قدس آنلاین / رقیه توسلی: وسط جاده ای قرار گرفت که تمام هستی، آنجا سرازیر شده است... بی هیچ اغراقی... همه ی دیدنی ها، خواستنی ها، شنیدنی ها و همه ی زیر و زبر شدن ها...
آینه ای درآورد و به سیمایی خیره شد که چشم های گذشته را ندارد. آن نگاه قبل از مبتلا شدن را. قبل از تلاقی را. قبل از دل، گرو گذاشتن را.
از موکبی، رُطبی و چایی برداشت... نوشید... و زُلف پریشان تر از همه ایّام شد...
با هر جرعه، بغض را نفس کشید، آنقدر که شانه ها بی تاب شوند. عطش را، حقانیت را، خیام سوخته را، مَشکِ ناکام را، عاشورا را نفس کشید.
می شود مادام العمر، عشق را روایت کرد... از جغرافیایی گفت که بانگ «هل من ناصر...» دارد... و گفت از مردمانی که با شور، پیاله ها و فنجان های داغ تعارفت می کنند. طعام مهربانی و چای محبت را.
می شود در این سرزمین - عجیب - مُحوّل الاحوال شد... به عافیت رسید... و بارها «اَن یکاد» خواند برای حبیب ترین زائرِ جمع... برای حضرت حیّ؛ حجتِ عصر...
باید از جفت پاهای خسته و همراه تشکر کرد و بندها را برداشت.... پا در رکاب تر از همیشه شد... تا خلسه دوید... آنوقت با هر لیوان آب، باشکوه ترین نام عالم را، بلند بر زبان آورد و ضیافت به راه انداخت...
جنبید... و دلدادگی را گره زد به قدم های پُرسلام و قصد اَمن ترین مشهد عالم را کرد... که هیچ نوشدارویی طبیبانه تر از زیارت عاشورا در بین الحرمین نیست...
نظر شما