قدس آنلاین- هادی حاجتمند را از اواخر دههٔ هفتاد میشناسم. دانشجوی پر شر و شوری که چیزی دیگر میخواند و چیزی دیگر دوست داشت بشود. هر چه که بود و هر چه که هست، هادی یک چیز را خوب در خود پرورانده. اعتماد به نفس غَلَیان کرده!
آن موقعها که ژانر مستند در صنعت سینمای ایران هنوز بیا و کیای امروز را نداشت، هادی با همین اعتماد به نفس، دست به دوربین برد و کارهای پر سر و صدایی را به تصویر کشید. کاری که پیشرو بود در خیلی از آثار بعد از خودش و سازمانها و بنیانهای پر طمطراق و عریض و طویل هم وقتی به سمتش رفتند، هیچکدام نتوانستند کاری را که هادی دست و پا کرده بود، بسازند. چرا که بر کسی پوشیده نیست، هادی و تیم تولید آثارش با دل کار میکردند و رقبای سر در آخور بیتالمال کرده، با مال! خوش بوَد گر محک تجربه آید به میان/ تا سیه روی شود هر که در او غش باشد...
حالا پس از سالها اشنوگل هادی جلوی روی ماست. قصهای که هوای پاک بهشت را از روزهای کربلای چهار به ریههای مسموم از بیخبری دوران ما میرساند. آنهم در غرقآبههای عصر بیتفاوتی.
آنروز که ۱۷۵ غواص شهید دفاع مقدس را در شهرمان تشییع کردند، خیلیهایمان را جوّ گرفت. جوّ متعارف اینروزهای جریان آزاد اطلاعرسانی. در فیسبوک، در تلگرام، در اینستاگرام و چه و چه، غوغا کردیم. بعضیهامان پا را فراتر گذاشته، طرحی و شعاری کلیشه زدیم، بعضی دیگر (از همان دست آدمهایی که سر در آخور بیتالمال دارند) به زیردستانمان سپردیم که طرحهای پدر مادر دارتر بزنند. پوسترهامان با هزینههای میلیونی در روز تشییع و چندی بعد از آن در دست ملت چرخید و چرخید تا در نهایت، برای صرفهجویی در هزینههای بیتالمال! در پسماندهای خشک، به خمیر کاغذ مبدل شد. چند تایی هم در دفتر جناب مدیر، مِن باب نمونهٔ کار و رزومه، برای یومالبیلان، بایگانی شد. ولی در همان روزها، این هادی حاجتمند بود که پا پیش گذاشت و با همان «اعتماد به نفس غَلَیان کرده» به دنبال کاری سینمایی برای آن مظلومان زنده به گور شده رفت. و نتیجه، شد همین «اشنوگل». کاری مشترک با علی سلیمانی عزیز که خیلیهامان با نقشهای شیرین سینما و تلویزیونش آشناییم.
ولی به انتها رسیدن «اشنوگل» هم به همین آسانی که من بیان کردم نبود. ساعتها و روزها پشت در مدیران پر پشم و پیله در انتظار نشستن. حرفها و تحقیرها را به جان خریدن. ناامید گشتن و به خدا دل سپردن و... آخرش همین اشنوگلی که بر پردهٔ نقرهای سینما نقش بسته تا روایت کند دستها و پاهای بستهٔ زیر خاک مانده را. و رو سیاهی بماند به ذغال...
«اشنوگل» حرف دل است. نه از «هادی حاجتمند» و «علی سلیمانی» توقع استیون اسپیلبرگ و رولند امریش و جیمز کامرون بودن میرود و نه از آثارشان، خروجی پروژههای میلیارد دلاری هالیوود. با پولی که ماها امروز برای ساخت مستند هم پا پیش نمیگذاریم، اینها سینمایی ساختند. پس مرد باشیم و برای مالاندن پوزهٔ همهٔ آن مدیرانی که مدیرند تا بیلان بدهند و پا میگیرند تا دستها بسته بماند، برویم و «اشنوگل» را در سینما ببینیم.
یا علی...
*منتشر شده در ویژه نامه روایت امروز روزنامه قدس
نظر شما