قدس آنلاین- فرودگاه بینالمللی حضرت شاهجلال، داکا، بنگلادش اولین چیزی که توجهم را جلب کرد نام فرودگاه بود: حضرت شاه جلال؛ مروج و مبلغیصوفی که در قرن هفتم هجری در قونیهترکیه امروزی بدنیا آمد و بعدها سر از منطقه شرقیهندوستان بزرگ در آورد و به تبلیغ و ترویج اسلام در این منطقه شهرت یافت که در جریان حوادث سال۱۹۷۱ میلادی تحت عنوان کشوری مستقل بنام بنگلادش از دل پاکستان شرقی سر درآورد.
شاه جلال از سلسله صوفیه نقشبندیه بود که ذکر او در سفرنامههایابنبطوطه هم آمده: «مردی نحیف و بلند بالا که در غاری سکونت میکرد و تنها از شیر بزی که داشت میخورد». حالا در بنگلادش جدید او آنقدر محترم شناخته میشود که بزرگترین دروازهی بین المللی این کشور مزین به نام اوست.
***
دوم
ده دقیقهای که سه ساعت طول کشید
از فرودگاه که بیرونزدم شب شده و رکنالدین منتظرم بود. او دانشجوی دکتری جامعه شناسی است و بر سر پروژهی کمکرسانی به مردم روهینگیا با او آشنا شدیم. جوانی۲۷ ساله و پر از احساس نسبت به مردم روهینگیا. میگفت بنگلادش کشور فقیری است و پر از درد اما از وقتی پایم به اردوگاههای روهینگیا باز شده تازه فهمیدم درد و رنج چیست.
ماشین آمد و سوار شدیم. قرار بر این بود که در رستورانی شامی بخوریم و بعد به سمت اتوبوسهایکاکسبازار عزیمت کنیم. قبلا که سوال کرده بودم گفته بود که مسیر چند ده دقیقه بیشتر طول نمیکشد اما افتادیم در خیابانهای پر ترافیک و دیگر همه زمانبدیها به هم خورد. به قول توییتریها ترافیکی که ترافیکهای تهران و استانبول و قاهره و دهلی و کوالالامپور پیشش سو تفاهم بود.
بعد از ۳ ساعت رسیدیم منزل دکتر صدیقی، استاد ۶۸ ساله رکنالدین و او را هم سوار کردیم و رفتیم برای شام. چون دیر وقت شده بود تقاضا کردم اجازه بدهند اول نمازم را بخوانم که دکتر صدیقی و رکنالدین و دوستش هم به اصرار به من اقتدا کردند. برایشان روشن کردم که به فقه جعفری نماز میخوانم و دکتر صدیقی که خود داستانی دارد گفت هیچ ایرادی ندارد، به شما اقتدا میکنیم. نماز خواندیم و شام خوردیم و رفتیم به ایستگاهاتوبوسهای کاکس بازار. حالا هم که دارم مینویسم اتوبوسها براه افتادهاند و در مسیریم. تا صبح حداقل۸ ساعتی در مسیر هستیم.
***
سوم
فرصتهای ناب و خیالهای خواب
وارد اتاق من که شدند مانده بودم به چه زبانی صحبت کنم. پرسیدم و گفتند عربی و انگلیسی و اردو! گفتم با هر سه آشنا هستم. همانقدری که من از اردو صحبت کردنشان تعجب کرده بودم آنها هم از اردو دانستنم شوکه شده بودند.
خودشان را که معرفی کردند فهمیدم هر سه اهل منطقه آراکان هستند. آراکانی که زمانی سرزمینی مسلماننشین در حاشیه شرقی خلیج بنگال بود و بخش کوچکی از آن در بنگلادش و بخش اعظم آن در میانمار. عمدتا از نسل مهاجران روهینگیایی سالهای ابتدایی دهه نود میلادی بودند که دیگر حالا تابعیتبنگلادشی گرفته بودند.
فهمیدم که در آراکان هم زبان اردو زبان اسلام است چرا که عمده مسلمانان آن منطقه را پیروان مکتب دیوبندیه شکل میدهند که تمام کتبشان به زبان اردو است. بعدتر که وارد مکتبخانههای کمپ هم شدم دیدم چقدر راحت میشود با اردو ارتباط برقرار کرد.
ماجرای زبان وقتی جالبتر شد که سخن زبان فارسی به میان آمد و گفتند که پیش از اردو زبان رسمی آراکان فارسی بوده است و تا وارد مکتبخانههای داخل کمپهای آوارگان روهینگیایی نشدم و ندیدم که چطور استاد مکتبخانه به بچهها درس فارسی میدهد باور نکردم. آنجا بود که گفتم نکند یکدستی میزنند و خواستم که برایم ترکیبهای اضافی کتاب را به اردو ترجمه کند: گوشت بز، شیر گاو، کباب آهو و ... که کرد.
توی ماشین که داشتیم میرفتیم شیخ که از دیگران مسنتر بود و مدرس مکتبخانهها هم بود نام حافظ و سعدی را آورد و بیت شعری فارسی خواند و بقیه را به چهچه وادار کرد.
من ماندهام از این همه فرصت ناب و آن همه بیخیالی و خواب، در قبال ملتهای مستضعف و مظلوم این منطقه.
***
چهارم
چشم هیز سرمایهداری
اسمش محمدحسن بود و اسم برادرش محمدحسین. اهل آراکان در میانمار و یک بچه روهینگیایی ساکن در اردوگاه قطبپالنگ.
چهرههای مردم این قوم ملیح است و اخلاقشان نرم و دینداریشان ساده. زنانشان عمدتا حجاب دارند اما هیچکدام پوشیه نمیزنند و چنان سفت و سخت هم گیسو نمیگیرند.
مردانشان در میانمار اگرچه که فقیر بودند اما همه سقفی بالای سر و برای چند ماهی برنج در خانه برای خوردن داشتند. اینکه بعد از این همه ظلم هنوز چنان واکنش جدیای نشان ندادند خود خوی این خلق خدا را روشن میکند. همان ارتش آراکان هم اگر واقعیت داشته باشد جز حمله به یک مقر پلیس، در همه این سالها کار خاصی نکرده است.
القصه ماندهام که این بندگان خدا چه کردند که چنین آواره شدند؛ جز آنکه دسترسیشان به سواحل زیبای خلیج بنگال چشم هیزسرمایهداری را تحریک کرد.
***
پنجم
انتظار ابابیل
دخترک چیزی بر سر نداشت؛ وقتی خواستم کسی سورهای بخواند، معلم مکتب روسری دخترک دیگری را برداشت و بر سرش گذاشت. آمد جلوی دوربین؛ با چهرهای که ترکیبی از زیبایی و رنج و شرم بود. تلاش داشت با دستش روسریاش را از کنار صورتش نگه دارد. سوره فیل را خواند: و ارسل علیهم طیرا ابابیل، ترمیهم بحجارة من سجیل. انگار که او در دلش انتظار ابابیل را میکشید تا بر سر آنانیکه آوارهاش کردند سجیل بریزند.
***
ششم
وَأَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ ...
بیایدیک لحظه خودتان را جای قومی بگذارید که زمینش غصب و عزیزانش کشته و ناموسش هتک شده؛ کودکش سوزانده و بزرگش تیرباران و پیرش ذبح گشته؛ دردی سوزناک بر سینه، کولهباری از آنچه بجا مانده بر دوش و زن و فرزند در دست هجرت کرده؛ روزها و شبها از کوهها و جنگلها عبور و پاهایش آماس کرده؛ امواج خروشان رودخانه را در قایقهای شکسته و شلوغ در همنوردیده به سوی دیگر آمده و حالا پیشروی جهانی قرار گرفته که بجای سوال از درد سینهاش فقط نان به او تعارف میکنند. نان. نان شکم را پر میکند اما نه پای برگشت میشود و نه دردی از سینهها التیام میبخشد و نه عزت بر باد رفته را باز میگرداند و این همه جز با قائم شدن قسط محقق نمیشود؛ همانی که خداوند ضمانت تحققش را با «وَأَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ»کامل ساخت.
***
هفتم
اسباب بازی
اسباببازی بچههایروهینگیا در اردوگاهها هم خود داستانی است. برای من از همه جالبتر سُرنگ بود. با ماشین آرام از وسط اردوگاه رد میشدیم. چندتا بچه که پشت چادری مخفی بودند، سرنگ بدست ما را نشانه رفته بودند. سر سرنگها را درپوشی گذاشته و با نخی آن را به بدنه وصل کرده بودند؛ در حالیکه سرنگ پر هوا بود. تا رسیدیم جلویشان همه با هم شلیک کردند: تَرَق. از جا پریدم و سرم را کشیدم داخل ماشین. بچهها که دیدند شلیکشان به هدف اصابت کرده هم از جا پریدند و شادی کردند.
***
هشتم
روهینگیا؛ آوارگانی پربرکت
میگویند مهمان رزق و روزی خود را میآورد و این قاعده برای قریب به یک میلیون آوارهروهینگیا در جنوب بنگلادش کاملا صادق است. طبق قوانین این جماعت حق خروج از ۷-۸ کمپ معین شده توسط مقامات بنگلادشی را ندارند و تمام راههای مواصلاتی از این کمپها به سوی شهرها توسط ایستهای متعدد بازرسیکنترل میشود. از این رو تمرکز این جماعت در مکانهای مشخص است. تامین نیازهای اولیهشان هم برعهده سازمانها جهانی و تشکلهای بزرگ خیریهای است و از این بابت هم فشاری بر بنگلادش اعمال نمیکنند. در مقابل محلیها بازارچههای اردوگاهی زدهاند و مایحتاج ثانوی این جماعت را تامین میکنند که خود کسب و کاری برای مردم بذات فقیر اینجا شده است.
آنطرفتر اما اوضاع خیلی فرق کرده. شهر کاکس بازار که در خیلی از فصول سال چندان رونقی ندارد، با حضور هیاتهای بینالمللی تبدیل به یک شهر پر رونق توریستی شده. هتلهای بزرگ، رستورانها و حمل و نقل پر جوش که همه به موهبت آوارگان روهینگیایی رخ داده است.
کار به اینجا محدود نمیشود و تا گداهای این منطقه از قِبَل این قوم روزی میخورند؛ وقتی با یکی دو بار درخواست پول به نتیجه نمیرسند، سریع خود را روهینگیا مینامند!
اوضاع دلالها و واسطهها که دیگر هیچ. قیمت همه چیز در کمپها چند برابر شده و سادهترین کارهای عمرانی و ساختمانی حالا به چندین برابر قیمت محقق میشود.
این وسط بیبهرهترین خود روهینگیاست هرچند که همه به نامش سود میبرند و نان میخورند.
منتشر شده در ویژه نامه بیت المقدس روزنامه قدس
نظر شما