مریدشان! و همین که از معشوق حرف می زنند حالشان خوش می شود، آنقدر که شما را هم متغیّر و بی تاب می کنند!
من دیده ام... این روزها من عاشقی را بوضوح دیده ام که شور ملاقات دارد و کوله سبکی برداشته است برای رفتن... مردی را که تب دارد...
صفر است. اربعین در سینه ی کوچک و بزرگ، روضه دارد که برادرجان از کتانی رونمایی می کند که می خواهد او را تا شصت و یک هجری ببرد. جمله ی دوم به سوم نمی رسد که می فهمیم چه کنایه ای دارد حرف هایش!
آن لحظه بی تردید نباید از دو کار غافل شوی؛ "السلام علیک یا اباعبدالله" را در جانت بنشانی و در آغوش بگیری کربلایی را که تلاطمِ دیدار بین الحرمین دارد...
بیچاره برادرجان! به خودمان که می آییم، می بینیم دوره اش کرده ایم با خواسته های ریز و درشت. با شور و شیدایی. چونان دیوار چین؛ بلند، قطور، تماشایی، پُرآرزو، مهربان.
آفرینش و فرید و عروس جان، آرام اند. از فُرمتِ خواهر و برادرانه باخبرند بی شک. و می دانند چه راز بزرگی ست در گام های زائر پیاده. که آدم دلش می خواهد ناخودآگاه چفیه و مُهر آن عاشق را بردارد، حسابی اشک بریزد و مناجات کند.
هرچند این وقت ها به قطار کلمات نیازی نیست اما نمی دانم چرا از سکوت رَد می شوم و شال سیاه کربلایی مان را می بوسم و درگوشی می گویم: جانِ خواهر! در بین الحرمین به فرزند بزرگوار امیرالمومنین بگو، دست هایمان خیلی خالی ست.
اشک نوشت: این پاییز، لهوف و زیارت عاشورا، بی نهایت واجب است...
نظر شما