قدس آنلاین - گروه استانها - رقیه توسلی: تعدادمان زیاد است. آمده ایم تولد. تولد پسرخاله جان. شهید محمدطاهر رضایی.
بعد از فاتحه و تقسیم خیرات، نمی دانیم اصلاً چه جور می شود که سفره ی دلمان را باز می کنیم بی هوا و برای عزیز سفرکرده از مرزها می گوییم. از شیشه های شکسته بانک، از نرده های کنده شده بلوار، از ماشین های سوخته، از ضرب و شتم و شعارهای دیوانه.
نمی دانیم چه می شود که معرکه این روزهای دوست و دشمن را می ریزیم روی دایره با خشم و خروش! و حرف اغتشاش و تخریب و جنایت را می کشیم وسط. از هوای خفه شهر می گوییم. از ناهوشیاری برخی و فرصت طلبی عده ای. از دست هایی که دیگر پشت پرده نیستند و از فرنگی هایی که این روزها - با لبخند پهن و موذی - ایران را با ذره بین، سیر می کنند.
روز تولد جمع شده ایم دورهم و نمی دانیم به جای « تولدت مبارک مَرد!» چرا سمج شده ایم از غریبه ها بگوییم. از آنها که تا دیروز صدایمان می زدند تروریست، حالا عقیده شان برگشته که چه انسان های صلح جو و شجاعی هستیم، ماشاالله! چقدر زیبا از خط قرمزها رد می شویم! چقدر متمدنانه رحم نمی کنیم به همشهری هایمان! به دین و آیین و مقدسات مان!
آمده ایم روستا... سرِ مزار شهیدمان... زن و مرد و کوچک و بزرگ حلقه شده ایم زیر پرچمی که در زمستان شناور است...
این تولد را چقدر دوست دارم. شبیه به تجدید بیعت است. آرام تر شده ایم. خشنودتر از وقتِ آمدن.
دلگویه: آقا محمدطاهر! می دانیم تا شما هستید، گلوله «مرگ بر» و «زنده باد»، ایرانی فروش ها، مَشقی ست و عشق، بلد است کارشان را چه جور زار کند!
زادروزت مبارک مَرد! در گوشی خدمتت عرض کنم هنوز وقتی زنگ خانه می خورد، خاله، سکندری می دود سمتِ پنجره...
نظر شما